شهادت، زندگی در اوج
قم (پانا) - شهادت، زندگیایست که به اوج رسیده و مرگیست که بیمرگی میآفریند.

در پهنۀ شبهای تاریخ، ستارگانی درخشانتر از هر فروغِ زمینی، آسمان را به تماشا میکشند. آنان که خونشان نه بر خاک، که بر پیشانی زمان جاری میشود، تا زمین، راز آسمانیشدن را از آنان بیاموزد.
شهید، نه در هیاهوی بازار دنیا گم میشود، نه در فراموشی روزهای تکراری خاک، محو. او ماندگار است، زیرا که جان را نه در سودای ماندن، که در شوق رفتن باخته است.
شهادت، هجرت است؛ هجرت از خویش، هجرت از خاک تا افلاک و هجرت از هرچه در بند میکشد.
پرندهایست که مرزهای محدودِ زمین را برنمیتابد، و بالهایش را به گسترهای میگشاید که نگاه هیچ زمینی بدان نرسیده است.
شهادت، مرگی انتخابشده نیست، زندگیایست که به اوج رسیده، و مرگیست که بیمرگی میآفریند.
چه کسی میتواند شهید را بفهمد؟ آنان که دل در گرو ماندن دارند؟ آنان که خوفِ از دستدادن، همواره زنجیر بر پایشان نهاده؟ نه! شهید را تنها آنانی میفهمند که دل به جاودانگی سپردهاند، که در پس پردۀ این جهانِ فانی، حقیقتی بس عظیمتر را دیدهاند.
و تو ای شهید! در شبی که زمین از بیعدالتی سرد شد، تو شعله شدی! در هنگامهای که مردمان در عافیت خویش آرام گرفتند، تو برخاستی! تو! نه برای خویش، که برای ما رفتی، برای آنکه در کوچههای تاریکِ تاریخ، چراغی باشد تا گم نشویم.
بیست و دوم اسفند، روز توست، اما تو را روزی نیست؛ که تو، همیشه زندهای، در تکتک نفسهایی که هنوز آزادی و سرافرازی را میطلبند، در هر قلبی که هنوز تپش عدالت را میشنود. تو، زندهای، چون که خداوند، خود، در کتابش نوشت: «بل احیاءٌ عند ربهم یرزقون.»
ارسال دیدگاه