کوثر حسنی*
آقا جان بیا که همچنان منتظرت هستم
آقا جان میمانم و میمانم تا تو بیایی و همچنان چشم به راهت هستم و امیدواریم روزی بیاید که با چشمانم تو را ببینم.
به نام خدای زیبایی ها
آقای من، مولای من اکنون که قلم در دست گرفته و برای تو می خواهم بنویسم، قلمی که در دست دارم به هیچ شکلی نمینویسد اصلا از چه میخواهد بنویسد از رو سیاهیم یا از گرفتگی دلم...
می دانم که می دانی هر چه که در دلم میگذرد. پس فقط از خودت می خواهم که همیشه باشی.
روز میلادت دوباره چند روز بعد می آید و من بیشتر از همیشه دلتنگ هستم آری دلتنگ بودن در مسجد جمکران و چه کنم که امسال هم نشد بیایم اما آقا جان من همچنان چشم به راهت هستم و منتظر میمانم تا تو بیایی.
آقا جان دیگر از کدام قسمت دلم شروع به نوشتن کنم که هر چه بنویسم تو از تمامی آنها با خبری، اما تنها میگویم این بنده رو سیاه بدون تو هیچ است، بدون تو چیزی از خود ندارد و بدون تو راهی را بلد نیست...
آقا جان اگر این حرف های پریشان را نزنم چه کنم؟ شاید بتوانم با این حرف ها کمی دلم را سبک کنم.
مولای من از تمامی حرف های دلم میگذرم و در پایان تنها مینویسم امیدوارم لیاقت بودن در رکابت را داشته باشم و من همچنان می مانم و می مانم تا تو بیایی.
ارسال دیدگاه