کرونا چطور رشته ارتباط مهاجران را با خانواده‌های‌شان سست کرد؟

شاید وقتی دیگر

تهران (پانا) -  «دارم دیوانه می‌شوم. توی خانه راه می‌روم و با خودم حرف می‌زنم. آخرین وویس‌های بابا را گوش می‌کنم و دلم آتش می‌گیرد.»

کد مطلب: ۱۱۲۹۷۷۴
لینک کوتاه کپی شد
شاید وقتی دیگر

به‌گزارش ایران، دختر گریه‌اش می‌گیرد. کم‌کم تبدیل به هق‌هق می‌شود. دو هفته پیش پدرش را به خاطر کرونا از دست داده. پدر در سکوت و تنهایی به خاک سپرده شده و دختر قاره‌ها دور از خانه پدری، در انزوا اشک می‌ریزد.
«قرار بود بیایند پیشم. می‌گفتیم بالاخره کرونا تمام می‌شود. موقعی از بیماری بابا خبردار شدم که بیمارستان بستری شده بود. چند روز بیشتر طول نکشید. مادرم اوضاعش بهتر است و توی خانه قرنطینه است. خیلی تلاش کردم خود را برسانم اما شرایط اینجا طوری است که خیلی سخت می‌شود در زمان مورد نظر رسید چون باید تست می‌دادم و جوابش ۴ روز بعد می‌آمد. عملاً به مراسم تشییع بابا نمی‌رسیدم. پدر و مادر من تنهایی ایران هستند. یک برادر دارم که او هم ایران نیست. پدر و مادرم در تنهایی مریض شدند و پدرم را از دست دادیم و حتی نتوانستیم نزدیک‌شان باشیم.»

پنج سال است مهاجرت کرده تا به گفته خودش زندگی‌اش را جای دیگری بسازد. می‌گوید پدرم خودش همیشه مشوقم بود و می‌گفت هرکاری را دوست داری و دلت می‌خواهد، همان کار را بکن. مهتاب ۲۹ ساله اما حالا طوری غمگین است که اصلاً نمی‌داند می‌تواند تنهایی دوام بیاورد یا نه. منتظر است شرایط طوری شود که بتواند برگردد ایران پیش مادرش تا با هم سوگواری کنند.
تا پیش از کرونا، امیدی برای دیدارهای سالی یک بار یا دو سالی یک بار بود؛ یا آنها می‌آمدند یا اگر فرصتی پیش می‌آمد، کسی از اینجا پیششان می‌رفت.

مینا ارزاقی حدود ۷ سال است با همسرش از ایران به مونترال کانادا مهاجرت کرده. او از شرایط پیش آمده به خاطر کرونا می‌گوید: «بعد از این مدت تازه به شرایط باثباتی رسیده‌ایم و می توانیم از عزیزان‌مان بخواهیم اینجا پیشمان بیایند. برای دو نفر از اعضای نزدیک خانواده دعوتنامه فرستاده بودیم و آنها برای آمدن اقدام کرده بودند. خیلی خوشحال بودیم و برنامه‌ریزی کرده بودیم. حتی جاهایی را که قرار بود با هم برویم، مشخص کرده بودیم. کارها داشت خوب پیش می‌رفت و آنها به مرحله انگشت‌نگاری رسیده بودند که کرونا مرزها را بست. سفرشان به ترکیه برای رفتن به سفارت کنسل شد و تا حالا هم شرایط مساعد نشده. گرچه هنوز امیدواریم پاندمی کرونا تمام شود و شرایطی فراهم شود که عزیزان‌مان را ببینیم.»

مینا از همکار سنگالی‌اش هم می‌گوید که همسرش قبل از شرایط بحران برای کاری به کشور خودش سفر کرده بود و ماه‌ها نتوانست به خاطر بسته بودن مرزها به کانادا برگردد و زن و دو فرزند خردسالش تنها بودند.
«قرار بود شیرین‌ترین اتفاق زندگی‌ام را با پدر و مادرم جشن بگیرم اما کرونا نگذاشت.» المیرا این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «پدر و مادرم قرار بود برای به دنیا آمدن فرزندم پیشم بیایند و چند ماهی بمانند. از طرفی به خاطر دیدن‌شان بعد از چند سال ذوق زده بودم و از طرف دیگر خوشحال بودم که مادرم کنارم خواهد بود و کمکم خواهد کرد، چون اولین تجربه مادر شدن من است و چیز زیادی نمی‌دانم. خب همان‌طور که معلوم است آمدن‌شان خورد به کرونا و همه چیز به هم خورد. حتی بلیت‌شان را هم گرفته بودند و فکر می‌کردم چه خوب که همه کارها بی‌دردسر پیش رفت اما نمی‌دانستم که دردسر بزرگتری در راه است. به هرحال فرزند من در تنهایی به دنیا آمد و روزهایی که می‌توانستند شیرین‌ترین روزهای زندگی‌ام باشند، غمگین و افسرده طی می‌شوند. تنهایی و بی تجربگی از یک طرف و نگرانی برای خانواده‌ام از طرف دیگر، جوری عرصه را به من تنگ کرده که همین طور بی‌دلیل می‌زنم زیر گریه و دائم عصبی هستم.»

