روایت ققنوس‌های درودزن از زخم‌هایی که درمان نشد

دیه آسیب‌های جسمی را چون دختر هستیم نصفه دادند/ بیشتر از ۷۰ بار بیهوش شدم و هر بار بیهوشی کامل بوده است/به ما قول می‌دهند، خوشحال می‌شویم اما وقتی زنگ می‌زنیم جواب تلفن ما را نمی‌دهند/هم درد سوختگی ظاهری را می‌کشیم و هم درد روحی تحمل می‌کنیم

تهران (پانا) - ۱۴ آذر ۸۵، روستای درودزن استان فارس شاهد سوختن هشت دانش آموز در مدرسه‌ بود. کودکانی که حالا ۲۰ ساله هستند و ۱۳ سال است که زندگی‌ عادی‌شان را در بین وعده‌ها جست‌وجو می‌کنند. حالا مطالبه‌گری اجتماعی، تکمیل فرایند درمان، سهمیه کنکور و استخدام در آموزش و پروش مطالباتی است که آنها از مسئولان دارند و برای پیگیری آن به تهران آمده‌اند.

کد مطلب: ۹۱۰۷۵۲
لینک کوتاه کپی شد
روایت ققنوس‌های درودزن  از  زخم‌هایی که درمان نشد

زمانی که این هشت دانش‌آموز به مرکز سوختگی شیراز منتقل شدند، درصد سوختگی آنها تا ۶۰ درصد اعلام شد. اکنون حدود ۱۳ سال از آن ماجرای تلخ می‌گذرد و این کودکان که وارد دوران جوانی شده‌اند، هنوز به طور کامل درمان نشده‌اند. آنها تصور می‌کردند، روزی قول‌ها و وعده‌های داده‌شده برای درمانشان نتیجه خواهد داد و حالا برای پیگیری مطالباتشان به تهران آمده‌اند. پنج نفر از آنها به همراه سه نفر از مادرانشان در خبرگزاری پانا حاضر شدند تا برای هزارمین بار قصه تلخشان را مرور کنند اما این بار مصمم‌اند قول‌هایی را که عملی نشده است پیگیری کنند و دست خالی به شهرشان بازنگردند.

سمانه عظیمی از دانش‌آموزان آسیب‌دیده مدرسه شهید رحیمی روستای درودزن که به نوعی سخنگوی دوستان خود است، درباره مشکلاتشان می‌گوید: «به تهران آمدیم تا خودمان پیگیر مطالباتمان باشیم. چون در این ۱۳ سال یا نماینده برای ما انتخاب می‌کردند یا نامه می‌زدند. این بار خودمان خواستیم که پیگیر کارها باشیم تا شاید فرجی شود و اتفاقی برای ما بیفتد. بالاخره دیروز وزیر آموزش و پرورش را دیدیم و درخواست کردیم که نماینده ما تغییر کند.» این‌ها را می‌گوید و برای هزارمین بار حادثه تلخ آن روز را مرور می‌کند: « هشت ساله بودیم. در آتش‌سوزی، من و هفت نفر از دوستانم (۶ تا دختر و ۲ پسر) به‌خاطر خراب بودن بخاری نفتی و نبود امکانات توی آتش سوختیم. صبح که به مدرسه رفتیم طبق معمول، مستخدم مدرسه بخاری را پشت در کلاس گذاشت. در کلاس دستگیره نداشت و برای اینکه سرما وارد نشود، سنگ بزرگی پشت در گذاشت. بخاری خراب بود. کلاس ما کوچک بود. کلاس آتش گرفت و چون در بسته بود نمی‌تونستیم بیرون برویم. صبح‌ها مدیر و معلمان دیرتر از بچه‌ها به مدرسه می‌آمدند. به همین خاطر هیچ کسی به جز مستخدم توی مدرسه نبود و نمی‌دانیم چرا برای کمک نیامد. زمانی که مدیر به ما رسید، آتش خاموش شده بود و ۴۰ دقیقه بود که در آتش سوخته بودیم.»

مریم نوروزی یکی دیگر از دانش‌آموزان آسیب‌دیده در ادامه می‌گوید: «قرار شد تا ۱۸ سالگی همه عمل‌های ما تمام شود و جراحی پلاستیک انجام دهیم. وزیر بهداشت و وزیر آموزش و پرورش وقت به ما قول دادند این کار تمام شود اما الان ۲۰ ساله شده‌ایم و هیچ کدام از عمل‌ها انجام نشده است. یک کارت درمان به ما دادند که فقط می‌تونیم در بیمارستان دولتی عمل کنیم اما الان کارتی را هم که دادند قبول نمی‌کنند.»

