خانهای از شن و مه/ چرا خرید ویلا در چمستان غیراقتصادی و غیراخلاقی است؟
خبرگزاری پانا: هفته نامه تجارت فردا در گزارشی به کنکاش در رابطه با ویلاسازی در شمال ایران پرداخته است.
خبرانلاین نوشت:
دوری از دود و بوق و ترافیک. سکوت و حیاط و درخت پرتقالی که میشود زیرش خوابید و به صدای شجریان گوش کرد. دریا و آبتنی و ساحلی که میشود کنارش قدم زد و خاطرات خوش را به یاد آورد. این تصویرها را کنار دهها امید و آرزوی دیگر گذاشتهاید و قصد دارید همه خوبیهای عالم را با خرید یک ویلا محقق کنید. واقعاً چنین تصوری دارید؟ ما به شما میگوییم چرا تحقق این همه رویا در یک ویلای شمالی غیرممکن است. برای اینکه تصورات و انتظارات خود را از یک ویلای دنج و خوشموقعیت و پرامکانات در عالم واقعیت آزمون کنید، چند راه پیش رو دارید. یا باید مثل ما به چمستان سفر کنید و از نزدیک همه چیز را به چشم خود ببینید، یا باید دل به آگهیهای اینترنتی و روزنامهها ببندید و به توصیفات اغراقآمیز کارکنان آژانسهای املاک گوش دهید و دست آخر اینکه باید فیلمی از امکانات و موقعیت ویلای مورد نظر را در وایبر و فیسبوک و وبسایتها ببینید و به اصطلاح گردش مجازی کنید. به هر حال از همین ابتدا باید بدانید شما با تصویرهای اغراقآمیز، توصیفات دروغین و گفتارهای غیرمستند زیادی مواجه میشوید و اگر قدرت و امکانات راستآزمایی این همه ادعای دروغین را ندارید و میخواهید حتماً صاحب یک ویلا شوید، باید بگوییم به احتمال بسیار زیاد کلاه بزرگی بر سر شما خواهد رفت. مدت زمان زیادی از آن روزها که مردم همه خوبیهای عالم را در سرزمین سرسبز شمال میدیدند نگذشته اما همانها که روزگاری «عاشق جنگل و بوی ساحل» بودند امروز اگر به شمال سفر کنند، همه خاطرات گذشته خود را نقش بر آب میبینند. شمال، دیگر شمال گذشته نیست. بوی شمال عوض شده و طعم غذاها و میوههای طبیعی آن مثل گذشته نیست. تصور شما از «شمال جدید» چیست؟
آغاز سفر ما
مدتها بود که شمال نرفته بودیم تا اینکه ماموریتی به ما محول شد. عزیزی حکم کرد که به چمستان برویم و ویلایی انتخاب کنیم. تخصص ما خرید هیچ ملکی نبود و هرچه اصرار کردیم مورد قبول واقع نشد. اولین مشکل این بود که به خاطر مشغله فراوان، نمیتوانستیم زمان کافی برای دیدن و انتخاب کردن در نظر بگیریم. به هر حال باید میرفتیم و تصمیم گرفتیم در اولین چهارشنبه پیش رو حرکت کنیم. صبح زود برخاستیم و حرکت کردیم. مدتها بود که گذرمان به جاده هراز نیفتاده بود. در میانههای راه تصمیم گرفتیم برای انتخاب ویلا، چند معیار در نظر بگیریم. معیار اول، جاده بود و بعد زمانی سفر و چقدر جاده هراز از این منظر خوب بود. سه ساعت تا آمل و نیم ساعت تا چمستان.
چمستان یعنی کجا؟
میگویند قدیمها نامش «چمنستان» بوده که حالا شده چمستان و برخی هم معتقدند «چمازستان» بوده که به خاطر رویش فراوان نوعی سرخس بر آن نهادهاند. هرچه هست امروز نه آنقدر چمن دارد که بگوییم چمنستان و نه دیگر نشانی از چماز است که بگوییم چمازستان. بهتر است بگوییم چمستان. «چم» در فرهنگ لغت معین به معنی رگ خواب و نقطهضعف افراد است و اینجا همانجاست که روی نقطهضعف شما دست میگذارند. حدفاصل آمل تا چمستان و پس از آن نور و محمودآباد در دو سوی جاده پر است از آژانس املاک. در تمام جاده تعدادی محدود فروشگاه لوازم کشاورزی دیدیم و در عوض صدها آژانس املاک را مشاهده کردیم. جاده آمل-چمستان پر است از تابلوهای تبلیغاتی اغواکننده. شعارهای تبلیغاتی اغراقآمیز که بعدها به چشم خود دیدیم که دروغی بیش نیست. هیچ کس به درستی نمیداند اما احتمالاً شمار آژانسهای املاک در همین منطقه از هزار فراتر میرود. به طور متوسط هر صد متر یک آژانس املاک میبینید که خبر از وقوع یک فاجعه میدهد. ما بعدها فهمیدیم عمق فاجعه بیشتر از آن است که در ابتدا تصور میکردیم. اولین نشانههای زوال را در یک آژانس املاک دیدیم. آنجا که بر تابلوی بزرگش نوشته بودند «فقط با ۳۰ میلیون تومان صاحب ویلا شوید». آیا با ۳۰ میلیون تومان میتوانستیم برای عزیزمان ویلا بخریم؟
بازار به ظاهر رونق دارد
کمی آن طرفتر از آمل، کنار جاده تابلوی تبلیغاتی بزرگی دیدیم که ما را به یک آژانس املاک بزرگ هدایت کرد. چند ماشین گرانقیمت مقابل آژانس پارک شده بود. از ماشین پیاده شدیم و چشمهایی را دیدیم که به آمدن ما خیره شده بود. تا به در ورودی برسیم، همه سر جای خود قرار گرفتند. صدای تلویزیون کم شد و جوانی که با تیشرت قرمز روی کاناپه به خواب رفته بود، از جای خود برخاست. وارد شدیم و سلام کردیم. مردی که تهریش داشت و پیراهنش را روی شلوار پارچهایاش انداخته بود به استقبال ما آمد. از این صحنه دو پیام گرفتیم. پیام اول این بود که برخلاف هیاهوی تبلیغاتی و آگهیهای بیشماری که هر روز در روزنامهها منتشر میشود، بازار ویلا کساد است. ما همچنین متوجه شدیم مردی که پیراهنش را روی شلوارش انداخته بود، مدیر آژانس است و جوانانی که تیشرت پوشیده بودند و شلوار جین به پا داشتند، کارکنان و کارگزاران آژانس هستند. پیام اصلی اما این بود که مدیر آژانس شغل دولتی دارد. بعدها فهمیدیم مدیر آژانس در فرمانداری یکی از شهرهای اطراف سمت مهمی دارد. نشستیم و مذاکره را آغاز کردیم. مدیر آژانس خواست از قدرت خرید و سلیقهمان بگوییم. گفتیم و چند دقیقه بعد فهرستی از چند ویلا به ما نشان دادند. چند دقیقه بعد جوانی مامور نشان دادن ویلا به ما شد و سرانجام راه افتادیم. اولین ویلا در روستای «پیشگون» واقع شده بود. روستایی نزدیک آمل که روزگاری مردمانش کشاورز بودند و باغدار و همراه ما معتقد بود دو سال دیگر نه از کشاورز نشانی خواهد ماند و نه از کشاورزی. پرسیدم چرا حاضر میشوند زمینهای کشاورزی را بفروشند؟ گفت: سود کشاورزی مضحک است و کاملاً غیراقتصادی. فروش ویلا اما سودآور است و بسیار وسوسهکننده. پرسیدم قیمت زمین در این منطقه چند است؟ گفت: چند سال پیش میشد زمین را متری دو هزار تومان خرید اما تا ۲۰۰ هزار تومان افزایش پیدا کرد اما امروز که بازار کساد است، خیلیها زمین را متری ۸۰ هزار تومان هم میفروشند. از تعداد خرید و فروش ویلا در آژانسی که کار میکرد پرسیدم، گفت: بازار به معنای واقعی کساد است. یکی دو سال پیش روزی ۱۰ قطعه ویلا و زمین معامله میکردیم اما این روزها ماهی ۱۰ ملک هم معامله نمیشود. همانطور که صحبت میکردیم، از جادهای خاکی و پر از دستانداز میگذشتیم. جادهای که روزگاری محل گذر تراکتور و تیلر و کمباین بوده اما این روزها به گذر خریداران کمشمار ویلا تبدیل شده است. به «ویلای دوبلکس جنگلی خوشساخت» رسیدیم. پیاده شدیم. کمی آن طرفتر شالیزار بود و آن طرفتر در دوردستها، میشد اجتماعی از درختها را دید. اطراف ویلا اما خالی بود. نه درختی، نه سبزهای، نه شالیزاری. ما متوجه شدیم اینجا قبلاً شالیزار بوده و بعدها که صاحب زمین درگذشته، فرزندانش زمین پدری را قطعهقطعه کرده و فروختهاند. وارد حیاط شدیم. در اطراف حیاط چند نهال کاج کاشته بودند که در حال خشک شدن بود. همراه ما کلید را از زیر سنگی مقابل در ورودی برداشت. در را باز کرد و وارد شدیم. چون نفر اولی بودم که وارد شدم، احساس کردم خانه عنکبوتی را خراب کردهام. روی صورتم دست کشیدم. درست احساس کرده بودم. پرسیدم چند وقت است که برای این ویلا مشتری نیاوردهاید؟ گفت: دو روز پیش خودم اینجا را نشان مشتری دادم. احساس کردم دروغ میگوید مگر اینکه احساسم در مورد تار عنکبوت روی صورتم اشتباه باشد. همه جای طبقه همکف را دیدیم. سالنی در حد ۳۰ متر با آشپزخانه، سرویس دستشویی و یک اتاق خواب. کف را هم با سنگ پوشانده بودند. خواستیم طبقه بالا را ببینیم. پلههایی که ما را به طبقه بالا میبرد، با حداقل هزینه ساخته شده بود. حتی چوب هم نبود. پلهها را با «امدیاف» ساخته بودند. به همراهم گفتم این پلهها حتی اگر به بهشت ختم شوند، ارزش بالا رفتن ندارند. بالا نرفتیم و از خیر این ویلا گذشتیم. ویلای دومی در سمت راست جاده «کلوده» و در روستای «ورکاده» بنا شده بود. بنایی نیمدوبلکس و ۱۴۰متری که ۴۴۰ متر زمین داشت. خیلی ناراحتکننده بود چون به بهای از بین رفتن یک باغ بزرگ گلابی چند واحد ویلای به اصطلاح جنگلی ساخته بودند. ویلای بدی نبود اما خوابیدن در قبرستان گلابیها کمی سخت بود و مطمئن بودم عزیزی که ما را مامور خرید ویلا کرده بود، چنین چیزی را نمیپذیرفت. روستای بعدی «کردکتی» نام داشت. همراه ما ویلای خوشساختی را نشانمان داد که مالکش، کارمند بنیاد مسکن در یکی از شهرهای اطراف بود. این واحد خوشساخت بود اما در اطرافش هیچ اثری از سرسبزی و دار و درخت دیده نمیشد. ما به این نتیجه رسیدیم که این منطقه را ترک کنیم و به چمستان نزدیکتر شویم.
ایرکای مظلوم
به آژانس املاک دیگری سر زدیم. مدیر آژانس با لهجه مازندرانی صحبت میکرد. خانهاش و دفتر کارش کنار جاده اصلی آمل- چمستان بود. خودش با ما همراه شد و پیشنهاد کرد از روستای سعادتآباد دیدن کنیم. از مدیر آژانس پرسیدم مگر زمینهای منطقه سعادتآباد وقفی نیست؟ شاید انتظار یادآوری چنین موضوعی را نداشت بنابراین با مکث گفت: زمینهای سعادتآباد وقفی است اما روستاهای اطراف آن وقفی نیستند. بنابراین از سعادتآباد گذشتیم و مستقیم تا روستای ایرکا توقف نکردیم. اعتراف میکنم که ایرکا روستایی بینهایت زیبا بود اما به دلیل آنچه در این روستا دیدیم، غصه زیادی خوردیم. آنطور که محلیها میگفتند در گذشته مردم روستا از راه کشاورزی و دامپروری امرار معاش میکردند. برنج و گندم، محصولات کشاورزی رایج در گذشته بودند و در کنار آن کشت سبزی و صیفی هم رواج داشت. مدتی بعد که احداث چاه عمیق رایج شد، مردم منطقه به کشت برنج رو آوردند اما پس از آنکه کشت برنج غیراقتصادی شد و از صرفه افتاد، مردم به باغداری رو آوردند. در سالهای اخیر که حاشیه سود فعالیتهای کشاورزی کاهش یافت، مردم باغها و زمینهای خود را به دلالان فروختند و با زندگی روستایی خداحافظی کردند. آنچه ما در ایرکا دیدیم، از دو جهت شبیه فاجعه بود. یکی به خاطر اینکه بیشتر زمینهای کشاورزی تبدیل به ویلا شده بود و دوم هم به این دلیل که ویلاهای ساختهشده در این منطقه به شدت بیکیفیت و غیرمهندسی بود. به هر حال ویلاهای منطقه ایرکا چشم ما را نگرفت و این روستای بسیار زیبا را ترک کردیم. پس از آن به روستاهای حاجیکلا، همصفا، تن رز، افراده و میرنا هم سر زدیم. در میرنا شنیدیم که نیمی از املاک منطقه متعلق به تهرانیهاست و سر راهمان دیدیدم که تهرانیهای متمول چه ویلاهای بزرگ و پرامکاناتی میسازند. هرچند شنیدن این خبر که تهرانیهای منطقه در چند روستا مدرسه ساختهاند خیلی خوشحالکننده بود اما پیش خودمان فکر کردیم آنچه محلیها از دست میدهند در مقابل آنچه تهرانیها به این منطقه میآورند چقدر میارزد؟ وقتی داشتیم منطقه را ترک میکردیم، ویلایی دیدیم که در زمینی به مساحت سه هزار متر ساخته شده بود و دارای زمین بدمینتون و استخر بزرگ بود. شاهنشین ویلا ۱۰۰ متر مساحت داشت و در ارتفاع بسیار بالایی ساخته شده بود. راستی اگر زمینهای منطقه تبدیل به ویلا شود، این شاهنشینها چه ارزشی دارند؟
خانههای از پای بست ویران
برای اینکه تعداد بیشتری ویلا ببینیم به آژانس املاک دیگری سر زدیم. حوزه تحت پوشش این آژانس منطقهای بود که شامل چمستان و نعمتآباد و عبداللهآباد و چند روستای دیگر میشد. از نعمتآباد شروع کردیم. منطقهای روستایی که تهرانیها در گوشه و کنار آن سکنی گزیدهاند و بافت روستا را تغییر دادهاند. ویلایی در بافت روستایی دیدیم که متعلق به یکی از حسابرسان مطرح کشور بود. ترجیح میدهیم به سمت او اشاره نکنیم اما ملکی که دیدیم، آخرین ویلایی بود که توسط او و برادرش ساخته شده بود. پس از آن به یک شهرک تازهتاسیس رفتیم و ویلای نسبتاً خوبی دیدیم. دو موضوع اما باعث شد آن را به عنوان گزینه نهایی انتخاب نکنیم. اول اینکه بیرون از شهرک، خانههایی محقر دیدیم که افراد فقیری در آن ساکن بودند و دیگر اینکه شنیدیم بخشی از شهرک وقفی است. این را در مورد خیلی از بناهای نعمتآباد هم شنیدیم. به هر حال از شهرک کوروش خارج شدیم و مدیر آژانس ما را به شهرکهای دیگری برد. ما فکر کردیم خرید ویلا در شهرکها میتواند گزینه بهتری باشد به این دلیل که شهرکها محصورند و نگهبان دارند و احتمال سرقت از ویلا کمتر است به همین دلیل از مدیر آژانس خواستیم شهرکهای بیشتری به ما نشان دهد.
