هدیه رهبرم رسید
کرج (پانا) - دعوت به دیدار با رهبر معظم انقلاب به عنوان یک دانشآموز فعال البرزی که در نهایت و با کلی تلاش و خواست خدا باعث گرفتن تبرکی از ایشان شد، حس و حالی وصفنشدنی برای من داشت.
وقتی که خبر دیدار با حضرت آقا به ما رسید، قلبم از هیجان و شوق به تپش افتاد. این فرصتی بود که سالها منتظرش بودم، فرصتی برای نزدیک شدن به رهبری که همواره در دلهایمان جا داشت و یکی از بزرگترین آرزوهایم بود. روزها و شبهای طولانی را منتظر ماندم و هر بار که خبری از لغو میرسید، دلم میشکست.
۳ بار دیدار ما با حضرت آقا لغو شد؛ زیرا از طرف سازمان دانشآموزی میگفتند که از نظر سنی کوچکتر از آن هستی که بتوانی بروی اما امیدم را از دست ندادم؛ زیرا یکی از آرزوهایم بود و درنهایت ۱۱ آبان از طرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به من اطلاع دادند که با دانشآموزان فعال متوسطه اول میتوانم بروم. بالاخره ۱۲ آبان و روز موعود فرا رسید و قرار شد که ما به دیدار رهبر برویم.
صبح زود ساعت ۳ بیدار شدم و با دلی پر از شوق و اضطراب به سمت حسینیه امام خمینی(ره) حرکت کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم، احساس میکردم که در آستانه یک تجربه معنوی و تاریخی قرار دارم. در آن لحظه، تمام سختیها و لغو شدنهای پیدرپی دیدار، فراموش شد و فقط عشق و ارادت به آقا در وجودم موج میزد و قطعا روز دانشآموز، یکی از بهترین روزهای زندگیام بود.
وقتی حضرت آقا را از دور دیدم، چهرهشان پر از نور و آرامش بود اما متاسفانه به دلیل شلوغی بسیار نتوانستم از نزدیک ایشان را ببینم و اصلا جایی برای نشستن نبود. پس با یکی از دانشآموزان البرزی به سمت یکی از محافظان حضرت آقا رفتیم و از ایشان پرسیدیم که چگونه میتوانیم تبرکی از حضرت آقا بگیریم که ایشان گفتند در حال حاضر به دلیل شلوغی بسیار امکانپذیر نیست اما میتوانید یک نامه بنویسید که ایشان پیگیری میکنند.
وقتی متوجه شدند که من کوچکترین خبرنگار استان البرز هستم، یک مصاحبه هم با بنده تهیه کردند! آن لحظه برایم همچون یک رویا بود. احساس میکردم که در یک دنیای دیگر هستم، دنیایی که در آن، همه چیز ممکن است.
پس از آن از طریق شمارهای که به بنده داده بودند، تماس گرفتم اما تنها یک بار آن هم موقعی که در حال رفتن به امامزاده حسن(ع) بودم، پاسخ دادند و گفتند که در حال بستهبندی هستند اما از آن قضیه هم ۲ هفتهای گذشت و خبری نشد! از آن دیدار نیز ۲ ماه گذشت و من هر روز به یاد آن لحظههای شیرین بودم.
مجدد فردای روزی که به امامزاده حسن(ع) رفتم و در حال برگشت از تهیه خبر بودم، خبری خوش به من رسید. تبرکی از طرف حضرت آقا برای من ارسال شده بود! واقعاً باور نمیکردم، یک چفیه زیبا همراه یک نامه به من اهدا شد.
وقتی چفیه را در دستانم گرفتم، حس عجیبی به من دست داد؛ گویی که بخشی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین را در دستانم دارم. چفیه برای من نهتنها یک هدیه بلکه نمادی از محبت و توجه ایشان به نوجوانان بود. وقتی که آن را میبینم، یاد آن روز زیبا و دیدار با حضرت آقا در قلبم زنده میشود. این چفیه برای من یادآور مسئولیتی است که بر دوش دارم؛ مسئولیتی به عنوان اولین خبرنگار دهه نودی پانا برای روایت حقیقت، امید و آرزوهای نسل جدید؛
حس و حال من در آن لحظه فراتر از کلمات است. این چفیه به من یادآوری میکند که باید با عشق و اراده در مسیر خدمت به وطن قدم بردارم و نقش خود را در ساختن آیندهای بهتر ایفا کنم. این تجربه برای من نهتنها یک دیدار خاص بلکه سفری بود که در آن یاد گرفتم چگونه باید با ایمان و امید به جلو حرکت کنم. به امید روزی که بتوانم دیداری از نزدیک با ایشان داشتهباشم.
ارسال دیدگاه