در گفت و گو با پانا مطرح شد؛

شرح زندگی یک جانباز

شهرری(پانا)- به بهانه روز جانباز با یکی از جانبازان سرفراز دفاع مقدس به گفت‌وگو نشستیم و از او درخواست کردیم در تشریح وقایع پشت‌سر گذاشته از فراز‌و‌فرودهای زندگی خود صحبت کند.

کد مطلب: ۱۱۷۲۲۸۴
لینک کوتاه کپی شد
شرح زندگی یک جانباز

حسین آقا‌بزرگی، جانباز هفتاد‌ درصد سرفراز دفاع‌مقدس در گفت و‌گو با پانا از سختی‌ها و افتخارات زندگی خود گفت: متولد سیزدهم فروردین سال۱۳۴۶ در تهران هستم.

خاطرات شیرین دفاع‌مقدس از بهترین لحظات زندگی مم هستند و خدا را بخاطر نعمت جانبازی شاکرم و این نعمت را افتخاری بزرگ می‌دانم.

سال۵۹ که جنگ شروع شد، سیزده‌سال داشتم؛ از همان ابتدا دلم می‌خواست به جبهه بروم ولی به دلیل سن کم اجازه ورود به جبهه‌های نبرد به من داده نمی شد؛ تا اواسط سال ۱۳۶۱ چندین بار به پایگاه مالک‌اشتر مراجعه کردم، تا اینکه یک روز ترفندی به ذهنم رسید که شناسنامه خود را دست کاری کنم و از این طریق شرط سنی را برای خودم مهیا کنم، بنابراین سال‌تولدم را از ۱۳۴۶ به ۱۳۴۵ تغییر دادم و چون استخوان‌بندی درشتی داشتم من را پذیرفتند؛ فروردین سال۱۳۶۲ بود که راهی جبهه شدم و در لشگر بیست و هشت محمد‌رسول‌الله گردان عمار حاضر شدم.

او در تشریح افتخار نائل شدن به جانبازی گفت: عملیات والفجر چهار، حدود دو مرحله طول کشید و من مجروح شدم ولی پس از بهبودی باز به جبهه برگشتم، در عملیات‌های مختلف چندین بار مجروح شدم؛ در عملیات خیبر شیمیایی شدم، گردان حبیب و عملیات بدر مجروحیت داشتم، تا اینکه در والفجر۸ توسط خمپارهشصت قطع نخاع شدم و دیگر مانند دیگر عملیات‌ها توان برگشت به جبهه را نداشتم؛ حدود چهارماه در بیمارستان بستری بودم و به دلیل اینکه یکی از ترکش‌ها به ریه من برخورد کرده بود، چندین بار به کما رفتم و به دلیل اینکه منزل ما در جنوب تهران بود و وضعیت بهداشت و عبور و مرور با ویلچر سخت بود، به آسایشگاه منتقل شدم.

آقا‌بزرگی ادامه داد: در آسایشگاه با هم‌اتاقی که او هم از دوپا مجروح شده بود و پاهایش را از دست داده بود، همصحبت بودیم. یک روز او پیشنهاد داد که به مشهد‌مقدس برویم؛ پذیرفتم و با هواپیما راهی شدیم، پدرم از قبل اتاقی در یک هتل رزرو کرده بود؛ وارد حرم که شدیم به دلیل اینکه ویلچر داشتیم داخل حرم نشدیم. پسر بچه‌ای در محوطه نظر من را جلب کرده بود و با ویلچر من بازی می‌کرد و من تقریبا حدود یک‌ساعت به او نگاه می‌کردم، از پسربچه پرسیدم عمو‌جان! پدرت کجاست و او گفت بابام شهید شده! من که ناراحت شده بودم از پدرم خواستم که کمی تنقلات برای بچه تهیه کند؛ فردا برای نماز به حرم آمدیم، من که آرزو داشتم با همسرشهید ازدواج کنم در حالیکه وضو می‌گرفتم ازخدا خواسته خود را خواستم و همان‌روز خانمی را زیارت کردم که اکنون ۳۵ سال است که پس از آنروز با ایشان زندگی می‌کنم.

درحال حاظر من داری سه فرزند هستم، علیرضا فتحی روانشناس، زینب آقابزرگی روانشناس و معصومه آقا‌بزرگی پزشک، دارای نوه، عروس وداماد هستم و با در‌آمد بازنشستگی نیروی‌مسلح زندگی خود را می‌گذرانم.

جانباز دفاع‌مقدس تصریح کرد: ما زندگی خود را با ۵ سکه مهریه و خانه اجاره‌ای ۳۰‌متری آغاز کردیم و ایشان نیز همسر شهید پرافتخار عظیم فتحی هستند و آن پسر‌بچه ۳‌ساله فرزند این شهید بزرگوار.

درحال حاضر من دارای سه فرزند هستم، علیرضا فتحی روانشناس، زینب آقابزرگی روانشناس و معصومه آقا‌بزرگی پزشک، دارای نوه، عروس وداماد هستم و با در‌آمد بازنشستگی نیروی‌مسلح زندگی خود را می‌گذرانم وخاطرات شیرین دفاع‌مقدس از بهترین لحظات زندگی من هستند و خدا را بخاطر نعمت جانبازی شاکرم و این نعمت را افتخاری بزرگ می‌دانم.

خبرنگار دانش‌آموز: زهرا جیریائی‌شراهی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار