تهران (پانا) - رقیه 40 روزه عروس بود که زلزله آمد؛ حوالی 5 عصر. در خانه تنها بود و لابد داشت با دستمال، گرد روی اسباب نو را میگرفت که سقف روی سرش آوار شد: «هم خودش رفت، هم جهازش. شوهرش بعداً رفت از یک روستای دیگر عروس آورد.» و بعد اشاره میکند به زنی که به دیوار تکیه داده و خجول بهنظر میرسد: «برادرم این را گرفت جای رقیه.»