گذری بر زندگی شهید معلم رحیم آنجفی
اراک (پانا) - شهید رحیم آنجفی از جمله سرداران شهیدی است که در هشت سال دفاع مقدس مجاهدتهای فراوانی داشت و به فیض شهادت نائل آمد.
سردار رحیم آنجفی در سال ۱۳۳۲ در یکی از روستاهای توابع اراک (مرزیجران) چشم به جهان گشود، خانواده او از طبقات مذهبی و متوسط جامعه بود و از ۶ سالگی وارد دنیای تحصیل شد و در سال ۱۳۴۳ پس از اتمام تحصیلات ابتدایی راهی اراک شد و در یکی از مدارس راهنمایی شهر ثبت نام کرد.
او همواره در امر تحصیل جدیت فراوانی به خرج میداد و در کنار کمک به پدر در امر کشاورزی و وجود مشکلات مالی هر روز فاصلۀ روستا تا شهر را گاهی پیاده و گاهی با وسایل نقلیه میرفت و در کلاس درس حضور داشت و در دورۀ متوسطه در رشتۀ ادبیات تحصیل کرد.
شهید آنجفی به دلیل مشکلات متعدد مالی و فشار زندگی موفق به ورود به دانشگاه نشد و پس از مدتی در لباس سپاهی به خدمت نظام وظیفه درآمد؛ حضور پر تلاش و کسب موفقیتهای متعدد در آن منطقه، در مدت کمی موجب مورد علاقه و توجه قرار گرفتن وی از سوی مردم شد.
پس از پایان خدمت سربازی در دور دستترین روستاهای اراک ، دلسوزانه به تعلیم کودکان پرداخت و همزمان با تدریس در مدارس، در دانشگاه شرکت کرد و در رشتۀ زبان و ادبیات عرب قبول شد و بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی و اخذ مدرک لیسانس در رشتۀ زبان و ادبیات عرب به شهر خود اراک بازگشت و ضمن همکاری با سپاه منطقه، در دبیرستانهای شهر نیز تدریس میکرد.
چند ماهی از آغاز دفاع مقدس نگذشته بود که شهید رحیم آنجفی به همراه گروهی دیگر از دوستان سپاهیاش جهت آموزش به کرمانشاه و بعد از آن به جبهه گیلانغرب عازم شد، پس از مدتی به منظور سامان دادن به برنامههای اعزام نیروهای مردمی به جبهه، به اراک بازگشت، اما گویا جبهه برای او آرامبخشتر بود، زیرا توقف او در اراک چندان طول نکشید و این بار در رأس گروهی از نیروهای سپاه پاسداران، راهی جبهه سومار شد.
بعد از بازگشت از جبهه سومار، همراه با عده زیادی از برادران سپاه و بسیج، در جبهه جنوب حاضر شد و در عملیات طریق القدس، فتح بستان، و پل سابله شرکت کرد، بیشترین تلاش او در این عملیاتها دفع پاتکهای سنگین عراق بود.
حضور او در جبههها گاه ۹ ماه متوالی طول کشید و در این مدت حتی چند روزی را هم به عقب برنمیگشت و پیش از عملیات بیتالمقدس تا پایان عملیات رمضان، او حتی یک روز هم جبهه را خالی نکرد، اگر برای مدت کوتاهی هم به اراک بازمیگشت، آن مدت را صرف سرکشی به خانواده شهدا، پایگاهها و روستاهای دوردست میکرد.
به اصرار دوستان و خانواده، ازدواج کرد اما چند روز پس از عقد ازدواج، دوباره راهی جبهه ها شد و در لشگر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)، مسئولیت تیپ یکم را بر عهده گرفت.
در همان زمان در عملیات والفجر۳ باز شجاعت تمام در تک و پاتکهای دشمن در مهران، هدایت تیپ را به خوبی انجام داد و گروهی از بسیجیانی که شاهد رزم او در آن مناطق بودند، پس از شهادتش تعریف کردند که در یکی از پاتکهای سخت عراق که به منظور باز پس گیری مهران بود، عمو رحیم را دیدیم که با پای برهنه و سر و صورتی آشفته، دستهای خود را بلند کرد و در حالی که در محاصره گلولههای توپ و تانک بود، گفت: خدایا! خودت این بچهها را که سربازان تو هستند، یاری کن، یکی از کسانی که شاهد این صحنه شگفت بود میگفت: این حالت عمو رحیم، شبیه حالت حضرت موسی هنگام دعا و مناجات او برای نجات قومش از چنگال فرعون بود و هم او میگفت که ما همه در شگفت بودیم که از میان آن همه ترکش و گلوله چرا هیچکدام به آن سردار رشید اصابت نمیکرد و آنجا فهمیدیم که خداوند اراده کرده است که این سرباز مخلص مدتی دیگر در جبهه حضور داشته باشد.
بعد از همین عملیات بود که برای شرکت در مجلس ختم شهید ندیری به ساوه رفت، از آنجا برای ملاقات والدین خود به اراک آمد. این بار وجودش یکپارچه نور بود و دوست داشتنیتر از همیشه بود، بر لبهایش تبسمی شیرین وجود داشت و نگاهش سخن از وداع میگفت. هنگام عزیمت به جبهه این بار بیش از هر دفعه شاد بود و رفتنی که بازگشت نداشت، رفتنی که برای او وصال را به همراه آورد و دوستانش را برای همیشه مغموم ساخت و بدین سان، قامتی دیگر در بهشت حسینی، افراشته میشود، یاری به یاران میپیوندد.
دانشآموز خبرنگار: آرمیتا رحیمی
ارسال دیدگاه