آنها برای دلتنگی‌شان راهی پیدا نمی‌کنند جز همان‌ها که از قبل بود. تماس تصویری. اولش می‌گفتند حالا همه مثل هم شدیم. بچه هایی هم که ایران هستند با تماس تصویری می‌توانند پدر و مادرشان را ببینند. سر این قضیه با برادرها و خواهرهایی که ایران بودند، شوخی هم می‌کردند اما چند ماهی که گذشت، دیگر از شوخی هم خبری نبود. دلتنگی افتاد به جانشان و دیگر فقط همان بود.

علی سالی یک بار می‌رفت ایران و خانواده‌اش را می‌دید. حالا نمی‌داند دوباره کی قرار است دیدارها تازه شود. در این مدت عمو و یکی از دوستان نزدیکش را به خاطر کرونا از دست داده: «برای ما که دور هستیم، شرایط خیلی بدتر است. دائم خبرهای ناراحت کننده می‌رسد و آدم کاری از دستش برنمی‌آید. تا حرف بزنی هم می‌گویند می‌خواستی نروی. بالاخره هرکسی یک شرایطی دارد و بالطبع به دلایل خاص خودش مهاجرت کرده. بعضی‌ها هم می‌گویند خوش به حالت که رفته‌ای و راحت شده‌ای اما در شرایط پاندمی، انگار همه مثل هم شدیم فقط با این تفاوت که آدم اگر در کشور خودش باشد، شاید همان حس نزدیکی دلتنگی‌اش را رفع کند. همین که خواهر و برادرهایم می‌توانند بروند و پدر و مادرم را با فاصله و توی حیاط خانه ببینند غنیمت است و برای من که دور هستم همان هم الان به یک رؤیا تبدیل شده. شرایط سفر سخت است و ترس شدیدی دارم که این راه طولانی را طی کنم و ناقل باشم؛ اتفاقی که برای یکی از دوستانم افتاد. به محض رسیدن به ایران تست داد و منفی بود و با خیال راحت رفت تبریز خانه پدر و مادرش، اما غافل از اینکه ناقل بوده و تست زود گرفته شده و جواب درست نشان نداده. پدر و مادرش که مسن بودند مبتلا شدند و متأسفانه مادرش فوت کرد. می‌گوید هیچ وقت خودم را نمی‌بخشم که باعث مرگ مادرم شدم.»

لیلا یکی دیگر از مهاجران هم این طور می‌گوید: «پروازها خیلی محدود هستند یا عملاً لغو شده‌اند. همیشه وقتی می‌خواستم تابستان بیایم ایران، از زمستان بلیت رزرو می‌کردم اما حالا آمدنم در ابهام کامل است. از طرفی قرنطینه خانگی بعد از بازگشت از سفر را هم باید محاسبه کنیم. در کل شرایط خیلی سخت است. دلتنگی و اینکه نمی‌دانی در نهایت چه می‌شود، حال‌مان را بدتر می‌کند.»

ویستا ساکن استرالیا هم اینطور می‌گوید: «کلاً مرزهای استرالیا بسته است و تازه اگر هم کسی از اعضای نزدیک خانواده موفق شود ویزا بگیرد، باید ۲ هزار و ۵۰۰ دلار هزینه قرنطینه برای هر زوج پرداخت کند و دو هفته بیشتر هم نمی‌توانند بمانند. این عملاً یعنی کسی نیاد.»
احسان قرار بود جشن ازدواجش را در ایران برگزار کند. نامزدش ایتالیایی است و آنها فروردین امسال قصد سفر به ایران و برگزاری مراسم را داشتند که کرونا آمد.
«شرایط ایتالیا را که می‌دانید چه قرنطینه سفت و سختی بود. ما تقریباً تازه با هم آشنا شده‌ایم و فکر کنید با دو فرهنگ متفاوت یکهو کرونا هم میان مان فاصله انداخت و بدتر از همه هم این بود که نامزدم مبتلا شد و در بیمارستان بستری بود. خوشبختانه او بهبود پیدا کرد و ما هم همچنان امیدواریم بتوانیم روزی به ایران برویم و جشن عروسی بگیریم. اما این وضعیت نامعلوم همه را کلافه کرده و پدر و مادر من هم سن‌شان بالاست و خیلی نگران‌شان هستم.»
برای آنها دیدار به وقت دیگری موکول شده؛ به زمانی نامعلوم که دیگر نمی‌دانند چه موقعی قراراست فرا برسد. فقط می‌دانند کرونا دلتنگی مهاجرت را برایشان چندین برابر کرده است.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار