ودیعه شهیر اصفهانی برای شهر شعر

اصفهان (پانا) - این مرد دوست‌داشتنی که در مجامع ادبی با نام «شهیر اصفهانی» شناخته شده، یکی از معلمان توانمند و پیشکسوت استان است که هنوز هم خود را باافتخار، فرهنگی خطاب می‌کند.

کد مطلب: ۱۴۶۷۷۵۵
لینک کوتاه کپی شد
ودیعه شهیر اصفهانی برای شهر شعر

به گزارش اداره اطلاع‌رسانی و روابط عمومی اداره‌کل آموزش‌وپرورش استان اصفهان؛ مصطفی هادوی، نامی آشنا برای اهالی فرهنگ و هنر در اصفهان است. این مرد دوست‌داشتنی که در مجامع ادبی با نام «شهیر اصفهانی» شناخته شده، یکی از معلمان توانمند و پیشکسوت استان است که هنوز هم خود را باافتخار، فرهنگی خطاب می‌کند. سه نسل از دانش‌آموزان این شهر با او خاطره دارند و در کلاس‌هایش عصارۀ فرهنگ و ادب ایران را همزمان با کمال و معرفت آموخته‌اند.

در این گفت‌وگو به بهانۀ افتتاح «خانۀ ادبیات اصفهان» که حاصل سال‌ها خون دل خوردن او بود، مصاحبه‌ای با این معلم پیشکسوت ترتیب داده‌ایم و پای گفت‌وگویی صمیمانه با او نشسته‌ایم.

سلام استاد. لطفاً ابتدا خودتان را معرفی کنید.

- به نام خدا؛ من مصطفی هادوی هستم، متخلص به شهیر اصفهانی و خدمتگزار فرهنگ پرافتخار کشور عزیزمان ایران؛ حدود ۶۵ سال در عرصۀ ادبیات، خدمت کردم و امروز با تاییدات الهی، ۳۷ عنوان کتاب در عناوین علمی، ادبی، اخلاقی، اجتماعی، فلسفی و تاریخی به زیور چاپ آراسته‌ام و اکنون هم که دوران بازنشستگی را پشت سر می‌گذارم، دست از فعالیت‌های فرهنگی برنداشته‌ام:

آنکه در راه طلب، خسته نگردد هرگز       پای پر آبلۀ بادیه پیمای من است

برای عاشق، خستگی معنی ندارد. بعد از ۶ دهه خدمت در عرصۀ ادبیات، موفق شدم کتابخانه‌ای که حاوی ۱۰ هزار جلد کتاب نفیس است را با تمام وجود تقدیم اداره کل آموزش‌وپرورش کنم. این کتاب‌ها در مرکز تحقیقات معلمان در اتاقی جای داده شد و امروز قابل استفاده برای عموم مردم است. به همراه این کتاب‌ها، چهار آلبوم هم تهیه کردم مبنی بر یکصدمین سال تاسیس آموزش‌وپرورش که در این آلبوم‌ها تمام تحولات آموزش و پرورش اصفهان را از زمانی که وزارت معارف نام داشت و سپس به وزارت فرهنگ تغییر نام داد و هم‌اکنون که با نام آموزش‌وپرورش در حال فعالیت است به روایت تصویر به همراه زیرنویسی نشان دادم.

بسیار عالی. خداقوت استاد. متولد چه سالی هستید؟

- متولد سال ۱۳۱۹:

اکنون که سال عمر به هشتادوسه رسید   خوابم ربوده بود که این کاروان گذشت

گرچه تمام خاک وطن، خانۀ من است       شادم که همه عمر من در اصفهان گذشت

دانی چه بود لذت ایام تو شهیر؟              آن لحظه‌های خوب که با دوستان گذشت

چقدر زیبا! در کجا چشم به جهان گشودید؟

- اصفهان؛ محلۀ تل‌واژگان یا تل‌واسگان در نزدیکی خواجو.

و در کدام مدرسه مشغول به تحصیل شدید؟

- مدرسۀ زند که در همان محلۀ خودمان بود. در محلۀ ما فقط همین یک مدرسه بود. یعنی کلاً در اصفهان آن موقع حدود 2 یا 3 دبستان بیشتر وجود نداشت.

