مریم جباری
پرواز را نمی توان با پرواز آغاز کرد
رمان آموزشی وقتی نیچه گریست نوشته دکتر اروین د.یالوم، استاد دانشگاه استنفورد و برنده جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا در سال ۲۰۰۲، از جمله رمانهایی است که از نام نویسندهاش پیشی گرفته و این به درستی مبین توان نویسنده در ساخت تصاویری بدیع و تاثیرگذار است.
موفقیتهای کتاب و جوایز بسیاری را که به سحر کلماتش جذب کرده است میتوانید به آسانی در اینترنت جستوجو کنید؛ نمیخواهم اطلاعات رایج درباره این کتاب را طوطیوارتکرار کنم بلکه میخواهم سفرنامه مختص خودم را از گردش در این بوستان اندیشه برایتان نقل کنم.
میزان جذابیت کتاب از اواسط آن به نظرم به هیچ عنوان قابل مقایسه با ابتدای کتاب نیست.از آنجا که گفتوگوهای رواندرمانانه دکتر برویر و نیچه شروع شد، همانجایی بود که اصلا نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم.
نیچه این کتاب، انسانی بزرگ و اخلاقگراست؛ مردی که متعهد است حتی به دردهایش.
دیدگاه نیچه را دوست داشتم. از هر زهری پادزهر میگرفت. هرچند به نظر در انزوا و سیاهی سر میکرد اما تمام تلاشش این بود به بُعد روشن سیاهی تمرکز داشته باشد، آنجا که تاریکی ترس تنهایی را کمرنگ می کند و ذهن را در آرامش به اندیشیدن وا می دارد. البته نیچه ترس ساکن در سیاهی را به وضوح میدید و حتی میترسید اما به قدرت پذیرش ایمان داشت. قدرت پذیرش، همان قدرتی که کمک میکند مدارا کنیم و حتی بازی را عوض کنیم. باخت را به برد برسانیم و بُعد روشن تاریکی را دریابیم. جایی میگوید: «من درماندگی خویش را دریافتم و آن استقبال میکنم» ، و به نظرم این از آن جملههای لایق آب طلاست. فکرکنیم؛ ما چقدر توانستهایم دلیل اصلی درماندگیمان را پیدا کنیم؟
گفتوگوهای دو دانشمند واقعا راهگشاست. سلامت، همه آن چیزی است که در رمان پیدا میکنید و آیا رسیدن به سلامتی چیزی جز شناخت صحیح درد است؟
دکتر اروین د.یالوم در این گفتوگوی انتزاعی در تلاش بود تا به مخاطب بفهماند همه چیز با حرف زدن رو به بهبود حرکت میکند حتی وسواسهای کشندهای که هردو شخصیت به آن مبتلا بودند.
یکی از تمرینهای فکری که پروفسور نیچه به دکتر برویر داد این بود که به این پرسش فکر کنید: «اگر شما به این افکار بیگانه نیندیشید، به چه فکر خواهید کرد؟». به نظر این سوال نقطه عطف درمان است. خیلی از دردها و وسواسهای زندگی روزمره ما از این سرچشمه میگیرد، ما به موضوعی خاص و عمدتا دردناک فکر میکنیم چون موضوع دیگری برای فکر کردن نداریم.
واقعا چرا معمولا متمرکز بر نداشتههامان هستیم؟ این نداشته می تواند هرچیزی باشد، شغلی که از دست رفته است، انسانی که دیگر نیست، سلامتی که دچار نقصان شده، عشقی که ناکام به اتمام رسیده و... گرفتاری ما این است که در بحرانها گیر میکنیم و ازشان رد نمیشویم و تا ابد به تکرارشان ادامه می دهیم.