یکی از شهرکهایی که دیدیم، به ظاهر نگهبان داشت. نوشتم به ظاهر، چون نمیدانم به مرد شکمگندهای که با شلوارک و زیرپوش و دمپایی راه میرود و قلیان میکشد، میشود گفت نگهبان شهرک؟ به هر حال از ماشین پیاده شدیم و خواستیم از ویلاهای این شهرک بازدید کنیم. کمی آن طرفتر، زن غمگینی مراقب پسربچهاش بود. این طرف هم کارگری لباسهایش را کنده بود و داشت پاهایش را میشست. وارد ویلا که شدیم، گنجشکی را هراسان دیدیم. به شدت ترسیده بود و به در و پنجره میکوفت. پنجره را که باز کردم، متوجه فضای بیرون شدم. چند متر آن طرفتر شالیزار بود و زمینی که شاید به زودی تبدیل به ویلا شود. ویلایی که من و خانوادهام باید بهترین زمانهایمان را در آن سپری کنیم. سعی کردم خودم را از این فکر خلاص کنم. داخل ویلا گشتم و همه جای آن را خوب وارسی کردم. این ملک هم گزینه مناسبی نبود چون ۱۶ ویلا در کنار هم و چسبیده به هم ساخته بودند و بیشتر من را یاد حمامهای نمره میانداخت. از این شهرک خارج شدیم و مدیر آژانس به خیال اینکه دنبال ویلاهای ارزانتر هستیم، ما را به شهرکی برد که بعدها اسمش را گذاشتم شهرک توالتهای صحرایی. نمیدانم از این نوع دستشوییها دیدهاید یا نه اما چیزی شبیه فاجعه هستند. توالتهای صحرایی معمولاً از ورقهای نازک فلزی ساخته میشوند. بسیار سبک هستند و زمانی که مشغول قضای حاجت هستید، مدام به این فکر میکنید که نکند باد دیوارهای دستشویی را با خود ببرد. ویلاهای این شهرک هم دست کمی از دستشوییهای صحرایی نداشت. بسیار بیکیفیت و نازک ساخته شده بود. یک بار از مدیر آژانس املاک پرسیدم این خانهها چرا ستون ندارند؟ خندید و گفت: به نکته مهمی اشاره کردی و بعد برایمان یک خاطره تعریف کرد. خاطره خرید یکی از این ویلاها برای خانوادهای که استطاعت مالی نداشتند و در عین حال میخواستند در شمال آلونکی داشته باشند. چند ماه پیش که به ویلای خود سر میزنند، آن را بدون سقف میبینند. ظاهراً چند روز پیش از آن، بادی قوی میوزد و سقف خیلی از خانهها را میکند. بعد هم بارانی میبارد و همه زندگی این بختبرگشته را نابود میکند. به مدیر آژانس گفتم لطفاً ما را زودتر از این خانههای از پایبست ویران دور کن.
مائو و اتحادیه کمونیستها
روز به پایان رسیده و شب، زمان خوبی برای دیدن ویلا نیست. جاده چمستان به آمل را میگیریم و برمیگردیم. شنیدهایم در آمل تنها یک هتل وجود دارد. قدیمها نامش هتل شهرداری بوده و بسیار قدیمی و تاریخی است. با این حال من این هتل را به واسطه درگیری سپاه و مردم آمل با اعضای «اتحادیه کمونیستها» میشناسم. سال ۱۳۶۰ بود که عدهای از کمونیستهای طرفدار مائو در ایران در روستاهای اطراف آمل یک گروه مخفی به نام «اتحادیه کمونیستها» را تشکیل دادند و چند بار به آمل حمله کردند. نبرد آنها در هتل شهرداری آمل به پایان رسید و پرونده این تشکیلات برای همیشه بسته شد. برای ما بیتوته در این هتل میتوانست جالب و بهیادماندنی باشد اما به دلایلی که خواهم نوشت، شب خوبی در این هتل نداشتیم. وارد هتل که شدیم مرد محترمی ما را پذیرش کرد. مرد خوبی بود اما فکر میکنم کاش او را در قسمت پذیرش استخدام نمیکردند. به نظر میرسید هتل، تعداد محدودی مسافر دارد چرا که پارکینگ هتل خالی از ماشین بود و ما ندیدیم کسی در راهروهای هتل رفتوآمد کند. دقیقاً خاطرم نیست که چطور با مرد محترم همصحبت شدیم اما جمله عجیبی از او شنیدیم که ما را نگران کرد. مسوول پذیرش در پاسخ به اعتراضی که به نوع برخوردش داشتیم، گفت: «ما حقوق میگیریم و برای ما مهم نیست چرا کسی به این هتل نمیآید.» وقتی تعجب من را دید، ادامه داد: «بگذارید شما را راحت کنم. این هتل تنها هتل شهر است و ما نیاز به تبلیغ هم نداریم.» وقتی مجبور شدیم خودمان چمدان خود را حمل کنیم و از پلهها بالا ببریم، پیش خودم گفتم کاش در چمستان و نور، ویلایی اجاره میکردیم و به این هتل تاریخی نمیآمدیم. به هر حال خسته بودیم و خواستیم بخوابیم. اما به چند دلیل خوابمان نبرد. یکی اینکه مسواک نزده بودیم و نه مسواکی در هتل وجود داشت و نه خمیردندانی. صدای ماشینها هم مزاحم استراحتمان بود و از همه مهمتر اینکه توالت فرنگی اتاق، هر ۱۵ ثانیه آبگیری میشد. صبح هم که برای صبحانه به رستوران رفتیم، فقط کره و پنیر و مربا روی میز گذاشته بودند با پارچی شربت پرتقال گرم و سبدی نان. صبحانه خوبی نبود. هتل تاریخی را با یاد مائو و اتحادیه کمونیستهای ایران ترک کردیم و برای ادامه بازدیدها به چمستان رفتیم.
آژانس دروغ
هوا برخلاف روز قبل کمی گرمتر بود. برای شروع به آژانس املاک بزرگی در نزدیکیهای آهودشت مراجعه کردیم. تجربیاتی که در این آژانس به دست آوردیم بینظیر بود. کارکنان این آژانس به ظاهر افرادی مطلع و تحصیلکرده بودند اما اظهارات اغراقآمیزی داشتند که هیچ وقت نشنیده بودم. ما سعی کردیم چهرهای ساده از خود نشان دهیم به همین دلیل آنها مجال پیدا کردند تا استعدادهای خود را در زمینه دروغگویی و بزرگنمایی مسائل به شکل خلاقیتآمیزی بروز دهند. مورددارترین ویلاها را به ما نشان دادند. بزرگترین دروغها را گفتند و از آنجا که ما را انسانهای سادهای میدانستند حتی زحمت فکر کردن به خود ندادند. به این جمله توجه کنید: «خورشید در منطقه ما تا ساعت ۲ میدرخشد و پس از آن به پشت کوههای البرز میرود.» این جمله با هیچ منطقی جز منطق کارکنان آژانسهای املاک در منطقه چمستان جور درنمیآید. وقتی این جمله را شنیدیم ۳۰ دقیقه از ۱۲ گذشته بود و بعدازظهر که دوباره گوینده جمله را دیدیم، خورشید را نشانش دادیم. میدانید چه گفت؟ گفت: «خیلی عجیب است. امروز خورشید قاطی کرده.» بعدازظهر همان روز وقتی در حال بازدید املاک بودیم، در مورد ویلاهای ۳۰ میلیونتومانی و اقساط ۳۰ماهه از او پرسیدیم. میدانید چه گفت؟ گفت: «آژانس ما هیچ وقت سراغ چنین کلاهبرداریهایی نمیرود. این کارها را بنگاههایی میکنند که قدرت رقابت ندارند.» جالب اینجا بود که این حرف را زمانی زد که ما زیر تابلوی تبلیغاتی بزرگی متعلق به آژانس آنها در خیابان اصلی چمستان بودیم. دوستم گفت: «پس این تابلوی تبلیغاتی شما چه میگوید؟» یادم نیست چه گفت ولی خوب به خاطر دارم که کلاً حرف را عوض کرد. اما اجازه بدهید از املاکی که به ما نشان داد بگویم. ملکی نشانمان داد که کنار مسجد بود. باغ خرمالو را خشکانده بودند و داشتند ۱۶ واحد ویلا میساختند. واعظی در حال سخنرانی بود و ما بیآنکه چیزی بگوییم شنیدیم که گفت: «قرار است مسجد را از این محل جابهجا کنند.» ویلای دیگری نشانمان داد که داخل یک شهرک بود. بعدها فهمیدیم زمینهای این شهرک موقوفی است. ملک دیگری را دیدیم که میگفتند سونا و جکوزی و استخر و یک شاهنشین دارد. وقتی از ملک بازدید کردیم، فوقالعاده متعجب شدیم. به حوض دو متری میگفتند استخر و به کانکسی که روی سقف گذاشته بودند میگفتند شاهنشین. قیمت این ملک ۱۳۰ میلیون تومان بود. ویلای دیگری دیدیم که ترک بزرگی در دیوارهای بیرونیاش داشت. کارمند آژانس املاک گفت: «مالک این ویلا پول لازم است» و دلیلی آورد که دهها بار شنیده بودیم. گفت: «پدرش دیالیزی است و پسر میخواهد این ویلا را بفروشد تا خرج دوا و درمان پدر کند.» این جمله را از صبح چندین بار شنیده بودیم.
