شروع و پایان‌ دیداری وصف‌ناپذیر؛ ‌روایت یک دانش‌آموزخبرنگار از دیدار با رهبر معظم انقلاب‌

تهران (پانا) - ‌‌حوالی ساعت ۷ صبح جمعه بود، انگار صدایم کردند، از خواب پریدم، ‌به‌سرعت بیدار شدم تا خودم را برای یک اردوی ۲۴ ساعته آماده کنم. ‌کوله‌پشتی‌ام را برداشتم و راهی مصلی امام خمینی شدم، جایی که قرار بود ‌جمع مشتاقان گرد هم آیند، دور هم جمع شوند برای یک «دیدار». دیدار ما دانش‌آموزان با رهبر عزیزمان.

کد مطلب: ۱۵۱۴۶۰۶
لینک کوتاه کپی شد
شروع و پایان‌ دیداری وصف‌ناپذیر؛ ‌روایت یک دانش‌آموزخبرنگار از دیدار با رهبر معظم انقلاب‌

‌حوالی ظهر بود به مصلی امام خمینی رسیدم، آری من اولین نفر نبودم، همه از همه جا خودشان را به مصلی رسانده بودند، جمع زیادی مستقر شده بودند، اما هنوز اتوبوس‌ها می‌آمدند، توقف می‌کردند و دانش‌آموزان با پلاکاردهایی که اسم استان‌شان روی آن نوشته شده بود، با چفیه‌ و سربند به سمت سالن حرکت می‌کردند. ظهر جمعه در یک چشم به هم زدن مصلی دیگر جای سوزن انداختن نبود. با اطرافیانم صحبت می‌کردم، با اینکه کسی را هم نمی‌شناختم ولی انگار سال‌هاست که با هم دوستیم. می‌گفتم خُب چند نفر قرار است اینجا جمع شویم و تازه فهمیدم ما یک لشکریم، لشکر عاشقی، ۲۵۰۰ دانش‌آموزی که قرار است به دیدار رهبرمان برویم. خیلی ذوق داشتم، خستگی نمی‌شناختم. تازه می‌خواستم کلی هم دوست پیدا کنم. تصمیم گرفتم با هم‌کلاسی‌های خودم از استان‌های دیگر آشنا شوم. به داخل سالن رفتم و دیدم تعداد زیادی خواب‌اند، عده‌ای دور هم جمع شده‌اند و گپ می‌زنند. در جمع دانش‌آموزان استان بوشهر نشستم، ‌‌حرف‌هایشان شنیدنی بود و شایان تعریف کردن. یکی می‌گفت‌ «امشب را با لباس فرم بخوابیم تا فردا اتوبوس اول را سوار شویم و از مصلی حرکت کنیم». دیگری ‌می‌گفت‌ «از شوق دیدار رهبرم، خواب به چشمانم نمی‌آید، شما بخوابید من همه را از خواب بیدار می‌کنم». 

‌ناگهان از میان جمع یکی از دخترا ‌خطاب به ‌دوستانش گفت‌ «بچه‌ها برای آقا نامه‌ای نوشته‌اید؟» گروهی ‌که ‌نوشته بودند، نامه خود را رو کردند و گروهی دیگر که تازه به یاد نامه نوشتن افتاده بودند پی ‌کاغذ و قلم افتادند‌. اصلا متوجه گذر زمان نشدم، نیم‌ساعتی بود که داشتم این صحبت‌ها را گوش می‌دادم. نمی‌دانم ‌میهمان‌شان بودم یا میزبان‌.

سوی دیگری از سالن، ‌گروهی از دانش‌آموزان در حال گفت‌وگو بودند. خودم را به جمع آن‌ها هم رساندم، ‌از دیار خراسان بودند، همگی عضو تشکیلات پیشتازان سازمان دانش‌آموزی. می‌گفتند‌ ۱۲ ساعت در راه بودند تا به مصلی ‌برسند. گروهی ۵۰ نفره بودند. مشغول صحبت کردن با آن‌ها بودم که ناگهان سمت دیگری از سالن سر و صدای دختران بلند شد. ‌هرمزگانی‌ها تا از ‌خواب بیدار شدند. کلی حرف برای گفتن داشتن اما نگران بودند، می‌گفتند «‌مربی‌مان نیز برای بار اول است به دیدار آقا آمده، کاش او نیز بتواند رهبرمان را از نزدیک ببیند». دیگری می‌گفت‌ «من بار اولم نیست اما بیشتر از دیدار اول شوق دیدار دارم.»