سمانه در تکمیل صحبت‌های مریم می‌گوید: «کارتی را که به ما دادند همان موقع هم در حد ویزیت قبول می‌کردند اما الان برای ویزیت هم قبول نمی‌کنند و هیچ اعتباری ندارد. همه هزینه‌های جراحی پوست بر عهده خودمان است. خیلی قول‌ها به ما دادند. قول دادند دیه ما را کامل می‌دهند. دیه را دادند اما نصفه. دیه آسیب‌های جسمی را هم چون دختر هستیم نصفه دادند و از سوی دیگر اصلا آسیب‌های روحی را برای ما لحاظ نکردند. پیگیری هم کردیم اما دادگاه به نفع ما رأی نداد. با حکم قاضی قرار شد دیه را نصف بدهند. قول‌هایی که می‌دهند، یادشان می‌رود. اساسی‌ترین مشکل ما هزینه درمان و موضوع درمان است. برای یکسری از درمان‌هایی که باید انجام بدهیم دکترها می‌گویند که بهتر است در بیمارستان خصوصی انجام شود.»

نرگس حیدری یکی از دختران مدرسه شهید رحیمی روستای درودزن نیز درباره مشکلات خود می‌گوید: «من بینی‌ام را چهار بار عمل کردم اما هنوز درست نشده است و برای تنفس و زیبایی مشکل دارم. در بیمارستان دولتی جراحی کردیم، نتیجه نگرفتیم.»

پریسا طاهری که بیشترین درصد سوختگی را در بین دوستان خود دارد، می‌گوید: «عمل‌هایی که انجام می‌دهیم در بیمارستان دولتی انجام می‌شود و گاهی خود پزشک عمل را انجام نمی‌دهد و دستیارش جراحی می‌کند. این طور می‌شود که از جراحی خود جواب نمی‌گیریم و باید پیش پزشک خودمان برویم که در بیمارستان خصوصی است اما باید چند برابر هزینه کنیم تا خراب کاری آن پزشک جبران شود.»

پریسا درباره علت تمایلش به جراحی در بیمارستان خصوصی می‌گوید: «دکتر خودمان هم نظرش این است که در بیمارستان خصوصی عمل کنیم. یک بار وقتی برای عمل بیهوش می‌شدم، دیدم که دکتر، اتاق عمل را ترک کرد. به دکتر گفتم اصلا از شما این توقع را نداشتم. دکتر گفت که به بیمارستان دولتی آمدی و اینجا بیمارستان خصوصی نیست. در بیمارستان دولتی دکتر فقط بالای سر دستیارانش است. هر کدام از ما بالای ۳۰ تا ۴۰ بار عمل کردیم و دیگر توان نداریم که به خاطر اینکه دستیار پزشک می‌خواهد عمل کند، یک عمل را چندین بار انجام دهیم.»

سمانه در ادامه صحبت‌های پریسا می‌گوید: « امکاناتی که بیمارستان خصوصی دارد، بیمارستان دولتی ندارد. من چند وقت پیش بینی‌ام را عمل کردم و بینی‌ام به غضروف نیاز داشت. ۲۰ میلیون تومان در بیمارستان خصوصی هزینه کردم تا غضروف مصنوعی برایم گذاشتند. دوستانم که عمل کردند از گوش آنها برای غضروف استفاده کردند و گوششان هم ناقص شد. ما نمی‌خواهیم جای دیگری از بدن‌مان ناقص شود تا جای دیگری درست شود. کارتی که برای درمان به ما دادند تاریخ انقضا ندارد و الان می‌گویند که تاریخ انقضای کارت گذشته است.»

پریسا ادامه می‌دهد: «به ما می‌گویند کارت درمانتان باطل شده است و باید هزینه‌اش را خودتان پرداخت کنید. توضیحی به ما نمی‌دهند. در کنار کارهایی که برای ما انجام ندادند، کوچک‌ترین آرزوهای ما را هم دارند می‌گیرند. ما دیگر آرزویی نداریم. من برای دریافت گواهی‌نامه‌ رانندگی اقدام کردم ولی در نهایت موفق به گرفتنش نشدم وقتی اعتراض کردم و خواستم کمکم کنند افسر گفت تو دلت می‌خواست توی آتش بمیری وقتی که قیافه‌ات اینجوری است. ولی من که مادرزادی این‌طور نبودم. توی مدرسه سوختم. می‌گویند که انگشتانم قطع شده است. خب انگشتان من در مدرسه سوخته است. انگار باید از هر آرزویی که داریم به خاطر اینکه سوخته‌ایم بگذریم. برای انگشتانم باید پروتز بگذارم که هزینه‌اش را ندارم و باید آزاد انجام شود. دکترم گفت چون آنها مواد کافی ندارند، باید به هلال احمر در میدان ونک بروم و حداقل پروتز هر دستم ۶۰ تا ۷۰ میلیون تومان هزینه دارد. هزینه‌های دکتر پوستمان را خودمان می‌دهیم. ماهانه ۵۰۰ هزار تومان به ما می‌دهند که این را فقط برای لیزر پوستمان هزینه می‌کنیم.»

