حملات وحشیانه مرد معتاد به همسر و فرزندان خردسالش
تهران (پانا) - زن 30 ساله ای با در دست داشتن مرجوعه قضایی وارد کلانتری پنجتن مشهد شد. هنوز آثار کبودی ناشی از کتک کاری در چهرهاش نمایان بود که با چشمانی اشکبار مقابل کارشناس اجتماعی کلانتری نشست و با بیان این که قصد شکایت از همسرش را دارد به تشریح داستان تلخ زندگیاش پرداخت
بهگزارش خراسان، او گفت: سال تحصیلی سوم راهنمایی را پشت سر گذاشته بودم که روزی مادرم روسری قهوهای رنگی را از بقچه لباسهایش بیرون کشید و خطاب به من گفت: «این روسری را سرت کن که امشب خواستگار میآید!»
هنوز هاج و واج مانده بودم که مادرم دستم را کشید و فریاد زد: «مثل مترسک به من نگاه نکن! زود خانه را جمع کن و ظرفها را بشوی!»
خودم هم نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. آن شب گرم تابستان قرار و مدارها گذاشته شد و من در حالی پای سفره عقد نشستم که می دانستم پدرم بهخاطر شرایط سخت معیشتی دوست دارد زودتر ازدواج کنم تا حداقل مخارج یک نفر از سفرهاش کم شود. من هم که وضعیت مالی پدرم را میدیدم سکوت کردم و بدینترتیب دوران نامزدی من و «کریم» در ۱۵ سالگی آغاز شد. اما پنج روز بیشتر از برگزاری مراسم ساده عقدکنان نگذشته بود که نامزدم بیدلیل و بدون هیچ بهانهای عصبانی شد و مرا در خیابان کتک زد.
آنروز با چشمانی اشکبار و بغضی در گلو به خانه رفتم اما به توصیه مادرم آبروداری کردم تا کسی متوجه این ماجرا نشود ولی این سرآغاز رفتارهای خشنی بود که در طول ۱۳ سال زندگی مشترک بارها تکرار شد.
دو سال بعد زندگی مشترک من و کریم زیر یک سقف ادامه یافت اما زمانی فهمیدم که این رفتارهای وحشتناک نتیجه توهم ناشی از مواد مخدر است که دیگر خیلی دیر شده بود. با وجود این باز هم به خواست خانوادهام سکوت کردم تا مرا طلاق ندهد و آبروی خانوادگیمان نرود. با همین شرایط سخت روزگار میگذراندم در حالیکه صاحب دختر و پسری زیبا شده بودم. تلاش میکردم تا فرزندانم درست تربیت شوند و به خوشبختی برسند اما اعتیاد کریم به مواد مخدر صنعتی روزگار ما را تلخ کرده بود. حالا تنها من نبودم که زیر مشت و لگدهایش دوام میآوردم بلکه او کودکانم را نیز به شدت کتک میزد و من فقط در برابر این رفتارهای وحشتناک گریه میکردم و اشک میریختم چرا که او در حالت توهم دست به این کارهای زشت میزد.
روزگارم بههمین ترتیب میگذشت تا این که حدود یک ماه قبل دختر و پسر کوچکم در حال بازی با یکدیگر بودند و برنامه کودک تلویزیون را تماشا میکردند در این هنگام همسرم که از سروصدای کودکانه فرزندانم عصبانی شده بود ناگهان به طرز وحشیانهای به سوی آنها حملهور شد و دو کودک خردسال را زیر مشت و لگد گرفت. منهم که با شنیدن فریادهای کودکانم طاقت نیاوردم به قصد دفاع از آنها مقابل همسرم قرار گرفتم ولی او با کمربند سیاهش به سوی من چرخید و چنان کتکم زد که همه پیکرم کبود شد و چند دندانم نیز شکست.
وقتی به سوی فرزندانم رفتم متوجه شدم که کمر پسر چهار سالهام آسیب دیده و توان حرکت ندارد. از طرف دیگر بینی دختر ۱۰ سالهام نیز شکسته بود! دیگر نمیتوانستم این زندگی وحشتناک را تحمل کنم. تا به حال بهخاطر فرزندانم و آینده آنها سکوت میکردم تا آنها را به سرو سامان برسانم اما دیگر این وضعیت قابل تحمل نیست چرا که کریم مدام سیگار میکشد، مشروب مینوشد یا در حالت توهم ناشی از مواد مخدر من و فرزندانم را کتک میزند. دیگر خسته شدهام و زندگی در کنار چنین مردی را برنمیتابم که حتی به همسر و فرزندانش رحم نمیکند.
ارسال دیدگاه