از دیدن صورت و احساس یکی از دخترا تمام وجودم به جوش آمد؛ زمانی‌که یکی ‌مربی آن‌ها برای اینکه واکنش آن دختر را ببیند، به‌شوخی می‌گفت ‌اسمش برای دیدار تایید نشده! ‌چشمان آن دختر اشک می‌بارید و ‌غرق در ماتم شده بود، طوری که حتی مربی‌اش هم از دیدن حال او به وحشت افتاده بود. سریع برای او آب آوردند و وقتی که حالش بهتر شد، می‌گفت «‌از روزی که خبر دادند به دیدار آقا خواهم رفت پلک روی هم نگذاشته‌ام، خیلی مشتاقم خیلی سریع این اتفاق بیافتد و رهبرمان را از نزدیک ببینم، می‌ترسم اتفاقی بیافتد و این دیدار نصیبم نشود».

همزمان با نماز مغرب و عشاء بود که وزیر مدرسه‌ها همه را غافلگیر کرد. از قبل اعلام نکرده بودند ولی ناگهان در جمع دانش‌آموزان حضور یافت. وقتی وارد مصلی شدند  ‌‌دانش‌آموزان دور ایشان جمع شدند. یکی مصاحبه می‌خواست، دیگری سوال داشت. آن یکی مطالبه می‌کرد و دیگری نامه تحویل می‌داد. اما این همه صحبت دانش‌آموزان او را خسته نکرد، ایستاد و با همه دانش‌آموزان صحبت کرد، صدای آن‌ها را شنید، در کنارشان ایستاد و خواست که همه در جمع مطالبات‌شان را بیان کنند. نماز را با دانش‌آموزان اقامه کرد. دقایقی در جمع آن‌ها سخنرانی کرد و منتظر ماند تا دانش‌آموزان قاب‌های ماندگاری از این دیدار ثبت کنند. سپس با دانش‌آموزان خداحافظی کرد و از مصلی امام خمینی خارج شد. 

IMG_20241104_071759_434

شب شده بود و ما کماکان پرانرژی ولی باز هم دانش‌آموزان جدیدی تازه داشتند از راه می‌رسیدند. کلاس‌های توجهی برای دیدار با رهبری ‌برگزار شد. حجت‌الاسلام والمسلمین پورثانی معاون پرورشی و فرهنگی جزئیات را برای دانش‌آموزان تشریح کرد. برخی گوش می‌دادند و برخی یادداشت می‌کردند. عده‌ای هم داشتند صحبت‌های ایشان را ضبط می‌کردند. تازه داشت برنامه‌ها شروع می‌شد، ‌مداحی بود و اجرای سرودهای شنیدنی. ‌این برنامه یک مهمان ویژه هم داشت، سردار علی فدوی‌ جانشین فرمانده کل سپاه.‌ ساعت حدود ۲۲ شده بود. ‌به خوابگاه برگشتیم، بچه‌های چند استان دیگر هم رسیده بودند. ‌گیلان، سیستان‌و‌بلوچستان، لرستان، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، مازندران، زنجان، اصفهان و ایلام همگی ‌بودند. با هر یک که گفت‌وگو می‌کردم شوق دیدار برای من نیز بیشتر می‌شد. از میان‌شان رد شدم و در گوشه‌ای نشستم، داشتم می‌شنیدم یکی می‌گفت‌ «بار قبل که به دیدار آقا آمدم، برای ایشان نامه نوشتم و از ایشان چفیه خواستم، ۹ ماه بعد چفیه‌ای از سوی ایشان به دستم رسید».

عده‌ای مشغول نوشتن شعارهایی بر روی چفیه‌های خود بودند‌. تعدادی سرود «نسل آرمانی ۲» را با هم تمرین می‌کردند. ‌‌نیم‌ساعت مانده بود به بامداد روز شنبه، کارت‌های‌مان توزیع شد، تا الان از دریافت هیچ کارتی خوشحال نشده بودم اما گویی این کارت یک کلید بود، نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم، اما انگار کارت خوش‌شناسی، کارت خوش‌بختی، به جانم می‌فشاردم و بین ۱۰تا کیف و کوله از آن مراقبت می‌کردم.‌

۲۰۲۴۱۱۰۱_۲۳۲۵۲۱

شب بلند و پر‌نشاطی را پشت سر می‌گذاشتیم. موکب پذیرایی از خواهران تا پاسی از شب چای و شیرینی پخش می‌کرد. دانش‌آموزان دختر با ذوق زیاد با خانواده‌های خود تماس می‌گرفتند و ماجرای آن شب را تعریف می‌کردند‌. البته با برخی از دخترا خانواده‌های‌شان هم آمده بودند. غالب گفت‌وگوها‌ آن طور که من فهمیدم توصیه‌های پدر و مادرها بود برای دیدار با آقا. ‌یکی از مربیان می‌گفت‌ «دختر کوچکم گفته باید از آقا چفیه یا انگشتر بگیرم» دانش‌آموزی می‌گفت‌ «پدرم گفته فردا از عمق جان به آقا لبیک بگو و سلام ما را هم به ایشان برسان». 

صبح روز شنبه ‌با صدای لبیک و شعارهای دانش‌آموزان از خواب بیدار شدم. ساعت ۴ صبح بود، خیلی‌ها صبحانه خورده و لباس پوشیده در صف‌ نماز صبح ایستاده بودند. خیلی‌ها آن شب نخوابیده بودند. پس از اقامه نماز، همه به سمت اتوبوس‌ها راهی شدند. نیم ساعت در صف بودیم تا وارد اتوبوس شویم. همه شعار می‌دادند‌، سوار اتوبوس‌ها شدیم و راهی حسینیه امام خمینی شدیم، جایی که قرار بود آن روز با حضرت آقا دیدار کنیم.‌

VideoCapture_۲۰۲۴۱۱۰۴-۰۷۲۶۰۷

سوار بر اتوبوس‌ها از مصلی امام خمینی تا خیابان جمهوری را رفتیم و ‌در تقاطع خیابان فلسطین و جمهوری ‌از اتوبوس‌ها پیاده شدیم. از آن‌جا تا حسینیه ‌را پیاده ‌پیمودیم. دانش‌آموزان که شوق دیدار رهبر را داشتند و صبرشان لبریز شده بود، این مسیر را می‌دویدند. ‌تا رسیدن به ‌حسینیه ‌مراحل مختلفی را طی کردیم؛ بعد از تحویل کیف و موبایل‌مان به صندوق امانات، وارد گیت اول بازرسی شدیم. صفی طولانی بود، فقط صدای شعار دادن بچه‌ها می‌آمد. فضا را پُر کرده بود. ‌نفر جلوتر از من دختری ‌از مازندران بود که تصویر شهدای فلسطین را در دستانش گرفته بود. جلوتر هم که رفتیم سربندش را بست. ‌‌در صف کناری، دختری با لباس محلی ایستاده بود که بعد از پرس‌وجو متوجه شدم از سیستان‌و‌بلوچستان به دیدار آقا آمده است. در برخی در صفوف داشتند روی دستان‌شان شعار می‌نوشتند «لبیک یا خامنه‌ای»، تصاویری رهبری را در دست داشتند. برخی تصاویری از شهدا را توزیع می‌کردند. عکس‌های از ‌حاج قاسم سلیمانی، شهید رئیسی، شهید هنیه، شهید نصرالله، شهید فائزه رحیمی و... . ‌در صف مجاور اما دختری بود که پرچم لبنان و ایران و فلسطین را ‌میان دانش‌آموزان توزیع می‌کرد. برای هم سربند می‌بستند. شور و هیجان در میان دانش‌آموزان موج می‌زد. 

‌‌پس از رد شدن از چندین مرحله وارد حسینیه شدم، در گوشه‌ای نشستم،  فریاد شعارها از هر گوشه حسینیه به گوش می‌رسید. شعارهایی مثل‌ «نه سازش، نه تسلیم، نبرد با اسرائیل» «وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد»،‌ «حسین، حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست»، «خامنه‌ای، خمینی دیگرست، ولایتش ولایت حیدر است»‌ «لبیک یا خامنه‌ای، لبیک یا حسین‌ است»، «عشق فقط عشق علی، رهبر فقط سیدعلی»، «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»، «ابالفضل علمدار، خامنه‌ای نگهدار»، «مرگ بر اسرائیل» و ... .