ویلای دیگری دیدیم که نمای داخلیاش به طور کامل از چوب بود. نقشه خوبی داشت اما در منطقه خوبی ساخته نشده بود. قیمت این ویلا را ۱۹۰ میلیون تومان اعلام کردند. دوباره ویلای دیگری دیدیم که در یک باغ گلابی واقع شده بود. کوچک اما خوشنقشه بود اما قیمت بالایی داشت. آنچه ما را خیلی ناراحت کرد، درختهای گلابی بزرگی بود که در حال خشک شدن بودند. ما در عرض دو روز بیش از ۵۰ مورد ویلا دیدیم و بیش از ۱۰۰ مورد هم دروغ و حرفهای اغراقآمیز شنیدیم. قیمتهای غیرواقعی با اطلاعات نادرست و خیلی عجیب بود که بیشتر کارکنان آژانسها، مخاطب خود را موجودی بیشعور و بیعقل فرض میکردند.
واز و جوربند
در آخرین مرحله از ماموریتمان به دو روستای «واز» و «جوربند» سر زدیم. دو روستای خوش آب و هوا و بسیار پرمتقاضی. اول سراغ جوربند رفتیم. روستایی خوش آب و هوا که در مقابل هجوم تهرانیها سربلند بود. غریبهها فقط رگههایی از این روستای بزرگ و پرجمعیت را تسخیر کرده بودند. البته تهرانیها شاید نمیدانستند اطراف ویلاهایی که ساختهاند، مرغداری بزرگی وجود دارد که بوی دام و طیور میدهد. هرچند بعدها شنیدیم تلاش زیادی میکنند تا بساط مرغداری جمع شود. اقبال با ما یار بود که با مدیر یک آژانس املاک آشنا شدیم که به جرات میتوانیم بگوییم صادقترین فردی بود که در این چند روز دیده بودیم. او ما را به نقاط مختلف جوربند برد و املاک زیادی نشانمان داد. ویلایی در بافت روستایی دیدیم که خوشنقشه و صمیمانه ساخته شده بود اما وقتی پیش خودمان ارزش زمین و مساحت بنای ساختهشده را به اضافه ۱۵ درصد سود سازنده محاسبه کردیم، دیدیم قیمت مد نظر فروشنده بسیار بالاست. فروشنده، قیمت ملک را ۱۷۰ میلیون تومان اعلام کرده بود اما قیمت واقعی با محاسبه سود سازنده احتمالاً ۱۲۰ تا ۱۳۰ میلیون تومان بود. نکته جالب این بود که فروشنده حاضر به کاهش قیمت هم نبود. ملک دیگری در یک شهرک کوچک دیدیم که درخت گردو و درخت هلو داشت. ساخت بنا اما افتضاح بود. کمی آن طرفتر بنای مستحکمی دیدیم که دو ایراد بزرگ داشت. اول اینکه در مجاور آن، ساختمانی در حال ساخته شدن بود که حریم بنا را رعایت نکرده بود و دیگر اینکه قیمتی دور از واقعیت داشت.۲۳۰ میلیون تومان برای ملکی در جوربند رقمی اغراقآمیز بود. ویلای دیگری دیدیم که در زمینی کوچک ساخته شده بود. منظره مقابلش دیدنی اما مساحت بنا کم بود. این ملک حیاط محقری داشت در حالی که تهرانیها به حیاط بزرگ و سرسبز اهمیت زیادی میدهند. موضوعی که در مورد روستای جوربند متوجه شدیم این بود که همبستگی زیادی میان اهالی وجود داشت و این همبستگی باعث شده بود که قیمت زمین و ویلا در سطح بالاتری نسبت به کل منطقه شکل گیرد. البته این منطقه از نظر آب و هوا و بافت روستا عالی بود اما قیمتها تحت تاثیر ارتباطهای منسجم افراد بسیار بالاتر از سطح واقعیاش شکل گرفته بود. انگار نوعی اتحاد نانوشته میان اهالی جوربند وجود داشت که قیمتها را پایین نیاورند.
راهنمای ما که اهل جوربند بود، اصرار داشت که بهجای ویلا زمین بخریم و با سلیقه خودمان بسازیم. ما متوجه شدیم این شیوه صرفه اقتصادی بیشتری دارد اما ما را با حاشیههای زیادی مواجه میکند. پس از جوربند به روستای واز که مسیری رویایی و بسیار زیبا داشت سر زدیم. در وصف این روستای زیبا هرچه بگوییم کم گفتهایم. منطقهای حفاظتشده با زمینهای محدود که بسیار خوش آب و هواست. هیچ جا ندیدیم که در خانههای این منطقه از کولر استفاده کنند اما برعکس حدس زدیم که این منطقه در زمستان بسیار سرد و غیرقابل تحمل باشد. به خصوص اینکه هنوز گازکشی نشده بود. البته شنیدیم که میگفتند گاز تا آخر زمستان به واز میآید اما به وعدههای فروشندگان و کارمندان آژانس املاک به هیچ عنوان نمیشود اعتماد کرد. راه مواصلاتی واز ایراد دیگر این منطقه بود. جاده آنقدر کوهستانی و پیچ در پیچ بود که نمیشد تصور کرد فردی بدون داشتن خودرو پرقدرت بتواند در فصل زمستان از گردنههای خطرناک این منطقه عبور کند. به این ترتیب احتمالاً اگر فردی در این منطقه ویلا بخرد، شاید در بهترین حالت در ۹ ماه از سال بتواند از ملکش استفاده کند.
در این منطقه ویلاهای عجیبی در کمرکش کوه و روی تپهها ساخته شده بود که همراه ما آن را به خانواده آیتالله هاشمیرفسنجانی نسبت داد. جالب این بود که وقتی با یکی از اعضای خانواده آقای هاشمی تماس گرفتیم تا از صحت و سقم این موضوع مطلع شویم، به طور کامل آن را تکذیب کرد و حتی نمیدانست منطقه واز در کجا قرار دارد. ظاهراً تکنیک نسبت دادن ساخت و سازها به افراد مشهور خوب جواب داده که متصدیان بنگاهها همچنان از آن استفاده میکنند. در این سفر هم بارها از ساخت و ساز بازیکنان فوتبال و بازیگران سینما و سیاستمداران شنیدیم. واز را در حالی ترک کردیم که هوا رو به تاریکی میرفت. در راه بازگشت سعی کردیم در مورد آنچه در این دو روز دیده بودیم صحبت کنیم.
جمعبندی
اگر میخواهید در منطقه چمستان ویلا بخرید یا ساخت و ساز کنید، به نتیجهگیری ما توجه کنید. ما سعی کردیم چند معیار را برای انتخاب یک ویلای مناسب در نظر بگیریم. این معیارها به طور قطع میتواند به شما کمک کند تا انتخاب مناسبی داشته باشید.
هیچ وقت فکر نکنید خرید ویلا نوعی سرمایهگذاری است. به این دلیل که نقدشوندگی ویلا بسیار کم است یعنی شما وقتی به نقدینگی نیاز دارید، به آسانی نمیتوانید ویلای خود را بفروشید.
دسترسی به منطقه چمستان بسیار راحت است. یک خانواده تهرانی که در مناطق مرکزی تهران سکونت دارند، با احتساب توقف در راه میتوانند بین سه ساعت تا سه ساعت و نیم به منطقه چمستان برسند. جالب است بدانید که جنس افرادی که در جاده هراز رانندگی میکنند تا افرادی که در جاده چالوس تردد دارند، متفاوت است. ما احساس کردیم در جاده هراز به قوانین بیشتر احترام گذاشته میشود تا در جاده چالوس.
سعی کنید در شهرکهای با نام و نشان ویلا بگیرید. امنیت ویلا بسیار مهم است. اگر ملک شما امنیت نداشته باشد، هر بار که برای استراحت به ویلای خود سر بزنید، با صحنههایی مواجه میشوید که خوشایند نیست. گاهی روستاییان از سر تعارض با غریبهها رفتار میکنند. قبول کنید که تهرانیها مزاحم فرهنگ و سنت آنها هستند پس سعی کنید با آنها احترامآمیز برخورد کنید. مردم این منطقه مذهبی هستند پس لطفاً عقدههای خود را به این منطقه نیاورید. مثلاً در ایامی که مردم این منطقه عزاداری میکنند، صدای ضبط را زیاد نکنید. در روستاها آشغال نریزید و مسیر جادهها را آلوده نکنید.
برای خرید، استحکام بنا را در نظر بگیرید. خیلی از بناهای ساختهشده در این منطقه فاقد استانداردهای مهندسی هستند. به خود و خانواده خود رحم کنید. هیچ ملکی در چمستان بیدلیل ارزان نیست. املاک ارزان این منطقه یا استحکام ندارند، یا خارج از بافت قانونی ساخته شدهاند، یا زمین موقوفی دارند. هنگام خرید از قانونی بودن اسناد اطمینان پیدا کنید.