از حال و هوای مدرسه در آن زمان برایمان بگویید؟

- یک فضای بسیار عاطفی در  مدرسۀ ما حاکم بود و دانش‌آموزان فارغ از جهان پُرزرق‌وبرق و تکنولوژی و پدیده‌های امروز بودند. آن‌ها بیشتر به مطالعه و کتاب خواندن می‌پرداختند و در اوقات فراغتشان مشغول تفریحات سالم می‌شدند.

از معلم‌هایتان کسی را به‌خاطر می‌آورید؟

- بله، اسم‌ و حتی قیافه‌شان به خوبی در ذهنم است. آقایان مقتدری، رجایی، بذرمهری، قضاوی، روشن و گل‌ویدی که شاخص‌ترین معلم من هم ایشان بود. امروز همه این عزیزان سر در نقاب خاک کشیده‌اند.

خدا رحمتشان کند. در کدام دبیرستان تحصیلاتتان را ادامه دادید؟

- در 2 دبیرستان نشاط و ادب - که در محل اداره کل فعلی آموزش‌وپرورش بود - درس خواندم.

چرا در 2 دبیرستان درس خواندید؟

- چون دبیرستان نشاط تا سیکل یک و دبیرستان ادب تا سیکل ۲ کلاس داشت. سیکل ۲ معادل دیپلم امروزی می‌شود. دبیرستان ادب البته آن سال‌ها از دانشگاه بالاتر بود. یعنی یک اصفهان بود و یک دبیرستان ادب.

انتخاب رشته را در همان دوره دبیرستان انجام دادید؟

- بله؛ در دورۀ اول، انتخاب رشته انجام می‌شد. رشته‌های آن زمان، یکی ادبیات و دیگری علوم طبیعی بود. بعد رشته اقتصاد هم اضافه شد. من رشتۀ ادبیات را انتخاب کردم.

چه شد که به ادبیات علاقه‌مند شدید؟

- گرایش من به ادبیات به سال ۱۳۳۲ برمی‌گردد. زمانی که حدوداً ۱۰ -۱۲ ساله بودم و همراه برادرم به انجمن ادبی کمال می‌رفتم. این انجمن، پشت مدرسۀ امام صادق(ع) بود. در این انجمن، شعرای معروفی چون «صغیر اصفهانی»، «بصیر اصفهانی»، «نوای اصفهانی» و... حضور داشتند.

اولین شعری که سرودید یادتان هست؟

- بله:

تو به عالم یگانه فرزندی           که گذشتی ز جان فرزندت

در صف کربلا علم کردی            کودک شیرخوار دلبندت

این قیام شکوهمند تو بود         درس آزادگی به انسان داد

کربلا و شهادت تو به حق          رونق دیگری به قرآن داد

هادوی از خدای خود خواهد     در حریم تواش پناه بود

چون تو هستی شفیع روز جزا    گو همه نامه‌اش سیاه بود

این شعر را در سن ۱۰-۱۲ سالگی سرودم و با نظر استاد صغیر اصفهانی، آن را در انجمن ادبی قرائت کردم و مورد ایشان قرار گرفتم. من تا این زمان، تخلصی نداشتم. پس از قرائت این شعر، استاد صغیر اصفهانی دستی بر شانۀ من کشیدند و فرمودند تخلص من صغیر است تو هم شهیر باش و از آن موقع این تخلص را برگزیدم. این دم مسیحا نفس آن عارف دل‌سوخته، آن‌چنان در زوایای دل من اثر کرد که فهمیدم زندگی یعنی ادبیات و دنیای معنویات و به عالم شعر و ادب رو کردم و تا امروز در عالم شعر و شاعری سیر و سیاحت می‌کنم.

از بین خواهر و برادرهایتان هم کسی در حوزۀ ادبیات مشغول بود؟

- برادر بزرگم عاشق ادبیات بود. ایشان دست مرا گرفت و به انجمن ادبی برد و انگیزۀ فعالیت‌هایم از این نقطه و با این حرکت شکل گرفت. ایشان هم شعر می‌گفتند و تخلصشان «نامی» بود. اما سایر خواهر و برادرهایم در این وادی مشغول به فعالیت نبودند.

در دورۀ تحصیل چگونه دانش‌آموزی بودید؟

دانش‌آموز درس‌خوانی بودم، اما شیطنت هم می‌کردم. یعنی درس برای من مقدم‌تر بود. شیطنت‌‌هایم هم عارفانه بود و جنبۀ تنوع و زندگی داشت. آرام و بی‌ضرر بود.

