مدیر عامل «طلوع بینشانها» از تابستانهایی میترسد که کارتن خواب، از گرما میمیرد
باز هم فردا برف میآید؟
تهران (پانا) - چهره نوار حاشیه جنوب تهران، از هر بابت، متفاوت از سایر مناطق پایتخت است؛ حتی از بابت ویژگی پاتوقهای معتادانش. پاتوقهای مصرف مواد مخدر نوار حاشیه جنوب تهران، چاله رسوب آخر خطیهای اعتیاد است؛
بهگزارش اعتماد، آنهایی که تخریب اعتیاد، چنان توازن تار و پود جسم و روانشان را درهم پیچیده که در فصل وداع با آنچه بودند و سلام به آنچه هستند، صبح یا غروب یک روز که پاییزی و زمستانی و بهاری و تابستانی بودنش، دیگر فرقی ندارد، خودشان را میرسانند به آن نوار باریک از «خاوران» تا «آزادگان»؛ آن زمینهای آبلهرو از چاله و قلوهسنگ که انگار تقدیرش اینطور رقم خورد از آن اول که همه سرازیریها با هرچه موجود زنده که نتوانست جای قدمهایش را روی نوسان نقاله زندگی، محکم کند، بریزد این پایین؛ در گودال «حاشیه جنوب شهر».
پاتوقهای پهن شده در «خلازیر» و «قمیر» و «خاوران»، چاله تهنشینی بدبختترینهای کارتنخوابی است؛ آنهایی که دستشان در این سالهای اعتیاد و طرد و فقر، از همه جا کوتاه شد و میرسند به آنجا که کنج خرابههای فراموش شده خلازیر، گوشه کورههای آجرپزی متروک آزادگان یا مچاله در کانالهای آب خاوران، خودشان را گم کنند در خماری و نشئگی و محو شوند از صفحه خاطره زندگی.
اما سرمای پاییز و زمستان، به خلازیر و قمیر و خاوران هم میرسد بدون تبعیض. شاید سوز باد و شلاقی باران و گزش برف، از شمال شهر تا بکشد به جنوب شهر، فقط ضرب و زورش کمتر شود وگرنه باد و باران و برف وقتی بر سر حاشیه جنوب تهران آوار میشود هم، تن کارتنخواب را درهم میپیچاند و از بافت نامنسجم لباسهای مندرسش، هجوم میبرد به استخوانهای فرتوتش تا کارتن خواب خلازیر و قمیر و خاوران، به عجز بیفتد و دنبال سگ بگردد. بهبودیافتگانی که کارتن خواب خلازیر و قمیر و خاوران بودند، لابلای خاطراتشان، وقتی یاد سرمای پاییز و زمستان میافتادند، میگفتند: «میدونی سگ بغل کن کیه؟» و من نمیدانستم. و میگفتند: «سگ نگه میداشتیم، با دود دوا و شیشه، بخوریش میکردیم که پاییز و زمستون، بغلش کنیم و از گرمای تنش، گرم بشیم که موقع خواب، یخ نزنیم تو بیابون.»
هنوز هم وقتی به حریم پاتوقهای خلازیر و قمیر که بروی، سگها؛ دهها قلاده سگ با همان نیمهجان بخوری شدهای که دارند، وقتی پارس میکنند، میفهمی اینجا تعداد کارتن خوابها کم است یا زیاد.
پاتوقهای نوار حاشیه جنوب تهران، یک ویژگی دیگر هم دارد علاوه بر اینکه چاله رسوب آخر خطیهاست؛ بافت منطقه از تجمع انبارها و کارگاهها و ضایعاتیها و تولیدیهای مصالح و سخت افزار ساختمانی شکل گرفته؛ یک بافت مردانه و بی ترحم که پاتوقهای مواد مخدرش هم از همین ترکیب رنگ میگیرد؛ چوبدارهای قمیر (کورههای آجر پزی) از اولینهایی بودند که به بیسیم مجهز شدند چون تعداد کورههای متروک در اتوبان آزادگان آنقدر هست که هر کدام در سرمای پاییز و زمستان، حداقل ۱۰ کارتن خواب را پناه بدهد، اما فاصله بین کورهها و فراز و نشیب محوطهها هم، آنقدر هست که خطر بیخبر ماندن از دور و اطراف و آمد و شد هر جنبندهای را چند برابر کند.
