گفتگو با یکی ازهمکاران ایثارگر و آزاده آموزش و پرورش استان اصفهان :
روایت اسارت آزاده ای که جنگ را زندگی کرد
اصفهان ( پانا) - از دوم دبیرستان قصد داشت به جبهه برود، اما به خاطر سن کم و قد کوتاه اجازه اعزام به او ندادند. در سال 1364 پس از 60 روز آموزش برای اولین بار پا به جنگ گذاشت تا سرنوشت مردی آزاده و ایثارگر را رقم بزند.
به گزارش اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان، اکبر بیات، ایثارگر و آزاده هشت سال دفاع مقدس و رییس اداره پشتیبانی و تدارکات اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان عنوان کرد: شوق و ذوق عجیبی در بین جوانان آن سال ها ایجاد شده بود تا بتوانیم خودمان را به جبهه برسانیم. با اینکه هر روز شهدا و جانبازان را می دیدیم اما حسی اجتماعی اجازه نمی داد بی تفاوت باشیم و انگیزه بیشتری برای رسیدن به مناطق جنگی داشتیم.
وی افزود: انگار آب و هوای مناطق جنگی ویژگی هایی داشت که وقتی یک بار می رفتیم و برمی گشتیم باز هم می خواستیم خودمان را به منطقه برسانیم.
رییس اداره پشتیبانی و تدارکات اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان خاطرنشان کرد: در سال ۶۵ از دبیرستان فارغ التحصیل شدم و در آموزش و پرورش به عنوان معلم فعالیت خود را آغاز کردم. در دبستان آزادگان روستای کمیتک در شهرستان چادگان معلم بودم، سهیمه ای برای اعزام معلمین به مناطق جنگی در نظر گرفته شد که پس از قرعه کشی نام یکی از همکاران را اعلام کردند و به دلیل اینکه تا به حال به جبهه نرفته بود، من داوطلب شدم تا بار دیگر اعزام شوم.
بیات ادامه داد: در عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشتم و پس از حضور دوباره در جبهه، به غرب کشور و قرارگاه رمضان رفتم که در جنگ های برون مرزی شرکت کنم. پس از استقرار در قرارگاه به مرخصی آمدم اما بعد از ۴ روز برای بازگشت به قرارگاه آرام و قرار نداشتم و با وجود اصرار خانواده خودم را به قرارگاه رساندم.
وی تصریح کرد: بایستی برای عملیات ایذایی به خاک عراقی ها می رفتیم، پس از عملیات به محاصره عراقی ها در آمدیم و حدود ۳۵ نفر از همرزمانم شهید شدند و ۲۰ نفر هم اسیر شدیم. ۳ ماه پس از اسارت، قطع نامه اتمام جنگ امضا شد، اما بیش از ۲سال طول کشید تا تبادل اسرا آغاز شود و ۲۸ ماه در اسارت بودم.
رییس اداره پشتیبانی و تدارکات اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان تاکید کرد: جنگ بهترین جوانان کشور که می توانستند در عرصه های مختلف تاثیرگذار باشند را از ما گرفت، اما الان که به آن سال ها فکر می کنم حسرت میخورم، چرا که به قول امام خمینی (ره) جبهه یک دانشگاه است.
بیات صحبت های خود را با بیان یک خاطره پایان داد و گفت: زمانی که برای اولین بار به جبهه رفتم قرار شد تا در یکی از قسمت های ستادی اهواز مشغول به کار شوم، اما حال و هوا و شوق رسیدن به مناطق عملیاتی اجازه نمی داد در اهواز بمانم. با رایزنی فراوان مسئولان را متقاعد کردم تا با دو نفر دیگر از دوستانم به منطقه اعزام شویم اما اجازه ندادند با آنها در یک گردان قرار بگیرم. به عنوان امدادگر گروهان امام رضا (ع) انتخاب شدم، اما دوری از دوستان برایم سخت بود. در منطقه فاو کنار یک رود نشسته بودم که جوانی کنار من نشست و سر صحبت را با من باز کرد. شرح ما وقع را برای او گفتم و او نیز خیلی خوب با من صحبت کرد و دلم را بدست آورد. از من خواست تا به گردان آنها ملحق شوم، تمام هماهنگی های لازم را انجام داد و با او راهی گردان شدم. زمانی که به خاکریز گردان رسیدیم متوجه شدم که به همان گردان امام رضا (ع) رسیدم و جوانی که با من صحبت می کرد فرمانده گردان است. آنجا بود که رفتار آن فرمانده باعث شد تا با شوق بسیار در همان گردان بمانم و یکی از خاطرات خوب جبهه برای من ساخته شود.
آری، این بود چند خطی از زندگی معلمی که برای روشن نگه داشتن چراغ دفاع از ارزشها، به خاک دشمن زد، همرزمان و دوستان خود را از دست داد، طعم اسارت و شکنجه را چشید تا آزاده به وطن خویش بازگردد و بار دیگر با فعالیت در جبهه تعلیم و تربیت فداکاری کند.
ارسال دیدگاه