سمانه در تکمیل صحبت‌های پریسا می‌گوید: «با داروهای پوستی، ماهانه حداقل ۳ میلیون تومان هزینه می‌دهیم. حتی ماه‌هایی پنج میلیون تومان هم هزینه کرده‌ایم. با ۵۰۰ هزار تومان نمی‌توانیم کاری کنیم. هیچ آینده شغلی نداریم. سه نفرمان پشت کنکوری هستیم و به خاطر عمل‌هایی که داریم به درس خواندن نمی‌رسیم. بعضی مواقع به سختی به درس‌هایمان می‌رسیم. حق‌مان این است که لااقل برای کنکور سهمیه داشته باشیم. یکی از دغدغه‌های بزرگ ما دانشگاه است. کودکی و نوجوانی‌مان که رفت و الان آینده‌مان هم دارد با بی‌مسئولیتی‌ها از دست می‌رود.»

پریسا ادامه می‌دهد: «از وقتی برای گواهی‌نامه رفتم و نه شنیدم. نمی‌توانم دنبال کاری بروم. از نه شنیدن می‌ترسم. هر جا که رفتم نه شنیدم. برای درمانم، نه شنیدم. اگر صورت دختران همسن و سال ما یک جوش بزند، به آسانی درمان می‌کنند ولی ما همش باید درگیر دکتر و وقت عمل باشیم. من سه بار بینی‌ام را عمل کردم. بار سوم مشکل تنفسی برای من پیش آمد. وقتی به دکترم گفتم که تنگی نفس می‌گیرم. گفت مدلش این است. دکتری به ما معرفی کنند که به او اعتماد کنیم و با اطمینان عمل کنیم. بیشتر از ۷۰ بار بیهوش شدم و هر بار بیهوشی کامل بوده است.»

سمانه نیز می‌گوید: «الان بعضی از دکترها برای اینکه ما را جراحی کنند، ۱۰ برگه از ما امضا می‌گیرند چون معتقدند که ریسک عمل ما بالاست.»

مریم نوروزی در تکمیل صحبت دوستان خود می‌گوید: «هر کسی که می‌آید فقط از ما عکس و فیلم می‌گیرد و می‌رود . ۱۳ سال هست که منتظریم. قرار بود ما را با هزینه شخصی خودشان برای درمان به خارج از کشور ببرند اما نگذاشتند که برویم. خانواده‌هایمان را تحت تاثیر قرار دادند. یکبار تصمیم گرفتیم بریم و حتی خانواده‌ها هم راضی شدند اما فرمانداری اجازه نداد. نه خودشان کمک می‌کنند نه می‌گذارند کسی به ما کمک کند.»

نرگس حیدری نیز می‌گوید: «من اصلا نمی‌توانم با این موضوع کنار بیایم. من و پریسا وقتی دانشگاه می‌رویم ماسک می‌زنیم چون مردم به ما بد نگاه می‌کنند.»

پریسا ادامه می‌دهد: «اگر می‌دانستیم که اوضاع این‌طور می‌شود آرزو می‌کنم که ای کاش آن روزها مرده بودیم. من از خانه بیرون نمی‌روم چون مردم بد نگاه می‌کنند. الان ۲۰ ساله هستیم اما هیچ‌کسی به ما کمک نمی‌کند. مهمانی خانوادگی نمی‌روم چون بچه‌ها به من می‌گویند انگشت ندارم. به عروسی نمی‌روم و مطمئنم که دوستانم هم به عروسی نمی‌روند. ما هم دل داریم. هر وقت در خانه‌مان مهمانی است از اتاقم بیرون نمی‌آیم و بهانه می‌آورم. مادرم برای گواهینامه من به سرهنگ‌ها التماس می‌کرد. الان می‌خواهم به خاطر مادرم دنبال گواهینامه باشم . به من می‌گفتند به تو گواهینامه نمی‌دهیم اما افرادی هستند که حتی دست ندارند و به آنها گواهینامه می‌دهند».

فاطمه محمدی، مادر مریم نوروزی نیز با گلایه از وعده‌های توخالی می‌گوید: « به ما قول می‌دهند، خوشحال می‌شویم اما وقتی زنگ می‌زنیم جواب تلفن ما را نمی‌دهند. برای ما عمل از قول مهمتر است. از بچه‌ها عکس می‌گیرند اما کاری نمی‌کنند. بچه‌های ما فقط داخل اتاقشان هستند و فقط با گوشی سرگرم می‌شوند. ۱۳ سال است که سختی کشیده‌ایم. دلم می‌خواهد کسی خودش را جای ما بگذارد و ببیند که ما پشت در اتاق عمل چه کشیدیم.»

سمانه با بغض و گریه می‌گوید: «ما هم درد سوختگی ظاهری را می‌کشیم و هم درد روحیتحمل می‌کنیم. تمام عکس‌های بچگی‌ام را از جلوی چشمان مادرم برداشتم. وقتی که عمل داریم خانواده‌هایمان با ما اشک می‌ریزند. مادرم با من به تهران نیامد چون آن‌قدر با من آمد که رباط پایش پاره شد و وقتی داشتم به تهران می‌آمدم اشک می‌ریخت.»

مادر مریم که از رنج دخترش صورتی تکیده و خسته دارد، ادامه می‌دهد: «دست و صورت و زانوهای دخترم سوخته است. بیش از ۶۰ بار عمل شده است. ۳۰ میلیون تومان دیه به ما دادند در صورتی که به یکی از بچه‌ها که سوختگی کمتری داشت ۶۰ میلیون تومان پرداخت کردند. یک بار برای عمل به بیمارستان علی اصغر شیراز رفتم. دخترم عمل داشت. قبل از عمل به ما گفتند که بیمه نداریم و باید به اداره بیمه برویم. با لباس اتاق عمل، به مرکز بیمه رفتیم. آنجا که متوجه شدند ما از دانش‌آموزان سوخته هستیم، برگه را امضا کردند و گفتند که سه میلیون تومان واریز کنیم.»

لیلا کهن از دیگر از دانش‌آموزان آسیب‌دیده نیز با گلایه از هزینه بالای درمان می‌گوید: «هزینه بیمارستان خیلی بالاست. ما از پس از هزینه‌ها بر نمی‌آییم. قرار بود از دستگاهی برای برداشتن پوست پیشانی من استفاده کنند اما چون تحریم هستیم دستگاه توی ایران نایاب هست. دکترم گفت که می‌تواند این دستگاه را از خارج بیاورد اما هزینه با من هست.»

سمانه در تکمیل صحبت‌های لیلا و با گلایه از بی‌توجهی مسئولان به خواسته‌های آنها می‌گوید: «الان پوست ما قابلیت بهتر شدن را دارد. دکترم می‌‌گفت در کشورهای خارجی دستگاه‌هایی هست که یک تکه از پوست را برمی‌دارند و توی دستگاه قرار می‌دهند تا پوست رشد کند و از پوست در قسمت‌هایی که نیاز است استفاده می‌کنند. الان ما برای گرافت‌های پوستی مشکلات زیادی داریم و جای آن از سوختگی هم بدتر است. وقتی برای کمک پیش مدیرکل آموزش و پرورش شیراز رفتم گفت مدرک بیاور. من هم گفتم که سوختگی مرا نمی‌بینید چطور می‌شود که به من می‌‌گویید مدرک بیاور. اگر بچه خودشان هم بود چنین حرفی می‌زدند؟ به جای اینکه ما طلبکار باشیم آنها طلبکار هستند.»

مادر پریسا طاهری می‌گوید: «پوست صورت پریسا گرافت (پیوند پوست) شده و از جای دیگر بدنش، پوست برداشتند و روی صورت پریسا گذاشتند. از همه جای بدن پریسا برای گرافت پوست برداشتند.»

پریسا با چشمانی پراشک می‌گوید: «ما که از همه جا ناامید شدیم حداقل آرزوهای کوچک و دلخوشی‌هایمان را از ما نگیرند.»

سمانه بازهم صحبت‌های پریسا را تکمیل می‌کند و می‌گوید: «رشته ما تجربی است و واقعاً درس‌هایمان عالی بود. من و لیلا دو سال آخر را در مدرسه نمونه دولتی درس خواندیم. به دلیل مشکلاتی که برای عمل داشتیم وقت نمی‌کردیم درست و حسابی درس بخوانیم. دوستانم پزشکی می‌خوانند اما ما نمی‌توانیم.»

لیلا هم با اشاره به علاقه خود برای ادامه تحصیل می‌گوید: «وزیر آموزش و پرورش گفت موضوع سهمیه کنکور را پیگیری می‌کند.»

مادر مریم ادامه می‌دهد: «قولی که عملی نشود به درد ما نمی‌خورد. ما از وزیر آموزش و پرورش خواستیم که بچه‌های ما را در آموزش و پرورش استخدام کنند. وزیر به ما قول دادند که این موضوع را پیگیری می‌کند.»

پریسا در پایان می‌گوید: «دانشگاه که رفتم، دیگر نمی‌خواستم ادامه بدهم. از مسئولان دانشگاه خواستم که به من مشاوره بدهند، گفتند نمی‌دهیم. برای من سخت است که در دانشگاه بین همسن و سالان خودم باشم چون به ما بد نگاه می‌کنند. من کم آوردم و از زندگی ناامیدم.»

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار