انتشار دو کتاب شعر و طرح از "کلاهی اهری"
تهران (پانا) - «محمدباقر کلاهی اهری» با دو مجموعه شعر و طرح در بازار کتاب حضور یافته است؛ یکی کتابی نایاب که پس از ۲۵سال بازنشر شده و دیگری مجموعهای جدید که برای نخستینبار، طرحهای نقاشی این شاعر سپیدسرای معاصر را هم به علاقهمندان عرضه کرده است.
«از نو تازه شویم» نام مجموعه شعری از کلاهی اهری است که این شاعر خراسانی بیش از هر کتاب دیگری با آن شناخته شده است؛ کتابی که ربع قرن پیش با طرح جلدی از «ایدین آغداشلو» و طرحهای «رضا فردوسی» در مشهد منتشر شد.
این کتاب در زمان نشر خود با انتشار نقدها و یادداشتهایی از شاعرانی چون نازنین نظامشهیدی، محمدعلی سپانلو، محمد مختاری و حافظ موسوی، در نزذ علاقهمندان شعر معاصر به شهرت رسید.
حال این کتاب ۱۹۵ صفحهای، پس از سالها نایاب بودن که یکی از دلایل آن تعطیل شدن ناشرش بوده است، با همان شمایل، توسط انتشارات آرادمان عرضه شده است.
«چرخ زدن با دلتنگی» اما عنوان مجموعهای جدید از شعرهای محمدباقر کلاهی اهری است که به انتخاب «رضا عابدینزاده» و با طرح جلدی از «حمیدرضا بیدقی» منتشر شده است.
از ویژگیهای این مجموعه این است که برای نخستینبار، طرحهایی از کلاهی اهری در آن عرضه شده و مخاطبان را با وجه دیگری از هنر این شاعر معاصر آشنا کرده است.
این مجموعه را نیز انتشارات آرادمان ۱۱۵ صفحه (شامل سه دفتر: کنار کرت نعناها، ترنج و اسب و دو، و چرخ زدن با دلتنگی) به بازار نشر عرضه کرده است.
دو شعر از شعرهای مجموعه «چرخ زدن با دلتنگی» است:
چه فکرها، چه سوداها...
کنار تو با دستهای بسته نشسته
زوال گلها را در چنین روزی دراز تماشا میکنم
بی آنکه تا پایانِ این فواره ادامه پیدا کنم
چه رسد به اینکه در پایان روز مرا تیرباران کنند
چه رسد به اینکه قمری میرود
و خانهاش را فراموش میکند
چه رسد به این که درخت گلابی از برگهایش سودی نمیبرد
چه این که من حتی بوسههای تو را به یاد نمیآورم
با حفرهای در قلبم
با سوراخی در سرم.
*
به جای گلها تو را میبویم
به جای صداها تو را گوش میکنم
و نبض طویل تو را در این درههای پیچپیچ
باران میبارد که تو را پیدا کند
جای پای تو را پُر کند.
گودالِ گود و جای پایی که در شنها فرو رفته است
با بدن سنگین و اجزایی عظیم
و مفصلِ زانویت را میستایم
غضروف سفت و اسافل اعضایت را
و چار بندِ میانگاهت را
که در میان عناصر تفصیلی ایجاد میکند
در اوصافی که ذرهها از یکدیگر میگذرند
و چون کیان جنگل میسوزد
و دود بلند از پیشانی من به هوا بر میخیزد
و کنام شاهین منزوی را چون ترقهی باروت میسوزاند
آنات آینده و اوقاتِ بعد
از من و این سر سعدم چه بماند چون حرفی بیدلیل.
ارسال دیدگاه