‌هر بار پس از قطع شدن ‌شعارها، گروهی شروع به گفتن شعار حیدر حیدر می‌کردند و دوباره ‌فریاد‌ شعار بلند می‌شد. ناگهان فریاد شعارها یک‌پارچه شد و دانش‌آموزان و دانشجویان فریاد زدند‌ «ای پسر فاطمه منتظر شماییم».

بالاخره انتظارها به پایان رسید، صدای مجری برنامه به گوش رسید. اولین برنامه اجرای سرود بود که توسط دانش‌آموزان انجام شد. بعد از تمرین سرود دوباره ‌‌شعار در حسینیه پیچید. خبرنگاران و گزارشگران که در حسینیه ‌حاضر بودند از فرصت استفاده کرده و با دختران و پسران حاضر در حسینه گفت‌وگو می‌کردند. دانش‌آموزان و دانشجویان در این مصاحبه‌ها حس‌و‌حال خود را توصیف می‌کردند، برخی از دانش‌آموزان هنوز داشتند گریه می‌کردند و منتشر حضور آقا در جمع‌شان بودند. خستگی سفر و برنامه‌های قبل از دیدار، حتی یک ذره هم در چهره دانش‌آموزان پیدا نبود، همه پرانرژی بودند.

 

ناگهان پرده‌ها کنار رفت. توصیف لحظه ورود رهبر معظم انقلاب اسلامی با کلمات قطعا امکان‌پذیر نیست. آن لحظه هر گوشه حسینیه ‌فضایی مخصوص به خود داشت. ‌برخی از حاضران شعار می‌دادند و به این شیوه شوق خود را به نمایش می‌گذاشتند. برخی نیز با چشم‌هایی به اشک نشسته از دیدار رهبر عزیزمان، سعی می‌کردند تا دیدی مناسب به جایگاه ایشان را بیابند‌. لبخندی زیبا هم از شوق دیدار رهبرمان ‌بر صورت برخی‌ها نقش بسته بود که بسیار تماشایی بود‌.

نوبت به اجرای سرود نسل آرمانی رسید و پس از آن ‌به نمایندگی از دانش‌آموزان و دانشجویان کشور، برخی به ایراد سخنرانی پرداختند. یک دانش‌آموز پسر رشته ریاضی ‌فیزیک به نمایندگی از دانش‌آموزان، یک دختر دانشجو از دانشگاه صنعتی شریف‌ به نمایندگی از قشر دانشجویان و یک دانشجوی لبنانی از دانشگاه تهران به نمایندگی از دانشجویان اتباع در دیدار با رهبرمان، سخن گفتند.

نفس‌ها در سینه حبس شده بود، نوبت به سخنرانی رهبری رسید، دختری که در کنار من نشسته بود گفت‌ «۱۲ ساعت از ایلام تا به اینجا آمدم تا این لحظه از نزدیک شنیدن صحبت آقا را تجربه کنم». ‌در یک لحظه همگی سراپا گوش شدند، ‌گوش جان سپردند به فرمایشات رهبر انقلاب. ‌سکوت حکم‌فرما شده بود. دانش‌آموزان و دانشجویان حاضر در حسینیه همگی‌ تصاویر، پرچم‌ها، سربندها و دستان خود را بالا گرفته بودند. برخی چفیه‌های نوشته‌دارشان را بالا می‌گرفتند و برخی نیز علامت موشک و قلب را نشان می‌دادند.

‌پس از اتمام صحبت‌های رهبرمان، زمانی که ایشان ‌حسینیه ‌را ترک کردند تازه متوجه‌ آیه‌ای شدم که آن‌ها نوشته شده بود؛ «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ۚ‌..» البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید. ‌با تمام توان شعارها را هم‌خوانی می‌کردم، صحبت‌های رهبر عزیزمان را به جان سپردم و از حسینیه خارج شدم، همه هنوز خوشحال، همه هنوز پرانرژی، همه کلی حرف داشتند، می‌رفتند که راهی استان‌هایشان شوند و تعریف کنند، این همه اتفاق خوب را، منتقل کنند این همه احساس شیرین را ... . 

خبرنگار : آرمیتا رزاقیان

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار