سرودهی زیبایی از نوجوان انقلابی نویسنده وشاعر به یاد شهید حاج قاسم
اصفهان(پانا)- علی خداوردی نوجوان انقلابی دانش آموز، نویسنده وشاعر خوش طبع بمناسبت پنجمین سالگرد سردار دلها شهید سپهبدحاج قاسم سلیمانی سروده ای زیبا نوشته است.
گاه گاهی درون نیمهی شب میشود دل برای چیزی تنگ بغض با یاد یار میشکند مشت بر شیشه میگذارد سنگ گاه از روی گونهی مردی میچکد قطره اشک سوزانی نیمه شب تکیه میدهد به غمش میشود تکه تکه ، پنهانی مثل آیینه کاری حرمند صد هزاران هزار تکهی ریز تکه ها هرکدام میگریند میشوند از فراق و غم لبریز خاطراتش نمیدهند امان تا کند پاک اشک چشمش را اشک ها فرق کرده اند انگار بیشتر میکنند آتش را داستان خطوط بالایی شده برنامهی شبانهی من غصه از فرط غصه میگرید مینهد سر به روی شانهی من حافظه خوب میکند یاری میشود یار خلوت سردم درمیان خرابههای دلم با دلی زخم خورده میگردم میرسم در میانه های مسیر به اتاق مرور خاطره ها سالگرد مرور خاطره ایست در میان کرور خاطرهها گوشهای گشته خاطراتش جمع سمتشان میروم به آرامی اشک ها دانه دانه میریزند اشک جاماندن ، اشک ناکامی پنج سالی گذشته از آن شب یادش اما هنوز پررنگ است نه فقط آجر آجر دیوار دل در هم برای او تنگ است انعکاس صدای محکم او میدود در میان آینه ها واژه واژه کلام شیرینش میرسد از زبان آینه ها نوبتی قاب های خاطره را نرم و آهسته دست میگیرم بر گلو چنگ میزند بغضی بین امواج اشک درگیرم قاب ها غرق موج افسوسند قصهای هرکدامشان دارد قصهی خنده ، قصهی گریه بی گمان خاطرات ، جان دارند روی یک قاب ، بین خاطره ها مانده لبخند روی چهرهی او ماه انگار کل نورش را می فرستد به سوی چهرهی او قاب بعدی از اقتدار پر است میزند روی خاک ریز قدم میزند قاب دیگری فریاد : ای یزید زمان! حریف ، منم! شب رسیده به نیمه های خودش عقربه میدهد نشان ، یک و بیست شده دریای اشک ، طوفانی چشم مثل هوای دل ، ابریست آنقدر غرق قاب ها شده ام گذر وقت را نمیفهمم اشک پر کرده قاب خاطره را من از این قهرمان چه میفهمم؟ با همان چشم خیس و گریانم رفتم از خانهی دلم بیرون آسمان ابری و مشخص نیست اشک از چشم میرود یا خون؟ با خود آرام ، زمزمه کردم : بی وجودش امید فردا هست؟ "ناگهان آسمان به حرف آمد : حاج قاسم هنوز هم زندست..."
ارسال دیدگاه