روایت عاشقانه های یک خانواده؛
بیست و سومین برنامه ماه عسل با خانوادهای دوست داشتی از یزد رقم خورد
یزد (پانا) - بیست و سومین برنامه ماه عسل روایتگر خانواده ای یزدی بود که در مقابله با مشکلات زندگی و با انتخابهایی عاشقانه و اخروی، صحنه های نابی را برای خود در زندگی رقم زدند.
احسان علیخانی در بخش اول از بیست و سومین برنامه ماه عسل ۹۷، با خانم صبوری و همسرش دانش مقدم به گفتگو نشست.
در ابتدا، دانش مقدم درباره شغل خود گفت: من الان در پایانه مسافربری کار میکنم، اما در گذشته راننده بیابان بودم.
سپس صبوری درباره نحوه خواستگاری همسرش از خود گفت: ما در سال ۶۷ ازدواج کردیم و هیچ شناختی از هم نداشتیم. قبل از ازدواج به آرایشگری علاقه داشتم. یک روز آژانسی که من را به محل کار میبرد، نیامد و با اتوبوس رفتم و پیرزنی وارد اتوبوس شد و من جای خودم را به پیرزن دادم و مهرم به دل خانم نشست و گفت که من فرزند اولم شهید شده است و برای فرزند دومم تو را میخواهم. من آدرس و شماره به او ندادم، اما پیرزن فردای آن روز از طریق واسطه خانه ما را پیدا کرده و به خواستگاریام آمدند.
علیخانی در اینجا به طنز گفت: اگر الان طرف ۵۰ بار هم جای خودش را به دیگری بدهد، اتفاقی نمیافتد! این هم یک رمز مهمی بوده است؛ اما الان خیلی جواب نمیدهد. چون کسی از صندلی بلند نمیشود.
صبوری ادامه داد: من تصمیم به ازدواج نداشتم، اما وقتی همسرم را دیدم عاشقش شدم و در صحبتها به تفاهم رسیدیم و با هم ازدواج کردیم. من هرچیزی گفتم ایشان گفتند بله همینطور است. من هم گفتم ای بابا چه تفاهمی ما دیگر هیچ مشکلی نداریم؛ حتی میخواستم امتحانشان کنم. برای همین گفتم من ماه عسل میخواهم بروم کشورهای خارج و ایشان گفتند من شما را میبرم!
وی افزود: بعد از ازدواج متوجه شدم، همسرم بیکار است و قسط و بدهی دارد. در کنار این مسئله بعد از دو سال ما بچه دار نشدیم و من درگیر درمانهای متعدد شدم. تا این که دکتر به من گفت که هر دو شما بچه دار میشوید، اما با یکدیگر نه و باید از هم جدا شوید. زمانی که این موضوع را به همسرم گفتم به شدت گریه کرد، اما من گریه نکردم و نمیخواستم درگیر احساسات شوم.
در ادامه، دانش مقدم درباره دلیل ادامه این زندگی گفت: همسرم قلب مهربان و پاکی دارد و فرشته است؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که با هم زندگی کنیم و بچه از بهزیستی بیاوریم و بزرگ کنیم.
صبوری درباره این تصمیم گفت: در ۲۳ سالگی تصمیم گرفتیم درخواست بچه بدهیم. در حالی که خانواده خودم رضایت نداشتند و معتقد بودند که طلاق بگیرم و بچه نیاورم، چون بچه دیگران است. حتی اقوام نزدیک با من قهر کردند.
در ادامه صبوری، اشارهای به انتخاب فرزندانش کرد و توضیح داد: معاملهای با خدا داشتم و تصمیم گرفتم به پرورشگاه بروم و بچه اول را انتخاب کنم. از خدا خواستم حس مادری را که خود بچه دار میشود داشته باشم، وضو گرفتم و از خدا خواستم تا نفس دارم بهترین مادر برای این بچه باشم. به سمت هر تختی میرفتم، حسی نداشتم تا اینکه به تخت ارمغان رسیدم. قیافه بچه برایم مهم نبود؛ در انتخاب بچه دوم هم همین اتفاق افتاد.