به تعبیر دیگری این کتاب میگفت: زندگی مانند آسانسور شیشهای پیشرفتهای است که میتوان با آن هم تا آسمان، بالا و هم تا قعر خاک، پایین رفت. تمام شیشهها و امکانات آن در هاله قطوری از غبار مدفونشده و در عوض کتابهایی برای توضیح دستورالعملش موجود است؛ خیلی از ما حتی دست نمیبریم غبار شیشه را پاک کنیم چه برسد به اینکه دستوالعمل را بخوانیم و تمام عمر را کورکورانه و بیهدف دکمههای مختلف را به امید تعالی میفشاریم، آخرش از بالا و پایین رفتنهای بیهدف سرگیجه میگیریم و محدود به همین فضای دید یک متری، فکر میکنیم تمام دنیا غبار گرفته است؛ مثل آدمی که دنیا را از پشت شیشهای دودی میبیند و فکر میکند همیشه شب است. اما خوش به حال آن ها که همسفری می یابند که همراهیشان میکند در یافتن حقیقت این زندگی شیشهای. شاید این حرفها زیادی فیلسوفانه به نظر بیاید، باید اعتراف کنم این از دیگر فواید خواندن این کتاب است... میتوانید در ذهنتان هزار ترکیب و تصویر بسازید و ذهنتان به دشتی بزرگ بدل میشود که جاییست برای ساختن هزاران خانه از نظریههای مختلف درباره زندگی.
قرار نیست که بعد از خواندن این کتاب دنیا را زیبایی محض ببینیم و تمام گره های افکارمان یک به یک به شکلی معجزهوار گشوده بشوند، اما حتی اگر لازم است چندین بار بخوانیدش که به راز اصلی دست پیدا کنید تا حتی به شکستها و رنج های طوری نگاه کنید که از آنها لذت ببرید و امیدوار باشید که همه این نقصانها قرار است کاملتان کند. قبول دارم که خیلی وقتها تبعیضهای اجتماعی کمرشکنی هستند که فضای ذهنمان را آلوده ناامیدی میکنند اما قبول کنید خیلیها در میان همین مرداب تبعیض، نیلوفر شدند ...
نیچه دوست داشتنی بود چون از مسیر لذت میبرد، حتی از سردردهای مزمن میگرنی. حداقل تلاشش را میکرد.
جایی از رمان، دکتر که از حرفهای فلسفی نیچه خسته شده بود به اومی گوید: «این ترکیبات شاعرانه اکنون برای من جز واژههایی پوچ و بیمعنا چیز دیگری نیست.»
که نیچه در پاسخ میگوید: «شما میخواهید پرواز کنید، ولی پرواز را نمیتوان با پرواز آغاز کرد. ابتدا باید چگونه راه رفتن را به شما بیاموزم و نخستین گام در راه رفتن درک این نکته است: کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری بر او فرمان خواهد راند. سهلتر و بسیار سهل تر است که از دیگری اطاعت کنی تا خود، راهبر خویش باشی.»
همه ما دوست داریم پروازکنیم؛ به این معنا که در زندگی به اوج برسیم ، از دغدغهها رهایی یابیم و شادی زندگی را دریابیم. اما آیا جایی بود که اصول اولیه را یادمان دهد؟ خیلی از ما کشتیهایمان که غرق شد و در آب افتادیم، تصمیم گرفتیم شنا کردن یاد بگیریم و طبیعی است که تعداد زیادیمان غرق شدیم.
تمام حرف دکتر یالوم در این کتاب این بود که پیش از کشف جهان، خودمان و جنس درد و دغدغه مان را کشف کنیم و این کشف با بررسی به دست می آید؛ بررسیای که با گفتوگو شکل میگیرد و باور کنید حتما نباید مخاطبمان پروفسور نیچه باشد. خوب دور و برتان را نگاه کنید، هستند آدم هایی که می شود از مصاحبتشان بسیار آموخت و اگر نیست، میتوانیم از آینه شروع کنیم.
نه تمام روز که تنها چند ساعت یا حتی چند دقیقه از زمانتان را به یافتن پاسخ این پرسش اختصاص دهید: «اگر در همین لحظه تمام دغدغهها و مشغلههای ذهنیتان که موجب دردهای مداوم روح و جسمتان شده کنار بگذارید، به چه چیز فکر خواهید کرد؟»
ارسال دیدگاه