با این همه، دور بودن نوارجنوبی تهران از محیط شهری که حاشیه امنتری را هم نسبت به پاتوقهای سطح و مرکز شهر همراه خود آورده، بر بازار عرضه و تقاضا در این محدوده تاثیر گذاشته و حجم مواد مخدری که در طول شبانهروز، در پاتوقهای خلازیر و آزادگان و خاوران جابهجا میشود - غیر از حجم خردهفروشی بین کارتن خوابها که در مقابل جابهجایی تناژ خارج از پاتوقها، اصلا عددی نیست باعث شده که سرقفلی و نرخ اجاره ساعتی، روزانه و ماهانه پاتوقهای حاشیه جنوب تهران، کم از مجموعه «دره فرحزاد» نداشته باشد و هر چه در این نوار حاشیهای ردوبدل میشود، با مقیاس «میلیون» و «میلیارد» سنجیده شود.
همین ویژگی، خشونت جاری در این فضا، تعدد پاتوقها، نوع حفاظت فیزیکی از پاتوقها و حتی علت سرازیر شدن آخر خطیهای اعتیاد به سمت این نوار حاشیهای را هم تعبیر میکند. در این بازار بی سقف و دیوار که حدود ۲۷ کیلومتر درازا دارد، تقاضا، تابع توهم بقاست و عرضه، تابع توهم جسارت. چوبدار پاتوقهای نوار حاشیهای جنوب تهران، مثل چوبدار مجموعه «دره فرحزاد»، هر بعدازظهر که میرود سمت «محل کار»، فرض «برنگشتن» را تا مرز یقین زمزمه میکند که اگر رنگ آسمان فردا را ندید، بدهکار این دنیا نباشد. در نوار حاشیهای تهران، چوبدار و کارتن خواب، سرنوشت محتومی دارند؛ کوزه کنار دستشان که ریگ گذر عمر در آن میریزند، چیزی نمانده سرریز شود. حالا، تقدیر هر کدام چطور رقم بخورد؛ چوبدار، طعمه تیر کلاش رقیب شود، کارتنخواب، از سوز سرمای آبان و آذر و دی و بهمن یخ بزند.
صادق باشیم، فراموششان کردیم
اکبر رجبی، مدیرعامل «طلوع بینشانها»، کارتنخوابهای نوار حاشیه جنوبی تهران را به اسم و مشخصات چهره میشناسد؛ آنقدر که این بچهها یک روز رفتند که از مواد دست بکشند و مواد؛ آن حلقههای لعنتی از جنس فولادش هیچ جور از هم باز نشد و روز بعد، دوباره برگشتند نقطه، سرخط. سرتیمهای همیار «طلوع» برای نوار حاشیه جنوب تهران، مردهایی هستند که یاد گرفتهاند وقتی کارتنخواب خلازیر و قمیر و خاوران، در هوای ملتهب از سرما، جلو پایشان زانو میزند و دست توبه بالا میبرد از استیصال استخوانهای سوز خورده، یک هفته دیگر هم به دلشان مهلت بدهند و ببینند ۷ روز بعد که با غذای گرم و پتو برگشتند و دمای هوا به تعادل رسیده بود هم، باز این کارتنخواب با همان هیبت ترکخورده لنگ میزند یا روی مدار قلدری قدم برمیدارد.
