تهران (پانا) - پیرمرد روی شیب تپه بلاتکلیف ایستاده، نه میتواند تنهایی بالا برود و نه برگردد پایین. زن میانسال به پسری جوان امر میکند: «برو دست بابا را بگیر.» و بعد ناگهان چیزی یادش میافتد و تقریباً فریاد میکشد: «نه نگیری، دستکش دستش نیست.»
تهران (پانا) - پیرمرد روی شیب تپه بلاتکلیف ایستاده، نه میتواند تنهایی بالا برود و نه برگردد پایین. زن میانسال به پسری جوان امر میکند: «برو دست بابا را بگیر.» و بعد ناگهان چیزی یادش میافتد و تقریباً فریاد میکشد: «نه نگیری، دستکش دستش نیست.»