دغدغههای مادر و دختر دستفروش در مترو
تهران (پانا) - برای نشان دادن قسمتی از مشکلات دست فروشان به یکی از ایستگاه های مترو در تهران رفتم ودر شروع، صحبتهای خود را با مادر و دختری جوان آغاز کردم.
درابتدا سوال های خود را با مادر شروع کردم که پختگی بیشتری داشت و علت دستفروشی اش را در مترو پرسیدم. با چهره ای که با ماسک پوشانده شده بود شروع به پاسخ دادن کرد و گفت: قاعدتا هیچ کس علاقه ای به دست فروشی ندارد ولی گاهی مشکلات زندگی، آدم را به جایی میرساند که برای امرار معاش حاضرمی شود دست به هر کاری بزند.
از روزگاری که بر او رفته برای تعریف کرد. با همسرم در روستایی که زندگی میکردیم و او کشاورزی میکرد. از صبح که رفته بود نگرانی و دلشوره خاصی داشتم. ساعت نزدیک ۱۰ بود که به من زنگ زدند که همسرم از روی تراکتور افتاده و به بیمارستان منتقل شده و پس از چند روز درگیری و معاینه متوجه شدیم که همسرم فلج شده است. فردی که همسرم بر روی زمین های او کشاورزی میکرد پول اندکی به عنوان دیه به همسرم پرداخت کرد که در همان زمان بیکاری همسرم و پیدا نشدن کار برای من، بخشی را خرج کردیم. شنیدم در تهران حداقل از راه دست فروشی میتوان درآمد اندکی داشت، آن اندک پول دیه باقی مانده را برداشتم و با همسر و دخترم به حومه تهران مهاجرت کردیم. خانه کوچکی اجاره کردیم و پول دیه را به عنوان پیش اجاره به صاحب خانه دادم و با بقیه آن پول پارچه، نخ، کش و این قبیل وسایل را خریدم و شروع به درست کردن تل وکش موکردم. یک هفته شب وروز نشستم تا به سرعت هرچه تمام تر بتوانم وسایل را برای فروش آمده کنم. برای شروع کار به متروآمدم. سرتان را درد نیاورم که همان دست فروشانمترو با چه سختی اجازه فروش وسایلم را به من دادند. حتی برخی ها برای اینکه من برای دست فروشی به
مترو آمده بودم مرا کتک زدند.
او در حالیکه آه بلندی می کشید، گفت: شاید خیلی ها بگویند خوب دست فروشان که پول اجاره مغازه نمی دهند، پس در آمد خوبی دارند. ولی هیچ کسی باورش نمی شود کسانی که دست فروشی می کنند حاضرند پولی داشتند تا برای اجاره مغازه حتی ده متری را به قیمت بالا بدهند ولی در مترو دست فروشی نکنند که با نگاه های تحقیر آمیز و یا دلسوزان افراد مختلف در طول روز روبه رو شویم و یا مجبور شویم کل روز صورت هایمان را بپوشانیم برای اینکه چهرمان برای کسی قابل شناسایی نباشد. تا به این کار وارد نشوید و با سختی های این کار رو به رو نگردید مطمئناً سختی های این کار را نمی فهمید.
این بار طرف صحبت خود را دخترک کم سن و سال قرار دادم و پرسیدم، سخت نیست در این سن کم دست فروشی میکنی؟
دختر شروع به صحبت کرد و گفت: هزینه ادامه تحصیلم را نداشتم و امسال را مجبور شدم در خانه بمانم. درسم خوب است، اگریکسال هم در خانه بمانم برایم مشکلی پیش نخواهد آمد. البته این هم خودش نوعی سرگرمی است، حداقل از خانه ماندن بهتر است. ما روزانه افراد زیادی را میبینیم و با اخلاق های مختلفی روبه رو میشویم خوب این در زندگی به ما کمک بزرگی خواهد کرد. همین چیزها و مثبت نگری ها به کارمان میتواند خیلی از سختی کار کم کند. ما که مجبور به ادامه این شغل هستیم حداقل با مثبت نگری بار سختی کار را کممیکنیم.
دختر ادامه صحبت را به مادر خود وا گذار کرد. و سوال آخر خود را با مادر مطرح کردم و پرسیدم خانواده شما از شغل شما خبر دارند؟
مادر گفت: به جز همسرم کسی از شغل من با خبر نیست. شغلم آنقدر دهن پر کن نیست که هر کجا بنشینم واز آن صحبت کنم. همسرم هم علاقه چندانی به صحبت راجع به شغلم با کسی را ندارد، ولی دخترم با این فکر من و پدرش به شدت مخالف است و می گوید ما برای ادامه زندگیمان تلاش میکنیم پس احتیاجی نیست روش در آمدزایی خود را از کسی پنهان کنیم. حداقلش این است که دستمان جلوی کسی دراز نیست. گرچه با صحبت های او موافق هستم ولی باز هم ازاینکه درباره شغلمبه کسی چیزی بگویم خجالت میکشم.
*لیلا علم خانی، خبرنگار دانش آموز منطقه ۴
ارسال دیدگاه