بازارچه مرزی پیرانشهر دیگر رونق ندارد
زمانی برای استراحت کولبرها
تهران (پانا) - این وریها کیلویی ۴۰۰ هزار و آن طرفیها ۳۰۰ هزار تومان. روی زمین هم هرچه هست کیلویی ۲۵۰ هزار تومان. احتمالاً دارید فکر میکنید چه متاعی است که اینقدر قیمت دارد. کیلویی ۳۰۰، ۴۰۰ هزار تومان؟! حالا دانهای چقدر میشود؟ این را من میپرسم و پسر فروشنده جواب میدهد: «باید وزن کنم دقیقش را بگویم.» و آنوقت یک ترازوی دیجیتالی که به قول خودش دقیق دقیق است و یک صدم گرم را هم نشان میدهد، میآورد و آنچه را خواستهام وزن میکند: «این ۱۵۲ گرم است. قیمتش میشود حدوداً ۴۵ هزار تومان.» بلوز حریر را دستم میدهد و میگوید: «هرچه داریم مارک است، همه آلمانی. از آن طرف میآید.»
به گزارش ایران، سالن بزرگ شبیه لباس فروشیهای عادی نیست. طبقه دوم یکی از پاساژهای کوچک بازارچه مرزی پیرانشهر است و صاحبش میگوید خیلی وقت نیست اینجا را باز کردهاند. رگالها عمود به دیوار گذاشته شده و لباسها را بر حسب نوعشان روی آن چیدهاند. شلوارها روی یک رگال، بلوزها روی رگال دیگر و پیراهنهای بلند و مجلسی و پالتو و بارانی هم روی رگالهای جداگانه. روی دیوار هم چوب لباسیهای آویزان به میخ دیده میشوند که لباسهای رنگی و توچشمتر را به آنها آویزان کردهاند.
روزمینیها بیشتر لباسهای راحتی و جوراب و این جورچیزهاست که همگی بستهبندی دارند و مرتب چیده شدهاند. لباسها استوک هستند، برای همین هم قیمتشان نسبت به آنچه انتظار میرود، کمتر درمیآید. استوک به گفته خودشان یعنی، تک سایز و ناقص شده، وگرنه منظور لباسهای زدهدار نیست.
«جنسها را از عراق میآورند. اصلش از آلمان میآید. ما همان طور با گونی تحویل میگیریم. کیلویی میخریم و کیلویی میفروشیم. سود آنچنانی ندارد اما بد هم نیست. اینجور مغازه که لباس مارکدار خوب بفروشد، اینجا زیاد نیست. توی این مدت مشتری از ارومیه و تبریز و تهران داشتهایم. در کل اما اوضاع بازار خوب نیست. ما قبلاً هم اینجا مغازه داشتیم. جنسها را بیشتر کولبرها میآوردند، نه همهشان را. الان کولبری هم کم شده، مرز آزاد را بستهاند. ما الان خودمان به نفعمان است جنس نفروشیم چون نمیتوانیم جایگزین کنیم.»
بازار مرزی پیرانشهر نسبتاً خلوت است. با اینکه روز تعطیل است و انتظار میرود مردم برای خرید از شهرهای اطراف بیایند. میگویند قبلاً روزهای تعطیل و ایام خاص، تا روزی پنج هزار نفر میآمدند بازار برای خرید. جنسها متنوع بود و قیمتها ارزان. الان دیگر خبری از آن رونق قبل نیست. خیابان نه چندان عریض با مغازههای ردیف شده و پاساژهای مسقف که وقتی از کنار بعضیهایشان رد میشوی صدای گپ و گفت پیرمردهایی را میشنوی که انگار با شهر پیر شدهاند و شمایلشان به همان ساختمانهای قدیمی شهر میماند که هنوز در مقابل تخریب مقاومت میکنند.
«بازار را ببینید، پرنده پر نمیزند. الان تازه تابستان است و موقع مسافرت. بگذریم که دیگر مسافر هم زیاد نمیآید.» این را یکی از کاسبهای بازار پیرانشهر میگوید. مواد غذایی میفروشد؛ قهوه و چای و شکلات و آدامس. چایی که از عراق میآید، طرفدارش زیاد است. میخرند و میبرند و با چای نامرغوب قاطی میکنند و میفروشند. خالصش عالی است: «الان فقط چای را خوب میخرند که آن هم قیمتش بالا رفته. اینجور بهتان بگویم که چیزهای غیرضروری مثل شکلات و قهوه را دیگر کسی نمیخرد. به نسبت قیمتش دیگر صرفه ندارد. همین آدامس را که قبلاً سه هزار تومان میفروختیم، حالا میدهیم ۱۰ هزار تومان. معلوم است دیگر مشتری ندارد، قهوه هم که اصلاً. کافی میکس هم مشتری ندارد و برای خودمان هم نمیصرفد بیاوریم.»