چطور به دانشگاه رفتید؟

- در سال ۱۳۳۵ دیپلم گرفتم. آن زمان، خیلی علاقه به ارتش و کادر افسری داشتم؛ لباس‌های قشنگی داشتند. برای همین به پادگان عباس‌آباد تهران رفتم و در صف ایستادم و پس از معطلی، اسمم را به عنوان کادر افسری نوشتند و با خوشحالی به اصفهان برگشتم. در اصفهان، یکی از همکلاسی‌هایم به نام آقای صمدانی را دیدم. گفتم کجا می‌روی؟ گفت به دبیرستان ادب می‌روم تا در کنکور دانشسرا شرکت کنم. امسال، برای دانشسرا در دبیرستان ادب کنکور گذاشتند. گفتم من هم می‌توانم بیایم؟ گفت بله. بلافاصله همراه او به دبیرستان ادب رفتیم. گفتم من که در دانشگاه افسری قبول شده‌ام، بگذار اینجا هم تیری در تاریکی بزنم. یک ماه بعد، اعلام کردند کسانی که در آزمون شرکت کرده‌اند به تهران بیایند. من هم  به خیابان فخرالدولۀ تهران رفتم و روزنامۀ قبول‌شدگان دانشسرای عالی را تهیه کردم. نام من، به‌عنوان دومین قبول شدۀ دانشسرای عالی کشور ثبت شده بود. این روزنامه را خریدم و به پادگان عباس‌آباد رفتم و به سرهنگی که آنجا مسئول بود گفتم هم دانشسرای عالی قبول شده‌ام و هم اینجا. ایشان گفت به دانشسرای عالی برو و مسیرم را برگرداند. بنابراین، برای مصاحبه به دانشسرای عالی رفتم. در دانشسرا، نوبت مصاحبۀ من که شد، تمام مصاحبه، ادبی بود. هرچه می‌پرسیدند با شعر پاسخ می‌دادم و به این صورت در مصاحبه هم قبول شدم.

برای تدریس کجا رفتید؟

- من و یکی از هم‌دوره‌ای‌هایم برای تدریس به کرمان اعزام شدیم. به آن‌جا خبر رسید دو نفر فوق لیسانس دارند می‌آیند. کادر ادارۀ آموزش‌وپرورش کرمان برای استقبال ما آمدند. ما بسیار تعجب کردیم؛ بعد فهمیدیم کرمان ۴ دبیرستان بیشتر نداشت و فقط یکی دو نفر مدرک لیسانس داشتند؛ بقیه دیپلم و فوق دیپلم بودند و ما اولین فوق لیسانس‌هایی بودیم که می‌خواستیم آن‌جا تدریس کنیم. ساعات کاری ما را در این چهار دبیرستان تقسیم کردند. ۴ سال در کرمان ماندم. آن‌جا هم به انجمن خواجوی کرمانی می‌رفتم. در انجمن شعر می‌خواندم و مورد تشویق قرار می‌گرفتم.

چه شد که تصمیم گرفتید به اصفهان برگردید‌؟

- با نظر بچه‌ها برگشتیم؛ «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش». وقتی به اصفهان بازگشتم، دو دبیرستان بهشت‌آیین و هراتی به من معرفی شد.

استاد برای دریافت مدرک دکتری هم اقدام کردید؟

- خیر؛ دکترا نگرفتم. من با مدرک فوق‌لیسانس از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، اما شورای شهر اصفهان به خاطر ۶ دهه فعالیت فرهنگی، دکترای افتخاری به من اعطا کرد.

حالا که به دوران جوانی شما رسیده‌ایم، اجازه دهید بپرسم چه سالی ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟

- در سال ۱۳۴۰، زمانی که کرمان بودم ازدواج کردم. همسرم اصفهانی هستند و به ادبیات علاقۀ زیادی دارند. ایشان به من انگیزه داد تا بتوانم تألیفات ادبی‌ام را به سرانجام برسانم. در این زندگی، خدا به من ۷ فرزند عطا کرده است؛ دو پسر و پنج دختر.

چندتا از فرزندانتان راه شما را در معلمی ادامه داده‌اند؟

- دخترانم همه فرهنگی هستند.

