* فرید متین
پرسههای آرام بیانتها در مسیر آشفتگی؛ نگاهی به فیلم «رضا» ساخته علیرضا معتمدی
تهران (پانا) - او همان پیرمردی است که خانوادهاش رهایش کردهاند، خواباندهاندش رو به قبله، تا بمیرد. درمانی بهجز مرگ برای او وجود ندارد. این را حکیمِ اصفهانی میگوید. چاره فقط مرگ است. و این مرگ کِی فرا میرسد؟
او باید مثلِ شیری در قفس فقط راه برود و راه برود تا زمان را بکشد و بعد از همهی اینها وقتِ مرگش فرابرسد.[۱] او منتظرِ مرگ است و مرگ منتظرِ او. حالا او در شهر، لابهلای بناها و خرابهها، لابهلای آدمها، بینِ زنها، پرسه میزند و انتظار میکشد.
ویژگیهای فیلمِ «رضا» ــ اوّلین ساخته علیرضا معتمدی و ویژگیهای شخصیتِ رضا، آدم را یادِ فیلمی دیگر از همین سالهای سینمای جهان میاندازد. رضا نویسنده است. بیعمل است. درگیرِ روابطِ شکستخورده و بیسرانجام است و عاشقِ لاسزدن با زنهاست. او در شهر پرسه میزند. زیباییهای معمارانه شهر بخشی از اتمسفر و زمانِ فیلم را به خود اختصاص میدهند. همهی این ویژگیها یادآورِ یکی از محبوبترین فیلمهای این سالها برای مناند: زیباییِ بزرگ (پائولو سورنتینو، ۲۰۱۳). فیلمِ سورنتینو هم سرشار بود از پرسهزنیهای جپ گامباردللا در دلِ رمِ باستانی و رؤیایی و اینجا هم رضا تنهاییها و شکستهایش را به دلِ معماریِ اصفهان میبرد. به دلِ شیخ لطفالله یا مسجد امام. البته که نوع و اندازهی استفاده از فضای معماری در دو فیلم متفاوت است؛ امّا همین استفاده درست از معماری چیزیست که کمتر در سینمای ایران قابلردیابی است.
شاید پُررنگترین شباهتِ رضا و زیباییِ بزرگ در پلانی از فیلم دیده میشود که رضا را در حالِ پیادهروی در شب میبینیم. دوربین پشتِ او قرار دارد. از روبهرو زنی جوان میآید و رضا بهسمتِ او برمیگردد تا نگاهش کند. به مسیرش ادامه میدهد. صدای ساکسیفونی را میشنویم و همگام با رضا، به نوازنده میرسیم که ایستادهاست و مینوازد.
رضا هم از تضاد در بافتِ داستانیاش بهره میبرد. معماریها با زندگیِ او تضاد دارند. معماریهایی درست و بینقص با زندگیای پُرحفره و ناقص. و خودِ او هم با زندگیاش در تضاد دارد. او بهظاهر خوشحال است و با هیچ چیز مشکلی ندارد. تنها صحنهای که او از چیزی گله میکند آنجاست که برای ویولت صدایی میفرستد و میگوید نمیتواند فاطی را از زندگیاش حذف کند. باقی همه استقبال است و خوشرویی و خوشبرخوردی. و این برخوردهای بهاصطلاح کولمآبانه با ظاهرِ شلخته و درهمریخته زندگیِ او کوچکترین تناسبی ندارند. و شاید همین هم شخصیتِ رضا را جذاب میکند. اینکه در پسِ این بههمریختگیها، همچنان شوخ و شنگ رفتار میکند. هرچند که این شوخ و شنگی به بیخیالی و بیعملیاش هم بستگی دارد. او لباس میپوشد و ... لحظهای درنگ میکند و لباسها را درمیآورد و میرود روی کاناپه دراز میکشد. نمیداند چه کار میکند. منتقد است یا نویسنده داستان یا معمار یا چی؟ و از رابطههای متعدّد و بیسروسامانش چه میخواهد؟ این تناقضها و تضادها آخر قرار است به کجا برسند؟
جدای از همهی اینها امّا رضا فیلمی است که لحظههای خوبی تولید میکند. فیلم مرهونِ حالوهواهایی است که میسازد. حالوهواهایی که کمتر پرداخت شدهاند. مثلِ جداشدنِ او از همسرش ــ بیاینکه بخواهند شلوغکاری کنند. یا مثلِ آشناشدنِ او با ویولت. یا لحظاتِ حضورش در مسجد. اکثرِ این لحظهها پیشتر بهشکلهای اغراقشدهای مورداستفاده قرار گرفتهاند و حالا، دیدنشان در یک فضای آرام و درست و زیبا حسابی دلنشین است. و رضا فیلمِ لحظههاست؛ نه روایت. فیلمِ شخصیت است. شخصیتی میآفریند و خوب پرداختش میکند و میگذارد زندگیاش را بکند. از پسِ این زندگیکردن چیزهایی هست که لای ذهنِ مخاطب گیر بکند.
[۱] این تعبیر را از لارس فونتریه برداشتهام. تعبیری که در نیمفومانیاک (۲۰۱۳) آن را بهکار میگیرد.
* منبع: سایت ICN
ارسال دیدگاه