علیرضا نراقی*
نقدی بر مستند «فصل بادهای گرم» به کارگردانی حسین ریگی
«فصل بادهای گرم» ساخته حسین ریگی داستان کبری لک زاهد معلم نهضت سواد آموزی است که خود از طریق نهضت با سواد شده و به مدارج عالی تحصیلی رسیده است.
کبری زاهد موظف شده تا در روستاهای سیستان و بلوچستان به زنان بیسواد آموزش دهد. اما سنن مردسالارانه و جاهلانه ای که در بطن فرهنگ آن جامعه فرورفته کار او را بسیار دشوار کرده. اغلب مردان حاضر نیستند که به دختران و همسران خود اجازه دهند تا در کلاس های نهضت شرکت کنند. فیلم بیش از هر چیز تصویری از تلاش کبری یا همان خانم معلم برای راضی کردن این مردان است که حتی مولوی و پیشوای مذهبی نیز نمی تواند با استدلالات دینی آنها را راضی کند تا اجازه سواد آموزی به زنان تحت تسلط خود دهند. در این میان ما با زنی تنها روبرو هستیم که گویی اندوهی درونی بر صورت او نشسته است. همین اندوه شخصیت، تلخی و دشواری موقعیت او را چند برابر می کند. فیلمساز در تعقیب شخصیت از غربت او در میان این جهل گسترده پرده برداری می کند و همچنین غم شخصی و تنهایی عمیق زن را تا حدودی به ما نشان می دهد.
حسین ریگی کارگردان «فصل بادهای گرم» با وجود اینکه محور فیلم خود را کبری قرار داده اما آن زمینه ای که کبری در حال تلاش در آن است را نیز برجسته می کند. زمینه ای که تنهایی و غم این زن را نیز پر رنگ کرده، زمینه ای که نه تنها در روستا و توسط اهالی آن، بلکه در اداره و دانشگاه و خانواده نشان از درک نشدن او و تحقیرش دارد. اما کبری گویی خو گرفته به این نگاه پا پس نمی کشد و همچنان به مسیر خود ادامه می دهد. فیلم البته با وجود برجسته کردن زمینه زندگی کبری، هیچگاه مسئله را از او گسترش نمی دهد. مسئله اصلی فیلم جهلی است که کبری یک تنه با آن می جنگد اما فیلم در نهایت پرسش خود را به مسئولین نهضت، روستا و استان گسترش نمی دهد. همچنان این تنهایی و عدم همراهی مسئولان به عنوان سؤال تا پایان فیلم باقی می ماند و فیلمساز هیچگاه این تنها وانهادن کبری را به عنوان چالشی اساسا دنبال نمی کند. البته اینجا همه چیز به فیلمساز بر نمی گردد، روشن است که او همانگونه که از رفتن به درون زندگی مردان روستا منع شده، از رفتن به درون اتاق مسئولان و به چالش کشیدن آنها به علت عدم مسئولیت پذیری آنها در چنین مواردی نیز منع شده است. ما همه مسئولین را
گویی از لای در و از بیرون اتاق کارشان می بینیم، گویی این حریمی است که از مدیر دانشگاه تا مسئولین نهضت اجازه ورود و سؤال از آن را نمی دهند، همانطور که مردسالاری اجازه ورود به درون زندگی خود را به دوربین نمی دهد. اینجا فیلمساز توانسته به طور ناخواسته این دیالکتیک تشدید شونده جهل را از فرادست تا فرودست نمایش دهد و تنهایی کبری را به یک غربت تراژیک و ناگزیر بدل سازد.
اما «فصل بادهای گرم» فقط به علت چنین چرخه معیوبی نیست که به ریشه ها دست نمی یابد خود فیلمساز نیز نه در ورود عمیق به زندگی شخصیت اصلی خود و نه در ورود به ابعاد عمیق مسئله ای که دنبال می کند آنچنان اصراری ندارد. انگار که شمایی کلی- هر چند تکان دهنده و برانگیزاننده- از این غربت عظیم و جهل فزاینده برای فیلمساز کافی بوده و او قصد جدی وارد شدن به این مسئله را ندارد، فیلمساز در حقیقت بیشتر از جستجو با وجود میزانسن و دوربین متحرکش تنها نظاره گر است و این برای چنین فیلم و موضوعی کافی نیست، فیلمساز در چنین اثری باید مانند خود کبری همچون حماسه ای تنها به دل ماجرا بزند تا به بخشی از ریشه ها دست پیدا کند اما گویی حسین ریگی با وجود تلاشی که کرده به راوی بودن اکتفا کرده و خود فیلم را تبدیل به حماسه ای در به چالش کشیدن جهل نکرده است.
منتقد و خبرنگار سینما
ارسال دیدگاه