درطول این سال‌ها چه تجربیات دیگری اندوخته‌اید؟

- در سال ۱۳۶۰ برای به راه‌اندازی صداوسیما به کردستان دعوت شدم. در آن زمان، تمام کادر رفته بودند و ساختار آن‌جا از بین رفته بود. یکی از مسئولین وقت، ابلاغیه‌ای به من داد و گفت به کردستان برو، آن‌جا صداوسیما رها شده است. من به‌همراه چند بسیجی دیگر به کردستان رفتیم و در یک مرکز فرهنگی کار را شروع کردیم. برای دانشجویان کلاس تشکیل دادیم و آموزش را شروع کردیم تا در صداوسیما استخدام شوند. آن زمان حدود ۱۵۰ برنامۀ زندۀ تلویزیونی پخش کردیم.

دربارۀ ایدۀ شکل‌گیری خانۀ ادبیات برای ما بگویید.

- من زیاد به مرکز تحقیقات معلمان اصفهان می‌رفتم. می‌دیدم یک‌جا نوشته شده است خانۀ فیزیک، جای دیگر نوشته خانۀ شیمی، خانۀ ریاضیات و... اما ادبیات که مادر علوم و تجلی فکر و اندیشۀ هر کشور و جامعه ‌است را نداریم. خیلی تأسف خوردم. حدود سال ۱۳۸۰ بود که به فکر ایجاد خانۀ ادبیات افتادم و این انگیزه در وجودم شکل گرفت.

چه شد که تصمیم گرفتید خانۀ خودتان را خانۀ ادبیات کنید؟

- مسئولین وقت، با من همکاری لازم را نداشتند. خودم بودم و اندیشه‌های خودم و تصمیم خودم. به همین دلیل، دست به‌کار شدم و خانه‌ام را خانۀ ادبیات کردم. در ابتدا محل زندگیمان هم همین‌جا بود. اما چون افراد و اندیشمندان مختلف در آنجا حضور می‌یافتند منزلی را برای سکونت خانواده اجاره کردم.  .چندین‌‍سال به همین منوال سپری شد تا با عنایت ویژۀ آقای ابراهیمی، مدیرکل آموزش‌وپرورش مکانی به این مرکز اختصاص یافت.

چه زمانی خانۀ ادبیات در مکان جدیدش افتتاح شد؟

- به یاری خدا، هجدهم بهمن‌ماه خانۀ ادبیات که یک ضرورت برای شهر اصفهان بود با حضور مسئولان افتتاح شد. در این رهگذر برخود لازم میدانم از همه دوستانی که در این حرکت فرهنگی با من همکاری کردند تشکر کنم. این حرکت، یک حرکت بزرگ فرهنگی است که نه تنها به شهر اصفهان که به کل کشور مربوط می‌شود:

«من این ودیعه به دست زمانه می‌سپرم             زمانه زرگر و نقاد هوشیاری بود»

امیـــد است که کارآگــــهانش بپذیرند            به کارگاه عمل هرچه بود، کاری بود

کتاب‌ها را چطور و از چه سالی جمع‌آوری کردید؟

- از سال ۱۳۴۰ هرچه کتاب تهیه کرده بودم آوردم و منزلم را به خانۀ ادبیات تبدیل کردم. کتاب‌هایی از قبیل شاهنامۀ فلورانس که فقط در موزۀ فلورانس وجود دارد، سفینۀ صائب که تمام شعرهای صائب با دست خط خودش نوشته شده و مجموعه بسیار نفیسی است و ...

به‌نظر شما در میان شعرای پارسی‌گو، چه کسی از دیگران شاخص‌تر است و بیشتر از بقیه دوستش دارید؟

- بنده به صائب، ارادت خاصی دارم. دلیلش هم این است که شعرهای ایشان از دل اشیاء عبور کرده است. صائب فردی نابغه بود. او چندده‌هزار بیت شعر دارد و تعدادی زیادی از آن‌ها هم دربارۀ اصفهان است.

حالا که در روزهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، می‌خواهم در پایان گفت‌وگو از شما خواهش کنم در این خصوص نیز مطلبی بگویید.

ندیده بود کسی آنقدر که ما دیدیم         شکوه فصل بهاران که ماه بهمن داشت

کلیم معجــــزه از راه دور می‌آمد                   خبر ز وادی طور و دیار ایمن داشت...

اگر نکته‌ای برای پایان در ذهن‌تان هست، شنونده‌ایم.

۳ پند را از من به یادگار داشته باشید: اول این‌که قدر جوانی را بدانید. دوم این‌که قدر پدر و مادرتان را بدانید که گوهرهای عزیز و ارزشمندی هستند و درنهایت، ادبیات و معنویات را فراموش نکنید.

سپاسگزارم از وقتی که برای ما گذاشتید استاد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار