گزارش پانا از جنوبشرقیترین نقطه ایران؛
وقتی روزیِ یک نابینا از امواج دریا میرسد
چابهار (پانا) - «پیرمرد و دریا» داستانی نام آشنا و معروف نوشته ارنست همینگوی است که شاید هر کس حتی برای یک بار نام آن را شنیده باشد، اما داستان «پیرمحمد و دریا» داستانی شنیده نشده از صیادی نابینا در سواحل تنها بندر اقیانوسی ایران است که سالهای سال با مشقت و سختی از آب، نان میگیرد و روشندلانه به زندگی ادامه میدهد.
پاهایم کمی میلرزید اما نه از سرما، راستش را بخواهید ترسیده بودم اما از آنجایی که همه خبرنگاران را به شجاعت میشناسند به روی خود نیاوردم و دل به دریا زدم. سوار شدن به قایقی که سکاندارش نابیناست و قرار است برای صید ماهی به نقاط نسبتا عمیق دریا سفر کند شاید برای همه ترسناک و یا نگران کننده باشد اما من به انتخاب خودم با پیرمحمد همراه شدم تا از نزدیک ببنیم او چگونه بدون چشمهایش در دریای عمان صیادی می کند.
برای هم صحبتی با پیرمحمد ۶۵ کیلومتر از شهر چابهار به سمت مرز پاکستان پیمودم تا به روستای «بریس» رسیدم. روستایی با بیش از ۵ هزار نفر جمعیت و بیش از ۹۸۰ خانوار که بیشتر مردمش از طریق صید و صیادی امرار معاش می کنند و کمتر از ۵۰ کیلومتر با مرز پاکستان فاصله دارد.
به هر یک از اهالی روستا که می گویم می خواهم پیرمحمد را ببینم شروع به راهنمایی می کنند و با همان لهجه بلوچی خود مرا به سمت خانه پیرمحمد هدایت می کنند. بریس، روستایی باصفا اما محروم در جنوب شرقی ترین نقطه ایران و روی نوار ساحلی دریای عمان است که بیشتر با نام و نشان اسکله صیادی بریس شناخته می شود.
زندگیای که با حداقلها میچرخد
کوچه های خاکی این روستا را یک به یک پیش می روم تا به خانه پیرمحمد برسم. خانهای کوچک و جمع و جور با حداقل امکانات برای زندگی که حاصل بیش از ۲۵ سال صیادی است. یک آشپزخانه چوبی در گوشهای از حیاط و حوضی که آب نه چندان تمیزی درون آن است اولین چیزهایی است که در این خانه توجهم را جلب میکند. انگار فرزندان پیرمحمد زندگی را با حداقلها سپری میکنند؛ از آب آشامیدنی گرفته تا ظرف و ظروفی که در آشپزخانه کوچک چوبی وجود دارد از سادهترین امکانات یک زندگی است.
البته صفای دل و محبت صاحب خانه آنقدر در استقبال از من زیاد است که دیگر کمبودها به چشم نمیآید و به تعارف پیرمحمد و همسرش وارد اتاق پذیرایی می شویم که به نظر می رسد بهترین جای خانه است. فرزندان پیرمحمد هم یک به یک وارد اتاق می شوند و به نشانه استقبال از مهمان با شرم و خجالت بچه گانه سری تکان می دهند و لبخند می زنند.
پیرمحمد تابزر ۴۳ سال بیشتر ندارد اما غبار رنج و مشقت روزگار بر چهرهاش، سن و سالش را بیشتر از آن چیزی که هست نشان می دهد البته همت و تلاشش برای کار کردن و کسب روزی حلال همچنان به مانند یک جوان پرشور و نشاط است و برای کسب روزی حلال تمام خطرات را به جان میخرد و به معنای واقعی دل به دریا می زند.
پیرمحمد هم مانند سایر اهالی روستای بریس از همان اوایل نوجوانی به همراه برادرش به دریا می رفت و حالا بعد از حدود ۲۵ سال هنوز هم به این حرفه مشغول است و نان خود را از آب میگیرد.
آنچه کار پیرمحمد را از دیگر صیادان این روستا متمایز میکند، صیادی بدون حس بینایی است! کاری که شاید از تصور خیلی ها به دور باشد اما او به راحتی این کار را انجام میدهد و خداوند را شاکر است.
من هم برای اینکه کار این صیاد روشندل را از نزدیک ببینم تصمیم گرفتم در یک نوبت صیادی با او همراه شوم و پیرمحمد نیز پیشنهاد من را پذیرفت و پس از صرف پذیرایی با هم به سمت اسکله بریس حرکت کردیم.
دل به دریا زدیم
با وجود همه دلهرهها و نگرانیهایی که داشتم بالاخره پا در قایق صیادی پیرمحمد گذاشتم و به همراه او و پسرش «سراج» برای رفتن به دریا آماده شدیم. با آنکه اکنون اوایل زمستان است اما هوای اینجا سرد نیست بلکه گرمایی آرامشبخش دارد. همانطور که پیرمحمد در حال آماده کردن تور و دیگر وسایل صیادی است من هم نگاهی به اطراف می اندازم.
تا چشم کار می کند آبی دریاست که در افق به آسمان ختم میشود. عظمت دریا ناخودآگاه انسان را به تحسین قدرت خداوند وامیدارد و جالب تر اینکه همان آفریدگار رزق و روزی صیادی نابینا مانند پیرمحمد را در تلاطم امواج همین دریا قرار داده و خودش نگهبان و محافظ اوست. دلم کم کم آرام میگیرد و برای نخستین تجربه صیادی با پیرمحمد آماده میشوم.
این اولین تجربه حضور در صیادی برای من است اما برای پیرمحمد و پسرش یک کار روتین روزانه محسوب میشود برای همین آنها با آرامش خاصی قایق را برای حرکت آماده میکنند. بعد از روشن شدن موتور قایق و حرکت به سمت دریا سراج با لحنی آمیخته با شوخی به من میگوید: «کوسهماهی و میگو از عمده صیدهای ماهیگیران بریس است.»
قایق شروع به حرکت می کند و کم کم سرعتش زیاد میشود در حالی که یک دست خود را محکم به قایق گرفتهام از پیرمحمد میپرسم «همیشه اینقدر با سرعت میروید؟» پیرمحمد که با خونسردی و بدون کمک گرفتن از از دستانش تعادلش را حفظ کرده میگو ید: «نباید وقت را تلف کرد».
بعد از این جواب به یاد حرف یکی از دوستان پیرمحمد به نام شهرزاد میافتم که قبل از سوار شدن به قایق دقایقی با او هم صحبت شدم. او که از دوران جوانی پیرمحمد را میشناسد، میگفت: «جوانی تلاش گر بود و هنوز با وجود اینکه نابیناست دست از تلاش برنمیدارد. خیلی ها پیشه صیادی را از او آموختهاند. همیشه با پیرمحمد در مستطیل خاکی بریس فوتبال بازی میکردیم و او همیشه در پست دفاع بود و وقتی او در میدان بود استحکام دفاعی تیم را کسی نمیتوانست بهم بریزد؛ او خیلی جنگجو بود.»
از خودگذشتگی فرزند برای پدر
هنوز به محل صید ماهی نرسیده ایم برای همین دقایقی با سراج هم صحبت میشم. او فرزند ارشد پیرمحمد و متولد سال ۸۱ است و طبق تقویم تحصیلی باید امسال به پیش دانشگاهی میرفت اما او سالهاست که به خاطر پدرش ترک تحصیل کرده تا عصای دست او باشد.
سراج می گوید: وقتی این اتقاق برایم افتاد سه سالم بود و از نابینایی پدر چیزی نمیدانستم اما برایم جای سوال بود که چرا دیگران دست پدر را می گیرند.
وی ادامه میدهد: نمیدانم دقیقا در چه سنی بودم که متوجه شدم پدرم نابینا است ولی بعد از آن همیشه پیگیر کارهای او بودم. گاهی برای چند لحظه چشمهایم را می بندم و حس می کنم چقدر نابینایی و ندیدن دنیا سخت است .
فرزند پیرمحمد با نگاهی توام با مهربانی به پدرش نگاه می کند و میگوید: من بخاطر کمک به پدر قید درس و مدرسه را زدم و همیشه برای کمک به پدر و رفتن به دریا آمادهام.
سراج درباره وضعیت مالی خانوادهاش میگوید: شرایط اقتصادی ما خیلی خوب نیست. وقتی برادر وخواهرهای کوچکترم از من می پرسند پدرمان چرا نابیناست من در جواب آنها می مانم و نمی دانم باید چه جوابی بدهم. فقط میتوانم بگویم که ما باید به پدر کمک و برای زندگی تلاش کنیم.
او که در سن ۱۸ سالگی نامزد دارد و برای تشکیل خانواده آماده میشود میگوید: بعد از ازدواج خودم و همسرم باید بیشتر از این به پدر کمک کنیم و آنقدر تلاش کنم تا برای خود یک قایق داشته باشم و از آن کسب درآمد کنم.
وقت صید فرا رسید
سرعت قایق کم و کمتر میشود و پیرمحمد با دستانش به دنبال تور ماهیگیری میگردد تا شروع به صیادی کند. وقتی تور را در دستش میگیرد گویا اصلا مشکلی در بینایی ندارد. خیلی حرفه ای تور را به دریا میاندازد و با همان لهجه بلوچی میگوید که برای هدایت قایق چه کاری انجام دهد.
حال که قایق در حالت تقریبا ثابتی قرار گرفته و منتظر هستیم تا ماهی ها صید شوند، بهترین فرصت برای گفت و گو با پیرمحمد است. اول از او می پرسم چه شد که نابینا شد؟ او میگوید: تا ۲۸ سالگی با چشمهایم زندگی می کردم و دنیا را رنگی و زیبا می دیدم، عادتمان این بود که هر روز قبل از طلوع آفتاب برای رفتن به دریا آماده شویم اما ناگهان یک روز صبح که از خواب بیدار شدم چشمهایم جز سیاهی چیزی نمی دید.
پیرمحمد ادامه میدهد: همان روز مقدمات سفر برای رفتن به چابهار و پیگیری روند درمان را فراهم کردیم اما من از نظر روحی خیلی بهم ریخته بودم و انگار این اتفاق برایم پایان دنیا بود، اما در نهایت به خداوند توکل کردم و در مقابل تقدیر الهی سر تعظیم فرود آوردم. برای پیگیری درمان ابتدا به چابهار رفتیم. پس از آن سه ماه در زاهدان ماندیم و حتی تا یزد هم رفتیم اما نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه در مرحله آخر سر از کوچه های لیاری در کراچی پاکستان سر در آوردیم. چندین عمل در زاهدان و کراچی روی چشم هایم انجام شد اما نتیجهای نداشت و آن دنیای زیبا و رنگی برای من همیشه سیاه باقی ماند.
نگرانی از شرایط تحصیلی فرزندان
وی خاطر نشان میکند: در این ۱۵ سالی که نابینایی خود را از دست دادم تا به حال در مقابل مسئولیت های زندگی کمر خم نکردم و هر روز با انرژی مضاعف تلاش می کنم هر چند بیمارهایی مثل قند، چربی، مشکلات کبد و کلیه بعضی مواقع توان کار کردن را از من می گیرد اما باز هم تلاش خود را میکنم تا چرخ زندگی مان بچرخد. اما در شرایط اقتصادی فعلی نمی توانم بیشتر از این کار کنم.
پیرمحمد که نگران تحصیل مجازی فرزندان دیگرش است، از دغدغههایش درباره فرزندانش میگوید: چهار فرزند دیگرم اکنون محصل هستند اما در شرایط فعلی به دلیل وجود بیماری کرونا و روش های جدید تدریس با مشکل تحصیلی مواجه شدند. نمی دانم اسمش چیست ولی فقط شنیده ام نیاز به گوشی های بزرگتر دارند اما توان تهیه آن را ندارم. از مسولان می خواهم تا در این زمینه توجه بیشتری داشته باشند، چرا که تحصیل فرزندان افراد معلولی مثل من باید در اولویت باشد. ای کاش یک فرد خیر میتوانست این مشکل فرزندانم را حل کند.
از بس گرم حرف زدن با پیرمحمد شدم متوجه گذر زمان نشدم اما به تشخیص پیرمحمد وقت بیرون کشیدن تور از آب است. او با همان آرامش قبل به سراغ تور میرود و باز هم توصیه های لازم را به سراج یادآور میشود. با قدرتی فراوان تور را از آب بالا میکشد و ماهیها را به داخل قایق میآورد. در همین حال زیر لب میگوید: «این بار صید زیادی نکردیم اما باز هم خدا را شکر».
به گفته پیرمحمد به طور تقریبی حدود ۲۰ کیلو ماهی صید شد اما گویا او در این نوبت از صید مراعات وقت و حوصله من را کرد و گرنه اگر بیشتر میماندیم ماهی بیشتری نصیبمان میشد.
حالا با یک تجربه جدید در زندگی با همان سرعت قبل به سمت اسکله صیادی بریس بازمیگردیم، با این تفاوت که تعدادی ماهی هم ما را همراهی میکردند.
گزارش از عبدالقادر شیخ زاده
ارسال دیدگاه