تهران (پانا) - زن باردار مهاجر طاقتش تمام میشود. وقتش رسیده بوده اما راننده قبول نمیکرده برای چند دقیقه ماشینش را متوقف کند. میگویند کار بیخ پیدا میکند و راننده به دل بیابان میزند تا زن فارغ شود. نوزادان دوقلو بودهاند. یکی زنده به دنیا میآید و دیگری مرده. راننده نمیتوانسته بیشتر از آن صبر کند. زن و شوهر برای آنکه از قافله جا نمانند، عجله میکنند اما به جای نوزاد زنده، مُرده را با خودشان میبرند. راننده هم حاضر نمیشود برگردد و هیچکس هم از سرنوشت نوزاد زنده خبر ندارد!