سرما نتوانست عزم مردم را در راهپیمایی ۲۲ بهمن تضعیف کند

تبریز (پانا) - در حالی که دما به شدت کاهش یافته بود، مردم با شور و شوق مثال‌زدنی در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کردند و نشان دادند که عشق به وطن هیچ‌گاه تحت تاثیر شرایط جوّی قرار نمی‌گیرد.

کد مطلب: ۱۵۴۲۷۷۶
لینک کوتاه کپی شد
سرما نتوانست عزم مردم را در راهپیمایی 22 بهمن تضعیف کند

حوالی ساعت هشت و نیم صبح، خود را به دفتر رساندم. با سردی منهای ۱۰ درجه هوا یخ زده بودم اما به شوق سالگرد چهل و ششمین پیروزی انقلاب اسلامی و ۲۲ بهمن‌ماه با تمام وجود افکارم را به ساعات دیگر حضور گرم کرده بودم. وارد دفتر که شدم مثل همیشه و به عادت هر صبحی که در دفتر می‌گذرانم، خود را میهمان یک چای داغ کردم و با نوشیدنش احساس گرمی وجودم را برافراشت.

مدیرمسئول‌مان مثل همیشه با چهره‌ محبت‌آمیز، میوه‌های خشکی که در خانه به تعداد دانش‌آموزخبرنگاران بسته‌بندی کرده بود را با روی خندان به ما داد و ما هم با تمام میل پذیرفتیم.

صدای سرود‌های انقلابی گوشم را نوازش می‌داد،خوردن میوه های خشک و نوشیدن چای داغ...

دو ضربه‌ای به صفحه موبایل زدم تا ساعت در چشمانم نمایان شود، یک ربع از ده می‌گذشت. فوری از صندلی بلند شدم و با تیم دانش‌آموزخبرنگاران، راهی یک ماموریت ویژه و در عین حال زیبا و متفاوت شدیم. کوله‌باری از قلم و کاغذ و دوربین و میکروفون و تمام چیزهایی که یک خبرنگار لازم داشت را بستیم و به راه افتادیم.

دستانم از سردی و برودت هوا سرخ شده بود اما ذهنم با دیدن این جمعیت متحد و انقلابی رفته رفته گرم تر میشد و کلمات جدیدی از حضور باشکوه مردم را تداعی می‌کرد.

منتظر بچه های پانا نشدم و با تمام حس و حال وارد سیل عظیمی از جمعیت شدم تا خودم را علاوه بر یک خبرنگار یک دانش آموز پایبند به انقلاب نشان دهم.

فرزندی در آغوش مادرش، پیرزنی عصا به دست و تکیه بر شانه‌های پسرش، دو زوج دست در دست هم، دوستان پا در کنار پای همدیگر،جالب بود! قطاری از نسل قدیم به سوی نسل جدید مقابل چشمانم بود.

تمام وجودم را هوای سرد و سوزناک بی حس کرده بود،اماقلبم داشت باضربان زیادی میتپید.قلبی که حضور قشرهای مختلف مردم را حس میکرد،آری!میتپید.

مسیر ما خیابان ارتش،میدان ساعت،میدان شهدا،و در آخر میدان نماز بود.آنقدر غرق حضور مردم شده بودم که نفهمیدم کی در میدان شهدا قدم برمیدارم.سرود های انقلابی، پرچم ایران، جوان‌های ایرانی واقعا محشر بود.

چند قدمی به میدان نماز نمانده بود که افکارم به سال قبل سفر کرد سال قبلی که من نو خبرنگار با حجم سیلی از جمعیت با استاندار شهید مالک رحمتی مصاحبه کردم.چشمانم بی خود و بی اختیار به باریدن کرد.سخن سال قبل مالک دلها در ذهنم تداعی می شد.

کاش به سال قبلی برمیگشتم که این شهید بزرگوار زنده بودند و من باز سعادت مصاحبه با ایشان را داشتم.

قاب زیبا و بی نظیری را دیدم که این افکار از ذهنم مختل شد.

دختر بچه ای با چادر سیاه و جذابش در دست‌های کوچک و ظریفش چند بسته پرچم ایران بود که آنهارا بین مردم پخش میکرد.

من هم جلوتر رفتم و با لبخندی پرچم سه رنگ وطنم را در دستان سردم فشردم.

زیبا بود وحدت مردمی که در این سردی هوا باز پشت به پشت هم میدان را با جمعیت بیشتر می‌کردند و شعار «مرگ بر منافق» سر می‌دادند.

خود را مقابل میدان نماز دیدم مقصد آخری که هم برای من ارزش داشت هم برای این جمعیتی که با تمام خستگی و وضع معیشتشان صحنه ی جشن سالگرد پیروزی انقلاب را ترک نکردند.

خبرنگار : دانش‌آموز: سنا بهروز

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار