صدیقه جنتی*
حاج قاسم سلیمانی مردی به وسعت تاریخ یک ملت
سومین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی، بهانهای شد تا این بار شهرستان آباده، میزبان خواننده سرود سلام فرمانده و حضور گسترده دانشآموزان پیشتاز مدارس برای اجرای سرود و تجدید پیمان با آرمانهای سردار دلها باشد.
حضور در سالن هلال احمر و خواندن سرود سلام فرمانده با حضور ابوذر روحی، شور و شوقی عجیب در دل دانشآموزان انداخته بود. وارد سالن شدیم و دانشآموزان در جایگاه قرار گرفتند، فضا از عطر حضور بچهها پر بود، رقص پرچمها همراه با آهنگهای حماسی که پخش میشد، زیبایی خاصی به مراسم بخشیده بود.
قلبهای کوچک بچهها، برای دیدن خوانندهای که بارها سرودههایش را در مراسم صبحگاه یا به بهانههای مختلف اجرا کرده بودند، به تپش افتاده بود.
بماند که سخنرانیهای قبل از اجرای سرود، از حوصله این دانشآموزان کوچک خارج بود اما بعد از چند ساعت انتظار، بالاخره طنین سرود سلام فرمانده همراه با موج شادی دانشآموزان همراه شد.
دانشآموزان با شوق در صفهای مکرر قرار گرفتند، سرود که آغاز شد، دستهای کوچکشان که بالا رفت برای عهد بستن با امام زمان خویش، اشک از چشمانم روانه شد.
به این فکر کردم که قلبهای این فرزندان فرشته سیرت پاک، حالا و همیشه به عشق حاج قاسم میتپد و چه جاذبهای در نگاه این سردار بزرگ بود که این فرزندان کوچک این چنین پروانهوار گرد حضورش میچرخند و به راستی چه برکتی در وجود این مرد بزرگ است که عالم را محصور جاذبه خود کرده است.
مردان بزرگ همیشه در قلب آدمها میمانند، فرقی نمیکند حضور فیزیکی داشته باشند یانه، اصلا فکر میکنم، وقتی روحشان به ملکوت پر میکشد، عطر حضورشان بیشتر حس میشود و مگر نه این است که شهیدان زندهاند و نزد خداوند روزی میخورند.
دستهای کوچک دانشآموزان به نشانه احترام به فرمانده، قرار میگیرد، نگاهشان میکنم، سیلاب اشک است که از چشمهایشان جاری است، وقتی میگویند سلام فرمانده، تصویر حاج قاسم را محکم روی سینه میفشارند.
دختر کوچکی کنار من است، با التماس گفت: قد من کوتاه است، حاج قاسم پرچم مرا میبیند؟ دیگری روی نوک پاهایش بلند شد تا به زعم خودش حاج قاسم او را هم ببیند.
و من چه صحنههای زیبایی از جاذبه مردی را میدیدم که در عمر پر برکت خود به مهربانی و شجاعت و فداکاری و ایمان شهره عالم بود.
گفتم روح حاج قاسم همه جا در حال پرواز است، نیاز نیست خودتان را اذیت کنید که شما را ببیند، او هست و شما را میبیند و خیلی دوستتان دارد مثل همیشه.
حاج ابوذر از بچهها خواست تا دستهایشان را به نشانه عهد با امام زمان حضرت مهدی بالا بیاورند و دوباره چه صحنه بی بدیلی از خلوص این بچهها دیده و صداهایی که از ته دل و قلبشان بود، شنیده میشد.
چقدر جای تمام نقاشان چیره دست اینجا خالی است و مگر نقاشی میتواند این همه عشق را به تصویر بکشد.
ما حاج قاسم را دوست داریم، رهبر عزیزمان را دوست داریم، این صحبتهای زهرای کوچک بود که در حالی که اشک میریخت خودش را در آغوشم انداخت و گفت: خانم دلم برای حاج قاسم عزیزم تنگ است، حالا که نیست چقدر نبودش حس میشود و من باز غرق در تفکر، واقعا بعد از حاج قاسم، همگی چقدر دلتنگیم.
دانشآموزان سرودهایشان را به زیبایی تمام اجرا کردند. مراسم پایان یافت و سالن کم کم خالی از جمعیت میشد، دانشآموزان به مدارس بازگشتند اما میدانم که تکهای از روحشان در سالن جاماند، تکهای که به سردار، به عشق، به بزرگ بودن آدمها و به جاذبه آنها فکر میکرد.
میدانم که خاطره خوبیهای حاج قاسم از صحنه ذهن این بچهها هرگز پاک نمیشود.
یادشان میماند که ابوذر روحی همان طور که خودش گفت: به عشق این بچهها آمده بود و اینکه در حضور خودش چه زیبا سلام فرمانده را اجرا کردند و ارادت خود را به رهبر عظیمالشأن حضرت آیت الله خامنهای نشان دادند.
حالا نه، ۱۰ سال دیگر یا شاید سالهایی که نمیدانیم، این بچهها پای عهد و پیمان خود میمانند و تمام سعیشان این است که مثل این مرد بزرگ، الگوی خوبی برای آیندگان باشند و من مرتب در گوش دانشآموزانم تکرار خواهم کرد که حاج قاسم که عاشقش هستیم، حاج قاسم که شجاع بود و تمام ظالمان دنیا از او میترسیدند و یک جهان از مسلمانان، به بهانه وجودش در امنیت بودند، حاج قاسم که امنیت و آرامش را مدیون وجودش بودیم و هستیم، سرداری که دلها همه به وجودش دلبسته بودند، مردی که بزرگیش تمام وسعت یک تاریخ است، از مال دنیا هیچ چیز نداشت جز یک دل پاک و عمل خالص فقط برای خدا.
*خبرنگار و آموزگار
ارسال دیدگاه