در اینجا علیخانی با لحن انتقادی گفت: برخی افراد که برای انتخاب فرزند به پرورشگاه میروند، انگار دنبال تام کروز هستند. خیلی ببخشید انگار نمایشگاه ماشین رفتند و دنبال مدل هستند. این را دیدم که می گویم.
در ادامه صبوری از سفر کربلای خود و خوابی که دید گفت؛ خیلی ها هنوز هم برای بچه دار شدن من دعا می کردند، اما من به آنها گفتم که من دو تا بچه دارم و دیگر نیازی به بچه ندارم. تا اینکه سفر کربلا رفتم؛ خواب دیدم که بچهای را پیرزن و پیرمردی مقابلم قرار دادند. بدنش مانند چوب خشک بود و به من گفتند تو میتوانی و باید او را بزرگ کنی. بعد از پیگیری از پرورشگاه متوجه شدم، چنین بچهای در زاهدان است. به همین خاطر با داماد خودم به زاهدان رفتم و بچه را پیدا کردم، اما او بیماری کلیوی داشت و در حال درمان بود. با این حال من همان بچه را انتخاب کردم.
صبوری درباره بی مهری خانواده اش گفت: بچه اول را که آوردم، تا ۴۵ روز کسی به دیدار من نیامد.به همین خاطر خودم نزد خانواده و مادرم رفتم، اما کسی من را تحویل نگرفت و پس از چندین بار دلم را شکستند و من گفتم روزی چوبش را میخورید. پس از آن اتفاقاتی برای خانواده ام افتاد. متوجه اشتباه خود شدند و دوباره ارتباطاتشان با ما خوب شد.
در ادامه برنامه فرزند دوم و فرزند سوم این خانواده وارد استودیو شدند. فرزند اول این خانواده، بهیار است و در حال حاضر دو بچه دارد. او به دلیل این که مرخصی نداشت، نتوانست در ماه عسل حضور پیدا کند. ارسلان فرزند دوم خانواده از رضایت خود از پدر و مادرش گفت و این که این پدر و مادر آرزوی او بوده و هیچ مشکلی در زندگی ندارد. ارسلان گفت: از کودکی شرح حال زندگی ما را به صورت قصه مادرم به ما گفته و چیزی را از ما پنهان نکرده و ما هیچ حس غریبانهای به آنها نداریم.
سپس، علیخانی میزبان خانوده دبستانی از یزد شد و با آنها گفتگو کرد.
هانیه دختر خانواده دبستانی گفت: من تابستان ها به حلقه صالحین در مسجد میرفتم و سرگروه صالحین در کنار بحث تربیتی برنامه کمک به مستضعفان هم داشت. یک بار به ما پیشنهاد شد برای تمیز کردن خانه یکی از فقرا به خانه او برویم. صاحب آن خانه شهربانو خانم ۸۵ ساله بود. وقتی خانه و شرایط شهربانو را دیدم، از خانواده ام خواستم که شهربانو را به خانه خود بیاوریم تا در کنار ما زندگی کند.
هانیه ادامه داد: خودم را جای او قرار دادم و دیدم که شرایط سختی را سپری میکند. سپس، مادر هانیه از اصرار و گریههای هانیه برای آوردن شهربانو گفت.
پدر هانیه هم گفت: با اینکه، مشغول کشاورزی و کارگری هستم، در خواست هانیه را رد نکردم؛ بنابراین پس از دیدن شرایط شهربانو و محیط زندگی اش او را به خانه خود آوردیم و از او نگهداری می کنیم.
علیخانی در پایان، درباره قشر شریف کارگران گفت: مدیران و مسئولان، ما از طرف کارگران عزیز کشورمان تماس و نامههای بسیاری داریم، کارگران عزیز فکر نکنید ما صدای شما را نمیشنویم. من تقاضا میکنم از مسئولان، به مشکلات این قشر زحمتکش رسیدگی کنند، مگر از کارگر شریفتر هم داریم.
ارسال دیدگاه