یادداشت
چ مثل چمران
اصفهان (پانا) - دلنوشته دانشآموزخبرنگار شهرضایی برای شهید چمران منتشر شد.
میتواند که تو را سخت زمینگیر کند/ درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
هر وقت که زمستان میآید و به مدرسه میروم، دقیقهبهدقیقه تو را به یاد دارم. راستی! یادم رفته بود تو را به دوستانم معرفی بکنم؛ تو مصطفی چمران بودی...
چمرانی که با همین کارهایش خودش را به خدا میرساند. آخر چه کسی در آن سرمای شدید زمستان تحمل سوز هوای سرد را داشت؟! که تو باز هم در آن شرایط به فکر مردم بودی. مردمی که شناختی از تو نداشتند.
من اگر جای تو بودم، دقیقهای با آن سرمای زمستان نمیتوانستم کنار بیایم. به یاد دارم که زمستان آن سال درآمد خوبی نداشتی؛ هر روز صبح که از خانه بیرون میزدی، دستهایت را از سرما در جیب کاپشنت میکردی و به هم میمالیدی بلکه کمی گرم شود.
در کوچه پسکوچههای قدیمی که قدم برمیداشتی، بوی دود آتشی میآمد که به نظر خفهکننده میرسید؛ کمی نزدیک میشدی و آتشی که پیرمردی روشن کرده بود را میدیدی ولی به خاطر گرمایی که داشت، حاضر بودی برای یک ثانیه (زمان کمی) هم که شده، کنار آن آتش پر از دود بمانی.
ولی آخر چه میشود کرد؟ باید از همان ثانیهها هم دل میکَندی و به کاری که مشغول بودی، میرسیدی تا بتوانی حداقل شب که میشود نان حلالی بر سر سفره بیاوری.
از کنار دیوارهایی که از کاه و گِل ساخته شده بود، عبور میکردی؛ دیگر پنهان شده بودی باز هم مثل همیشه «یا علی» را گفته بودی و از میان ما رفته بودی...
ارسال دیدگاه