اویس خادم لو*
به بهانه سالروز تاسیس سازمان دانشآموزی
اگر بعد از مدرسه، تو را خانه سومم به حساب آورم گزافه نگفته ام. اولین بار کلاس اول ابتدایی بودم که نامم را به عنوان یک پیشتاز دادند و از آن جا بود که این داستان عاشقی آغاز شد.
آن روز که اولین بار کارت عضویت خود را به عنوان یک پیشتاز دریافت می کردم در پوست خودم نمی گنجیدم. انگار این کارت عضویت شروع یک ماجراجویی تازه بود. آن روزها را هرگز فراموش نمی کنم. دایی ام، اولین مربی پیشتاز من بود.
این مسیر را ادامه دادم تا وارد دوره متوسطه اول شدم که آن زمان به نام دوره راهنمایی معروف بود. شاید آن جا اوج کار من در فعالیت های پیشتازان بود. آن روزها برای اردوی استانی آماده می شدیم. خداروشکر می کنم که زیردست یک مربی بزرگ کار می کردیم. آن روزها مربی ما آقای موسی سلیمی بود که برای موفقیت ما خیلی تلاش می کرد. ما برای موفقیت بسیار مصمم بودیم و تمرینات بسیاری را در یادگیری مهارت های تشکیلاتی با کمک مربی خود انجام میدادیم. از چوب و گره تا مخابره و نظام جمع. جمع خیلی خوبی بودیم. همه با انگیزه و مصمم برای موفقیت. روز موعود فرا رسید و همگی آماده شدیم تا خود را به اردوگاه شهدای دانش آموز مازندران برسانیم. حس خوبی بود. رویارویی با پیشتازان هم استانی که همه انگیزه موفقیت داشتند. گروه ما در این اردو موفقیت های زیادی کسب کرد. ما توانسته بودیم رتبه سوم استان را به دست آوردیم و این مهم با وجود رقیبان سرسخت به دست آمده بود. زمان برگشت همه حسابی خسته شده بودیم اما لذت کارگروهی و همکاری بین ما این خستگی ها را برای ما شیرین کرده بود.
همان سال ها بود که اولین خبرگزاری دانش آموزی کشور به نام خبرگزاری پانا در کشور راه افتاده بود. خبرنگاری برای من جذاب بود. آموزش های استانی خود را در شهر ساری و زیر نظر مدرس تمام نشدنی ام آقای دیوسالار فراگرفتم. شخصیت مهربان و باوقاری داشت. مثل یک پدر پیگیر شاگردانش بود. از این جا بود که ماجراجویی جدیدی برای من آغاز شد. شوق تهیه خبر و گزارش و بازتاب مشکلات و دغدغه های هم شهریانم از زیباترین حس هایی بود که آن روزها تجربه می کردم. خبرنگاری برای من تکرار وقایع و اتفاقات نبود، بلکه ماجراجویی هر روزه برای کشف و شهودی تازه بود. تمام خاطرات من از آن دوران، یک واگمن، یک کاور، کارت خبرنگاری و دوربین عکاسی بود. اولین بار که کارت خبرنگاری خود را دریافت می کردم حس غروری داشتم زیرا رسالت خبرنگاران را بسیار سنگین می دانستم. آن ها چشم و زبان مردم هستند. آن ها نور امیدی برای احقاق حقوق خود هستند و آن ها پلی برای رسیدن به جامعه مطلوب و مطالبه گر هستند.
فعالیت های خبرنگاری خود را ادامه دادم تا زمان پایان دانش آموزی ام بود. حالا باید تمام آن دل بستگی ها را کنار می گذاشتم و شاید با آنان برای همیشه خداحافظی می کردم. کنکورم را دادم و پس از اعلام نتایج وارد دانشگاه فرهنگیان شدم. پس از پایان تحصیلاتم برای شروع معلمی وارد مدرسه شدم. شش سالی را بیرون از شهر و دیار خود سپری کردم. اما پس از این زمان برای ادامه کار به شهر محل زندگی ام گلوگاه منتقل شدم. در روز سازماندهی مربیان و معاونان پرورشی مسیولیت مدیریت کانون و سازمان دانش آموزی به من پیشنهاد شد. باور نمی کردم پس از این همه سال دوری، دوباره به خانه خودم بازگردم. خانه ای که خانه امیدم بود. سازمانی که همیشه همگام با اعضای خود بود، جایی که مسیولیت پذیری، جرأت مندی، حق طلبی و احترام به بزرگتر را به من آموخته بود. سازمانی که با تمام ناملایمات در حقش هنوز با صلابت پابرجاست و سازمانی که ریشه در خاک دارد و گلبرگ هایش تا همیشه سبز است. هنوز هم صدای آن فریاد شادی ها و سرودهای مربیانم در گوشم طنین انداز است. شاید برای این است که آن را به پیشتازان امروز برسانم و آنان هم به نسل فردا. آری، امروز بیش از چهار سال است که خدمتگزار دانش آموزان و مربیان در این سازمان هستم و تمام مقصودم سعادت و خوشبختی آنان برای سعادت و پیشرفت این کشور است. حالا که دوباره خون های جدیدی در رگ های آن جاری شده است آرزوی آن روزهای طلایی گذشته را برایش دارم.
سازمان دانش آموزی برای من به مثابه پدر و مادری است که راه را از بیراهه می شناساند و تمام قد در خدمت فرزندانش است. این بار با شعار پیشگامی در گام دوم انقلاب هدف های آهنین در سر می پروراند. برای آبادی این مرز و بوم. برای طنین انداز شدن نام شهدا بر تارکش و برای حال خوب همه اعضایش. ۲۱ اردیبهشت برای من تنها یک تاریخ معمولی در تقویم نیست. این روز برای من مرور خاطراتی است که فراموش شدنی نیستند. خاطرات یک عمر افتخار، هویت و سرزنده بودن. این روز را به تمام مربیان، پیشکسوتان، دانش آموزان عضو تشکل پیشتازان، مجلس دانش آموزی و مجامع و تمام زحمت کشان در عرصه خبر تبریک می گویم.
مسئول سازمان دانش آموزی شهرستان گلوگاه*
ارسال دیدگاه