در گفت وگو با پانا عنوان شد:
خاطره آخرین دیدار معلم قمی با شهید «مصطفی چمران»
قم (پانا) - مجید گلفشان از معلمان قمی است که خاطره لحظه شهادت شهید چمران نماینده حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع را در آخرین روز خرداد سال 1360به خوبی به یاد دارد.
مجید گلفشان، متولد هفتم آذرماه سال ۱۳۳۸ و از معلمان بازنشسته قم است و در طول سالهای دفاع مقدس پنج بار به جبهه اعزام و در دهلاویه و کرخه به درجه جانبازی نائل شده است.
یکی از خاطرات وی، دیدار با شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت آن شهید بزرگوار در تاریخ ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه به سوسنگرد است. به بهانه ایام سالگرد این استاد شهید با وی به گفتگو می نشینیم.
در باره معلمی خود و نخستین اعزامتان به جبهه بفرمایید.
بنده ابتدا معلم یکی از روستاهای شهر خمین بودم. خرداد ماه سال ۶۰ بعد از برگزاری امتحانات و اعلام نتایج، به قم برگشتم. اوایل جنگ بود و آتش تهاجمات دشمن روز بروز شعله ور میشد. این بود که با سه نفر از دوستانم برای انجام مقدمات اعزام، به تهران رفتیم و در ستاد جنگهای نا منظم ثبت نام کردیم و فردای همان روز هم راهی اهواز و سپس سوسنگرد شدیم.
در چه مناطقی از جبهه مستقر شدید؟
چند ساعتی که در سوسنگرد توقف داشتیم، برای نخستین بار خرابیهای فراوان جنگ را در آنجا دیدیم. سپس به سمت روستای دهلاویه حرکت کردیم. به جایی رسیدیم که جاده آسفالت توسّط یک خاکریز قطع شده بود. کنار جاده یک جیپ فرماندهی قرار داشت که بر اثر اصابت ترکش سوراخ سوراخ شده بود. جیپ متعلق به شهید ایرج رستمی فرمانده منطقه بود که شب قبل از ورود ما به شهادت رسیده بود. سمت راست جاده آسفالته در امتداد خاکریز حرکت کردیم. بعد از طی طول ۲۰۰ متر به سمت چپ برگشتیم. آن جا خظ مقدم ما با نیروهای دشمن بعثی بود. پشت خاکریزی مستقر شده بودیم که در کنار آن یک کانال قرار داشت. سنگرهای ما حفره های کوچک و بدون سقف بودند. خمپارههای عراقی مرتّب در اطراف ما به زمین می خورد.
با آب و هوای آن منطقه در آخرین روزهای بهار سازگاری پیدا کردید؟
اواخر خرداد ماه بود گرمای شدید روز و هجوم پشهها در شب، امان بچهها را بریده بود. عراقیها در داخل روستای دهلاویه بودند و ما خارج روستا. خط پدافندی سختی بود. بدون کمترین وسایل و تجهیزات در مقابل دشمن تا دندان مسلح قرار داشتیم. اما ایمان و اخلاص بچهها باعث شده بود با تمام سختیهایی که در منطقه وجود داشت از جمله گرمای هوا، محکم و استوار بایستیم.
چگونه موفق به دیدار با شهید چمران شدید؟
در یکی از روزهای استقرارمان در دهلاویه متوجه شدم که میگفتند: «دکتر چمران آمدند!». من در آخرین سنگر بودم. بعد از سنگر انفرادی من میدان مین قرار داشت. میخواستم از سنگر خارج شوم که دکتر را مقابل خود دیدم. چند نفر همراه ایشان بودند. یکی از آنها لباس ارتش بر تن داشت. با دکتر چمران دیده بوسی کردم. ایشان به من خسته نباشید گفتند و چند سؤال در مورد وضعیت منطقه پرسیدند و من هم پاسخ دادم.
از لحظه شهادت شهید چمران چه خاطرهای به یاد دارید؟
شهید چمران پس از آن احوالپرسی و گفت و شنود کوتاه با بنده، به مسیر خود ادامه دادند و کمی آنطرفتر با دوربین مشغول کنترل منطقه شدند. در این هنگام خمپارهای در پشت خاکریز فرود آمد، اما آسیبی به کسی نرسید. لحظاتی بعد خمپاره ۶۰ دیگری در بین دکتر و همراهانشان منفجر شد. بلا فاصله خودم را به دکتر رساندم. بیهوش شده بودند. ترکش به سرو سینه شان اصابت کرده بود. آن نیروی ارتشی همراه دکتر به شهادت رسیده و یک نفر دیگر نیز از ناحیه بازو به شدت مجروح شده بود.
پس از این حادثه چه اقدامی انجام دادید و چه احساسی داشتید؟
بعد از انفجار، شهید چمران را با برانکارد به آمبولانس رساندیم. آمبولانس به سرعت دور شد تا در سوسنگرد اقدامات اولیه را انجام دهد و به بیمارستان اهواز برود. به سنگر خودم برگشتم. کسی حال حرف زدن نداشت. بغض راه گلویم را بسته بود. همه در حال دعا و مناجات برای سلامت دکتر چمران بودیم، ولی ظاهرا دکتر در طول مسیر به شهادت رسیده بود. وضعیت شهید چمران به سرعت در منطقه پیچید. آن شب تا صبح خوابم نبرد. در سنگر دراز کشیدم. به ستارههای بیشمار آسمان دهلاویه چشم دوختم و به مرور خاطره اولین و آخرین دیدارم با شهید چمران پرداختم. بعد از گذشت ۴۲ سال هنوز چهره خندان، محاسن پر پشت و اسلحه کلاش قنداق تاشوی این شهید بزرگوار از خاطرم محو نشده است.
گفتگو: ابوالفضل بمانی
ارسال دیدگاه