زهرا افشار*
گلهای پلاستیکی
در صبحی باصفا ،در کوچه پس کوچههای شهر که قدم می گذارم ، عطر دل انگیز گل ها و شکوفه ها ی بهاری مشامم را می نوازد و جان دوباره ای می گیرم. ناگهان به یاد کلام شیخ اجل سعدی علیه الرحمه می افتم.«در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده و اَوان دولت ورد رسیده»
به راستی که گلها و شکوفهها پادشاهان سخاوتمندی هستند که بی هیچ چشمداشتی عطر و زیبایی خود را نصیب عابران و رهگذران می کنند، هرچند به گفته سعدی شیرازی «دولتی ناپایدار دارند و پنج و شش روزی بیش نیستند.»
گلها - چه طبیعی و چه مصنوعیشان - همیشه نماد زیبایی بوده اند، گل های طبیعی که عطر و جمال خدادادی دارند و غیر قابل توصیفند و دیگری هر چند عطر و بویی ندارد اما گاهی چنان زیبا و فریبنده است که با نوع طبیعی مو نمی زند و باورت نمی شود که دست ساخته بشر و مصنوعی باشد.
اما در اینجا منظور من هیچ کدام از این دونوع گل نیست . نوع سومی مدنظر است که هیچ کدام از این ویژگی ها را ندارد . بلکه حاصل جنایت بشر و تناقضی عجیب در طبیعت است. آری ! تناقض. «گل های زشت.»
کارِ گردش در پارک ها و بوستان ها که تمام می شود و از محدوده شهر که خارج می شوم، به دل جاده می زنم، چشمم به دو طرف جاده، به زمین ها و دشت هایی پراز بوته های خار و درختچه هایی می افتد که امسال بر خلاف بارش اندک باران، به بار نشسته اند و پراز گل شده اند. آن هم چه گل هایی! گل های پلاستیکی.
بر سر هر بوته خار چند پلاستیک را می بینم که به دست نامهربان باد به این سو و آن سو رانده شده ، لابه لای بوته های خار به اسارت رفته اند ، گویی این بوته ها فقط تا همین اندازه توانسته اند جلوی رفتار زشت انسان را بگیرند و مانع از ادامه حرکت پلاستیک ها شوند .
دیدن بوته ها و درختچه هایی پراز گل های پلاستیکی زشت موجی از غم و غصه را در دلم به وجود می آوَرَد. با خود می گویم در این فصل زیبا که دست مشاطه گر بهار چهره مادر طبیعت را اینگونه زیبا آراسته است ، آدمی چگونه به خود اجازه می دهد که با ناخن ظلم خود این همه زیبایی را بخراشد و زخمی ناسور از خود برجای گذارد؟ چرا در روز طبیعت که زمین آغوش خود را با مهر و عطوفت به روی فرزندانش می گشاید ، انسان با نامهربانی هایش بدترین ردپا را از خود برجا می گذارد؟ آیا رها کردن این همه زباله در طبیعت پاسخ آن همه لطف و سخاوت است؟
چشم ها و گوش هایمان را خوب بگشاییم. اگر چشمی بینا و گوشی شنوا داشته باشیم زمزمه های زمین را می شنویم و دست های یاری خواهش را می بینیم. هر دردی را درمانی است. منتظر هیچ سازمان و نهادی نباشیم . اگر اندکی همت و اراده داریم برخیزیم و به فریاد طبیعت برسیم و این تناقض آشکاری را که خودمان در طبیعت ایجاد کرده ایم از چهره زیبایش بزداییم.
ارسال دیدگاه