تهران (پانا) - میان کوچههای دروازه غار قد کشیده. کوچهپس کوچههایی که با سرنوشت «ملیحه» گره خوردهاند. حالا باید بقیه عمرش را میان همین کوچهها سَر کند. همه 35سال زندگی را یا پرستار مادر بوده یا پدر. وصیت پدر، فروش چهاردیواری قدیمی کِز کرده در یکی از کوچههای بنبست دروازه غار را منوط به مرگ «ملیحه» کرد. بعد از رفتن مادر هم مستمری پدر قرار شد خرج خانه «ملیحه» را تأمین کند. مستمری حداقلی که تمام دلخوشی «ملیحه» بود برای بینیاز ماندن از بقیه. «از چه کسی شکایت کنم؟ از خواهرم، نمیشود که.»