یادداشتی برای مصطفی؛
به بهانه ششمین سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی روشن
شما اي شهداي عرصه علم، چه كرديد كه خدا عاشق شما شد و به حضور پذيرفت شما را. قطرات اشك هايتان را پاي كدام بذر ريختيد كه لاله شهادت را با اين سرعت بارور كرديد.
به قلم خبرنگار پانا از سمنان؛
بسم رب الشهداء و الصديقين
با بال كدامين ملك نشستي كه بي امان و شتابان به سوي معبود شتافتي؟!
اي شهید! جريان خون سرخ كدام شهيد در وجودت احساس كردي كه رگهايت تحمل آن خون نبود.
تو نام پاكت بر لوح كدام پيامبر نوشته بود كه بر محراب شهادت نشستي و از ماندن توان تحمل آن را گرفتي.
در نماز شب با خدا چه گفتي كه معبود اين گونه پذيرفت تو را. هم سخن با كدام امام بودي كه زمزمه هايش ديوانه كرد تو را. كدام شب امام مهدي (عج) را زيارت كردي و بر ما داستان آن ديدار را نگفتي.
تو اي مهندس شهيد خدايت را با ديده بصيرت چگونه ديدي كه عاشقش شدي.
شما اي شهداي عرصه علم، چه كرديد كه خدا عاشق شما شد و به حضور پذيرفت شما را. قطرات اشك هايتان را پاي كدام بذر ريختيد كه لاله شهادت را با اين سرعت بارور كرديد.
بلند باد نامتان ، بزرگ باد حماسه هايتان ، جاودانه باد خاطره هاي شما.
هر خانه اي مزار شماست و هر دلي گور سرخ شما شهيدان است و شما نمرده ايد، زنده و جاويد هستيد.
مبارك باد ششمین سالگرد شهادتت ؛ مهندس مصطفی احمدی روشن
بر روی تابلوی بزرگی نوشته بود: اگر حال نداری ثواب کنی، لااقل گناه نکن.
با خود فکر کردم که من یک دختر، با این جسم کوچک و ظریف، چگونه ممکن است اسلحه دست گرفته و به جنگ بروم؟!
چند روزی گذشت تا به حدیثی رسیدم: هرکس در راه علم تلاش کرده و در این راه جانش را از دست بدهد، یقینا شهید است. این حدیث مرا به یاد بخشی از دلنوشته شهید احمدی روشن در همان سال هشتاد و اشک، همان سال رویایی و در همان اوج هیاهوی فتنه و آشوب انداخت که نوشته بود:
«من در نطنـز با شب بیـداری، با کار مضاعـف، با دوری از زن و بچـه، با غنی سـازی، با پیشرفـت در انرژی هستـه ای، با یـو سی اف، با فلان فرمـول شیمیـایی و با نمـاز شب کنـار لولـه های آزمایشـگاهی، مشغـول مبـارزه دیگـری با فتنه هستـم»...
درست است که اسلحه برای دفاع خوب است ولی می توان با قلم نیز حمله کرد و با علم و دانش و فرهنگ و با کمک در راستای خودکفایی در تمامی حوزه های مختلف، به مرزها توجه نکرده و دست دشمنان را از دامان کشورمان کوتاه کرد. من نیز تا ابد قلم را نگه می دارم چرا که با قلم علم می توان تا بی نهایت رفت.
شهادت انتخابکردنی نیست، انتخاب شدنی است. مصطفای ما آزادانه ندای ارجعی را لبیک گفت. همان روزی که در سایت نطنز شهادت خیر میکردند. انگار معبر شهادت آنقدرها هم که میگویند مثل کانالهای فکه تنگ نیست و دونفر هم میتوانند دوشبهدوش هم از آن عبور کنند. همان بود که احمدی روشن و قشقایی با هم از آن رد شدند. احمدیروشن امتداد هویزه است. امتداد شکستن حصر آبادان. ادامه مرصاد. با شهادت مصطفی طلائیه به سیدخندان لبخند زد.
مصطفی در تهران موقعیت دارد. قتلگاه دارد. فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس المصطفی. احمدی روشن شهید بصیرت است. شهید عمل به هنگام. او را چه به ساکتین و توابین. منتظر خونخواهی نماند چون طاقت سرشکستگی نداشت. چون دلش از توسل نماز جمعه خرداد ۸۸ آقا خون بود.
مصطفای ما فقط احمدی نبود. روشن هم بود. خیلیها در تاریخ احمدی بودند ولی روشن نبودند. بصیرت نداشتند. بااحمد بودند اما بعد از احمد خون به دل علی(ع) کردند. با احمد بودند ولی بعد از نبی در را آتش زدند و نشستند پای سقیفه. با احمد بودند اما سال ۶۱ کاری کردند که بیاحمدها هم دلشان نمیآمد. همه شهدای علمی ما احمدی و روشن بودند. احمدی و علوی. احمدی و فاطمی. احمدی و حسینی.
