مهسا علینقیان*
«شبی که ماه کامل شد»، نگاهی زنانه به جنایات عبدالمالک ریگی
تهران (پانا) - فیلم شبی که ماه کامل شد، روایتی جسورانه از زندگی عبدالحمید ریگی، نفر دوم گروه تکفیری جندالله دارد. شاید وجه قابل تحسین این فیلم برای منتقدان و اهالی سینما و مخاطبان، آن باشد که فیلمنامه از نگاه خانواده ریگی بدون در نظر گرفتن جبههای خاص روایت میشود که همین موضوع بعدی انسانی به فیلم نرگس آبیار میدهد.
پرده اول فیلم به روایت عشق عبدالحمید و فائزه میپردازد، عشقی که به خوبی ساخته میشود تا بسترساز اتفاقات بعدی فیلم شود. فائزه و عبدالحمید زندگی عاشقانهای را با هم آغاز میکنند و چند سفر به زادگاه عبدالحمید، سیستان و بلوچستان دارند. نشان دادن تصاویر مستندگونه و زیبا از قوم بلوچ که به خوبی در فیلم جای میگیرد شاید دلیل پردازش اندک فیلمنامه به اتفاقاتی است که فائزه در خانه ریگی شاهد آن است و تصمیم می گیرد برای نجات همسر و فرزند خود به فکر مهاجرت و پناهندگی افتد. همین پردازش اندک، تصمیم فائزه را عجولانه و غیرمنطقی نشان میدهد. و در ادامه زمانیکه عبدالحمید برای فرار از برادر، به خود او در پاکستان پناه میبرد، منطق درام را بیش از قبل از بین میبرد.
پرده دوم با ورود فائزه و شهاب به پاکستان آغاز میشود. از اینجا شاهد فیلمنامهای دقیق و پرماجرا هستیم که با دکوپاژ، تصویر، تدوین و بازیهای خوب بازیگران (هوتن شکیبا، الناز شاکردوست، فرشته صدرعرفایی و ...) کامل می شود. شخصیت ها در موقعیت هایی قرار می گیرند که آن را در خواب هم نمی دیدند. ما نیز به عنوان مخاطب در خواب هم نمی بینیم که در این موقعیت باشیم. اما فضاسازی و درام به حدی خوب از آب درآمده است، که نه تنها حضور شخصیتها در جهانی که در آن ترسیم شده اند باورپذیر می شود، بلکه ما نیز می توانیم خود را به جای آنها بگذاریم و همین موضوع ما را بر روی صندلی سینما میخکوب می کند.
پس از ترسیم جهان جدیدی که فیلم به ما می شناساند، باید شاهد تحول شخصیت عبدالحمید از جوانی عاشق به قاتلی بالفطره باشیم. اما هوشمندی فیلمنامه نویس آنجاست که این تحول در رابطه با همسر نمود می یابد. عبدالحمید کم کم از فائزه فاصله میگیرد و عشقش فقط در کلام جاری است اما در عمل نشانهها در او کم و کمتر می شود. زنان داستان نیز که همگی ناخواسته وارد ماجرا شده اند به خوبی ترسیم می شوند. فائزه از دختری سر به زیر و عاشق به مادری تبدیل می شود که به خاطر بچه هایش در آن مخمصه می ماند. او در سکانس پایانی حضورش در فیلم با یک جمله که شهاب کجاست؟ تمام عشقی که حالا در عبدالحمید تبدیل به اعتقادی افراطی شده است را بر سرش فریاد می کشد. در آن سو مادر عبدالحمید نیز به ناچار در پاکستان در کنار پسرانش که خود میگوید ناحق هستند مانده است و میکوشد عروسش را از سرنوشتی که خود بدان دچار شده است رهایی دهد. اما این کار نیز از او ساخته نیست، و مادری باقی میماند که توان تغییر چیزی را ندارد. مادر فائزه که خود از این جریان به دور است با تماشای بریدن سر پسرش از تلویزیون، گویی بدان وارد می شود اما او نیز چاره ای جز پذیرش چیزی که بر سرش آمده است
را ندارد.
حالا ایدئولوژی بر عشق پیروز شده است و عبدالحمید باید به دستور برادرش عمل کند. فیلم با بازی درخشان هوتن شکیبا تمام می شود.
پس از آن، ما مخاطبین نیز میبینیم که گویی با دنیای عبدالحمید و فائزه فاصله چندانی نداریم و میتوانیم جای آنها باشیم. پس فیلمنامه موفق عمل کرده است و نرگس آبیار توانسته، نگاهی زنانه و انسانی به ایدئولوژی و گروهکهای تروریستی با تکیه بر درامی جذاب داشته باشد. چیزی که جای آن به واقع در سینمای ایران خالیست.
منبع: سایت ICN
ارسال دیدگاه