پتوفروشها، ظرف فروشها، لباس فروشها، لوازم آرایش فروشها و خوراکی فروشهای بازار پیرانشهر بیشترشان دم در مغازهها به انتظار مشتری ایستادهاند.
وارد فروشگاه بزرگ لباس بچه میشوم. فروشنده مشغول چک و چانه زدن با زنی است که معلوم میشود در ارومیه مغازه دارد. زن میگوید اگر اینجور قیمت بدهی دیگر سراغت نمیآیم و فروشنده قسم میخورد که برای خودم گران درآمده: «ما قبلاً فقط عمده میفروختیم اما حالا تک هم میدهیم البته نه همه چیز را. لباس اگر تک سایز شود دیگر به دردمان نمیخورد. مغازهدار که ببرد، همه سایز میبرد.
جنسها ترک است و از اربیل میآید. بازارچه پیرانشهر از قدیم معروف بود. از همه شهرها میآمدند برای دیدن و خرید. یک وقتهایی بود که اصلاً وقت نمیکردیم ناهار بخوریم اما حالا کساد است. کاسبی خوابیده. خیلیها تعطیل کردند و رفتند. جنسهایشان نمیرسد دستشان. آنقدر جنس بوده که از کولبر گرفتهاند و هیچ به هیچ. مرز تمرچین هم که میگویید رفتهاید و دیدهاید که خبری از داد و ستد نیست. قبلاً کامیونها ساعتها معطل میماندند الان خلوت است. امرار معاش مردم پیرانشهر از همین بازارچه است که الان خوابیده و مغازهدارها حتی رغبت نمیکنند کرکره را بالا بدهند.»
زن دست آخر خریدش را میکند و کلی غر میزند که چند ماه پیش با همین پول سه برابر جنس میخریده. بیشتر فروشندهها لباس کردی به تن دارند و این، منظره غریبی نیست در شهر ۱۳۹هزار نفری کردنشین که با عراق پنج کیلومتر فاصله دارد.
چرخدستی کهنه وسط بازار به چشم میآید. دور محفظه بالاییاش را نایلون ضخیم کشیدهاند تا احتمالاً از گزند آلودگی و باد پیرانشهر که بهسرعت و شدت معروف است، در امان باشد.
بالای محفظه عبارت «کولیچه و شورمزه» دیده میشود که نشان از متاع دستفروش دورهگرد دارد. یک عکس چاپی نه چندان باکیفیت هم هست برای اینکه تقریباً دستگیرتان شود کولیچه و شورمزه چه شکلی دارد. برای درک مزهاش اما راهی جز چشیدن نیست.
«دستور پختش سری است.» این را میگوید و میخندد و سریع ادامه میدهد: «شوخی کردم چیز سختی نیست. کولیچه یا به زبان خودمان کلیچه با خمیرنان لواش درست میشود. اول خمیر را با وردنه پهن میکنیم تا گرد شود، بعد در روغن سرخش میکنیم.
شورمزه هم نخود پخته شده است که به آن پیازداغ فراوان و نمک و زردچوبه زده میشود. نخودها را در کولیچه میپیچیم. همین، گفتم کاری ندارد. حالا کسی بخواهد فلفل یا سس هم اضافه میکند. با دوغ محلی خوشمزه میشود.»
مرد اهل پیرانشهر است و میگوید این غذا اصلش مال مهاباد است و اگر مهاباد بروید سر چهارراهها میتوانید کلیچه و شورمزه بخورید. میگویند فروش شورمزه بهعنوان غذای خیابانی به اوایل دهه چهل برمیگردد، زمانی که نخود را در دیزیهای بزرگ میپختند و بعد آن را در ظرفهایی کوچک میریختند. بیشتر باب بوده که نخود پخته یا همان شورمزه امروز را در کاغذ قیف شده بپیچند و دست مشتری بدهند. از من بپرسید میتوانم بگویم غذای ساده و لذیذی است که طعمش کمی فلافل را تداعی میکند اما از آن مزهدارتر است مخصوصاً اگر با فلفل زیاد خورده شود.
در همان راسته بازار میشود چندتایی مسافرخانه و میهمانپذیر دید و میتوان حدس زد بازارچه خودش به تنهایی سهم زیادی در جذب گردشگر داشته است. این حدس درست است چراکه بازارچه مرزی پیرانشهر را یکی از جاذبههای مهم گردشگری این شهر میدانند.
مرد جلوی اغذیه فروشی نشسته، ۶۰ سالی دارد. کبابی ساندویچی دیاربکر نامش را از ایالتی کردنشین در جنوب شرقی ترکیه گرفته و آنطور که از این و آن میشنوم، جایی است رؤیایی برای جوانهای پیرانشهر که تا میآیند قد بکشند و پشت لبشان سبز شود، باید بزنند به کوه و کمر برای کولبری. آنطور که مرد، همان که جلوی ساندویچی دیاربکر نشسته و نگاه خیرهای دارد، میگوید اینجا همه کولبرند؛ از بچه بگیر تا پیرمردش.
ارسال دیدگاه