سحر شیخی*
بوی ماه مهر از پس دلتنگی
ملارد(پانا)- دلم برای هیاهوی بچهها در حیاط مدرسه، برای نیمکت چوبی پوسیده گوشه حیاط، برای صف گرفتن و صف ایستادن تنگ شده است.
حوالی پاییز، بوی ماه مهر را بطور غریبی حس میکنم. انگار این رایحه، جزو گنجینه عطرهای دوس داشتنی در ذهنمان شده است. اما دو سال است که بوی پاییز و ماه مهر را از پشت ماسک استشمام میکنم و این غمی است برای من که عاشق پاییزم و هیاهوی ماه مهر.
دلم برای مدرسه، برای صدای زنگ تفریح، برای صف گرفتن و کلاسبندی، برای مراسم صبحگاه، برای هیجان انتظار اینکه کدام معلم، معلم کلاس ما میشود، برای دلهره اینکه کلاسم با دوستم یکی باشد، برای زنگ تفریح و شیطنتهایش، برای معلم مهربان، چهره خستهاش در زنگ آخر و روپوش گچیش، تنگ شده است.
برای بوی نارنگی که زیر نیمکت ته کلاس مخفیانه خورده میشد و دست به دست میچرخید، برای حرفهای در گوشی با همکلاسیها، برای اینکه معلم به من بگوید برو از دفتر مدرسه گچ بیاور و آن موقع انگار دنیا مال من میشد، لک زده است.
چقدر زود سادهترین دلخوشیها، تصاویری که راحت از کنارش رد شدیم، تبدیل به حسرت شد و گذشت.
اکنون حدود دوسال است که بچهها از نعمت مدرسه رفتن، درس خواندن در کنار دوستان و همان دلخوشیهای ساده محرومند. کرونا پیش پاافتاده ترین اتفاقات را برایمان تبدیل به حسرت کرده و فقط میشود آرزو کرد کاش این میهمان ناخوانده زودتر از بین ما برود.
ارسال دیدگاه