ویلایی بخرید که به گرم شدن کانون خانواده شما کمک کند. در بیشتر ویلاهایی که دیدیم، به اتاق خواب اهمیت بیشتری داده شده بود تا به سالن پذیرایی. اتاقهای خواب در اکثر ویلاهای منطقه چمستان دارای دستشویی و حمام است. ببخشید که بیشتر نمیتوانیم توضیح دهیم اما موضوع این است که بیشتر تهرانیها دنبال جمع کردن خانواده و صحبت کردن بیشتر و گرم کردن کانون خانواده هستند تا استراحت در اتاق خواب و مسائل دیگر اما سازندگان ویلاها طوری برنامهریزی کردهاند که مهمانان شما در اتاق خواب احساس استقلال بیشتری داشته باشند.
داشتن حیاط سرسبز، آرزوی دستنیافتنی بیشتر پایتختنشینان است. سازندگان ویلا در چمستان به این موضوع بیتوجه بودهاند. بیشتر ویلاها در مناطقی بنا شدهاند که نشانی از سرسبزی شمال ندارند. بیشتر حیاطها هم خشک و غیرقابل کشت هستند. نه گلی، نه بوتهای، نه درختی و نه حتی چمنی. همین موضوع باعث شده خیلی از ویلاها زشتتر به نظر برسند. به هر حال اگر دنبال ویلای سرسبز و حیاطدار هستید، باید بدانید در چمستان چنین ویلاهایی کم پیدا میکنید.
یادتان باشد در هر کجای چمستان خانه بخرید، جیرجیرکها وجود دارند. آنها مدام جیرجیر میکنند بنابراین اگر اعصاب ندارید، هرگز در چمستان ویلا نخرید.
دسترسی به جاده اصلی یا مراکز درمانی و خدماتی در شمال بسیار مهم است. سعی کنید ویلاهایی انتخاب کنید که به این مراکز نزدیک باشند.
منظره و جذابیتهای محیطی در انتخاب ویلا اهمیت زیادی دارند. خیلی از ویلاهای منطقه چمستان این ویژگی را ندارند. ممکن است فردی در جوار ویلای شما ملکی بلندتر بسازد. آن وقت رویای شما به باد خواهد رفت.
در منطقه چمستان نشانی از فروشگاههای بزرگ نمیبینید. به این دلیل که این منطقه دو حالت دارد. یا بسیار شلوغ است یا بسیار خلوت. به این ترتیب دایر کردن فروشگاه بزرگ، کاری مقطعی محسوب میشود. پس برای خرید کالاهای مارکدار و لوکس باید به جاده ساحلی که در ۳۰کیلومتری چمستان قرار دارد بروید.
در نهایت اینکه گول قیمتهای ارائهشده از سوی آژانسها را نخورید. بازار ویلا در حال حاضر به شدت راکد است. خوشبختانه در ماههای گذشته بسیاری از آژانسهای املاک در این منطقه تعطیل شدهاند. دولت یازدهم در حوزه اقتصاد عاقلانه رفتار میکند و از آنجا که هدف اصلیاش کاهش تورم است، به احتمال زیاد در آینده هم اجازه جهش قیمتها در بازار مسکن را نمیدهد. به این ترتیب زور با خریدار است. اگر میخواهید معامله به سود شما تمام شود، خیلی خود را مشتاق نشان ندهید. کافی است کمی صبر کنید. اطمینان داشته باشید قیمتها بازهم کاهش پیدا میکند.
دوست دارید بدانید ماموریت ما برای خرید ویلا چگونه به پایان رسید؟ برایتان میگوییم. ما عزیزمان را از خرید ویلا منصرف کردیم. از آن سفر فقط همین گزارش به یادگار مانده و تصمیمی قاطع مبنی بر اینکه خرید ویلا در شمال اشتباه است. کاش هیچ وقت زمینهای کشاورزی به ویلا تبدیل نشود. اگر نه دیگر هرگز گلابی آبدار ایرکا، هلوی خوشطعم جوربند، گردوی خوشمزه واز، شبرنگ آبدار سعادتآباد و برنج خوشبوی آمل نخواهیم داشت. کاش تهرانیها از خرید ویلا منصرف شوند. در عوض پول خود را در بانک بگذارند و با سودی که میگیرند، سالی دو بار به شمال مسافرت کنند. در پارک جنگلی اقامت نکنند و طبیعت را به نابودی نکشانند. اشتیاق دستهجمعی تهرانیها به خرید ویلا باعث فعال شدن آژانسهای دلالی میشود و آنها زمین و املاک شمالی را ارزان میخرند و بناهای از پای بست ویران میسازند و بعد من و شما باید روی بقایای درختان به قتلرسیده زندگی کنیم. باور کنید خرید ویلا نه صرفه اقتصادی دارد و نه صرفه اخلاقی. تا آن زمان کار همه ما باید این باشد که دولت را وادار به عقلانیت بیشتر کنیم. عقلانیت را به سیاستگذار برگردانیم و نشان دهیم که منابع طبیعی، جنگلها، طبیعت، کوهها و زمینهای کشاورزی برای ما مهمتر از چند ساعت خوشگذرانی در قبرستان درختان است.
ارسال دیدگاه