این مردها، یاد گرفتهاند اشکهایشان را ببرند در اتاق تاریک و خالی ماشینشان بعد از آنکه کارتنخواب مستاصل را، مهر برگشت زدند و وسط بیابان پر از تنهایی، تنها رها کردند. اما این ۴ شب، این ۴ شب سرد و برفی، احوال اکبر و سرتیمهای نوار حاشیه جنوب تهرانش، طور دیگر بود. بچههای اکبر، راهی نوار حاشیه جنوب تهران شدند با پتو و هیزم و دیگهای غذای گرم. اکبر میدانست که در این شبها؛ در این ۴ شب که تهران از سرمای زودرس و بارش برف پاییزی به خود میلرزید و همه مردم، قدمهایشان را تند کردند و به هر نیاز نالازم، نه گفتند که زودتر به خانههای گرمشان برسند، «کارتنخوابها» از همان اولین نالازمهایی بودند که از حواس مردم خط خوردند.
این چند شب، خبر دارید که به کارتنخوابهای خلازیر و خاوران و آزادگان چطور گذشت؟
شبهای شلوغی بود. بچههای من هر شب رفتند پیش کارتنخوابها. هر شب برای کارتنخوابها لباس و غذا و پتو و هیزم و ورقهای پلاستیکی بردند. البته بیابانهای خلازیر، گل و شل بود و مجبور شدیم از خود کارتنخوابها بخواهیم که تا کنار ماشینها بیایند و غذا و وسایل را تحویل بگیرند. به دره فرحزاد هم سر زدیم ولی قبل از ما، جمعیت تولد دوباره به آنجا رسیدگی کرده بود و خیالمان راحت شد. خبر دارم که در این شبها، بچههای سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران هم دنبال هیزم میگشتند که آتش و گرما به کارتنخوابها برسانند.
دو شب قبل، با سازمان رفاه به این هماهنگی رسیدیم که آنها، شمال تهران را پوشش بدهند و ما، هوای کارتنخوابهای جنوب تهران را داشته باشیم. این روزها، بهشدت نیازمند هیزم و پتو هستیم چون جنوب شهر هم مثل شمال شهر، سوز و سرمای شدیدی دارد. البته تعداد کارتنخوابها کم شده و حالا، بیشترشان در این اردوگاههای بازپروری هستند. حالا، ما هم میتوانیم خدمت بهتری بدهیم. سال گذشته، تهران پر از کارتنخواب بود و آدم گیج میشد. حالا، تعداد ظرفهای غذای ما، حداکثر ۱۳۰۰ تاست. حالا، در این هوای سرد و در این سوز، خیالمان راحت است آنهایی که در اردوگاه هستند، حداقل زنده میمانند و اولویت ما، زنده ماندن کارتنخوابهاست.
کارتنخوابی که حتی بیشتر از ما، از سرمای هوا به رنج و درد میافتد. از سرمای هوا، از فراموش شدن، از اینکه شعارها بیفایده میشود.
یادت هست که ما از ۴ سال قبل، هیزم هم در فهرست کمکهایمان گذاشتیم. کارتنخوابها، وقتی نیازشان را میفهمی، حالشان خیلی خوب میشود؛ وقتی یک فلاسک چای برایشان میبری و در این سرما، یک لیوان چای به دستشان میدهی که دلشان گرم شود، این آدمها نیاز به همین گرمشدن دارند. خودشان که خودشان را طرد کردند، طرد کردند از این اجتماع و از این شهر. حالا وقتی میبینند یک نفر، همان حداقلی که دلشان میخواهد را درک میکند و میفهمد، حالشان خوب میشود.
وقتی برای یک زن کارتنخواب، یک آیینه میبری که خودش را در آن ببیند، وقتی برایش یک لاک میبری، یک روسری قشنگ میبری، خیلی حالش بهتر میشود. کارتنخوابها هم مثل ما هستند. نیازهایشان هم مثل ماست و یادت باشد که کارتنخوابها، تابستان هم دارند و اتفاقا، در تابستان احتمال مرگشان بیشتر است. در زمستان، همه یادشان میافتد که کارتنخواب هم هست ولی کارتنخوابها، در تابستان، از گرما میمیرند، از فراموش شدن. آنها فراموش میشوند چون ما نیازهایشان را نمیدانیم و فراموششان میکنیم.
ارسال دیدگاه