نام کوچک پدر من ، کوه است
تبریز(پانا) - پدر من مظهر مقاومت و ایستادگی است و همیشه مانند کوه تکیه گاهم بود .
بوسه ای بر دستان چروکیده ات می زنم.
موهای سفیدت را که، می بینم لحظه ی فدا کردن جوانیت در ذهنم نقش می بندد.
پیشانی پر از خطت را که، می بینم دلم تیر می کشد.
چه زود دیر می شود
دیروز من کودک پنج ساله بودم و تو پدر سی و دو ساله ی من بودی!
جوان بودی اما حالا...
وقتی که می خواهی بلند شوی دستت را روی کمرت می گذاری و با آه و ناله بلند می شوی!
آه! که چقدر غم انگیز است، کاش روزی از روزها من هم می توانستم همه ی خوبی هایت را جبران کنم.
دست های لرزانت تداعی چندین سال زحمت فراوانی است، که بی دریغ به خانواده ات بخشیدی.
رویاهای فرزاندانت را به واقعیت رساندی.
جوانیت را گذاشتی تا کودکانت رشد کنند و بزرگ شوند
ما بزرگ شدیم و تو پیر شدی...
شب و روز کار کردی، چون می گفتی باید فرزندانم را به جایی برسانم و تحویل جامعه دهم.
پدرم، تو به من ثابت کردی که فرشته ای روی زمین هستی
تو به من آموختی که در غم انگیز ترین لحظه ها هم می توانم شاد باشم!
تو تلاش کردی و روز به روز پیشرفت کردی من نیز از تو آموختم که راه پیشرفت در چیست.
لبخند شیرینت هنوز در صورتت نمایانگر است اما کم رنگ تر شده است.
آه! که چقدر ناراحت می شوم وقتی می بینم دیگر از آن لبخند جوانیت خبری نیست!
دستان لرزانت را که به موهای سفیدت می کشی و با صورت پر مهر بر چهره ی غمگین من لبخند می زنی انگار که من دوباره از مادر متولد می شوم، تا من نیز بر صورت خندانت لبخند نزنم لبخند از چهره ی خسته ات محو نمی شود.
همه ی مهربانی ها و زحماتت را با دل و جان می ستایم و اما بوسه ای از سر لطف و مهربانی بر دستانت می زنم و افسوس که در توانم نیست لطف و مهربانی هایت را جبران کنم.
از خداوند متعال عمری طولانی و با عزت برایت می طلبم.
*میلاد با سعادت مولایمان علی(ع) و روز پدر گرامی باد*
معصومه نعمتی
ارسال دیدگاه