ما مینازیم به عالم که احمدی روشنمان حسینچی بوده است. سینه زن هیئت امام زاده علیاکبر(ع). فخر میفروشیم به تاریخ که دانشمندان هستهایمان گریه کن علیاصغرند و از نیروگاه میروند روضه. مصطفای ما همان دانشمندی است که زیر روپوش سفیدش پیراهن مشکی عزای حسین(ع) میپوشید و عاقبت با همان پیراهن شهید شد. احمدی روشن دلداده قمر بنی هاشم بود و عاشق علمدار تا آخر خط به ولی وفادار میماند. عاشق علمدار به کلمه مذاکره حساس است و حالش از این کلمه بد میشود. گریه کن اباالفضل را چه کار به مذاکره با شمر و یزید و امریکا؟!
بسیجی واقعی مصطفای ماست. بسیجی واقعی خوردنی های بیست و دوم بهمن را با هیچ چیز عوض نمیکند. مصطفای ما شهید است. چون خبر شهادتش را بی بی سی اعلام نکرد. اخبار چهارده جمهوری اسلامی خبرش را آورد. چون به پاس خدمات علمیاش نوبل نگرفت. خودش بمب گرفت، پسرش یتیمی و همسرش بیوهگی. خون مصطفی سند تایید حزباللهیهای نسل امروز است و نشاندهنده باز بودن دفتر و کتاب شهادت. مصطفای ما شهید است چون به خون غلتیدنش کاخ سفید یزید را لرزاند و آمریکاییها را به خیابان کشاند.
پسر مصطفی این روزها مرد خانه شده است. علیرضا شاید نداند پدر این روزها کجاست اما خوب میداند در غیاب پدر مرد خانه اوست. میداند هرجند وقت یکبار که آقا میآید سرکشی، باید برود استقبال آقا. البته به سبک خودش! بپرد بغل آقا و دستش را قلاب کند دور گردن او و راهنماییش کند به سمت صندلی و بنشیند روی پایش. بعد هم حرفهای دلش را، همان ها را که حتی به مادر هم نگفته و گذاشته تا آقا بیاید، آرام در گوش آقا زمزمه کند.
پدر مصطفی اما این شش سال غوغا به پا کرد. یک تنه شده بود سفیر مصطفی. گرچه سر و صورتش یکباره سفید و چروک و کمرش کمان شد، ولی از پا نیفتاد. با قدمهای خسته شهر به شهر، دانشگاه به دانشگاه، مسجد و هیئت رفت تا پیام مصطفی را برساند. الحق و الانصاف هم به قیمت جان پدر راه مصطفی دفن نشد.
یک ملت مگر چه میخواهد از خدای خودش غیر از بیداری؟! ملتی که خواب بماند، لگدمال دشمن میشود. پس باید بکشند مارا. باید شمشیرها و ترکشها دریابندمان. ما و انقلابمان باید تایید شویم و این خونریزی هاست که موید ماست. بیمقدمه بگویم که انتخابات ما آزاد است. در جمهوری اسلامی هر روز و هرلحظه انتخابات آزاد برگزار میشود. ما آزادانه زدیم توی دهن فتنه. آزادانه نه دی را خلق کردیم و صدباره ولایت فقیه را دیدیم و پسندیدیم.
به گیاهان که نگاه کنیم، متوجه رویش و رشد جوانه های سبزی از دل خاک و از دانه های کوچک می شویم که برای پایداری و قوتش، باید آن را آبیاری کرده و علف های هرز را از اطراف آن دور کرد.
مادران جامعه ما بذرهای بسیاری را چه در سال های دفاع مقدس، چه در دفاع از حرم اهل بیت و چه در دفاع از رهبر و انقلابمان کاشتند و با خون های پاک شهدا آبیاری شدند. اما امروز، جوانه ها سبز و برومند و استوار شده اند و باید مراقب علف های هرز در اطرافشان بوده و دسیسه های دشمن را خنثی کرد.
مصطفی جان، چند وقتی است دیار ما دوباره طعم آشوب و فتنه را چشیده و دل رهبرمان را غمگین کرده است، اما همواره دلمان روشن است به رشد جوانه های سبز کشورمان در عرصه های مختلف علمی و فرهنگی و ... در زیر عَلَم باغبان بیدار و منتقم خون امام حسین(ع).
باز از کینه ی نسل من و تو لبریزند
گرگ هایی که در این معرکه دندان تیزند
گرگ از غیرت شیران وطن می ترسد
بی سبب نیست اگرخون تو را می ریزند
رفتنت مثل اتم ریخت به هم دنیا را
پیش ایمان تو این حادثه ها ناچیزند
مرگُ در مسلک ما ختم کبوترها نیست
لاله های وطن ما همه بی پاییزند
تا که ایران جوان داده پر از شیردل است
گرگ ها از حسد و کینه نمی پرهیزند
شیرهای وطنم پشت سرت بعد از این
محو یک خاطره ی سرخ غرورآمیزند
شک ندارم که پس از حادثه ی پروازت
مصطفی ها همه از خون تو بر می خیزند
ارسال دیدگاه