مکبث پشتکوهی
تهران (پانا) - نمایش «مکبث زار» که خردادماه سال جاری به عنوان نمایش برگزیده انجمن منتقدان تئاتر روسیه قرار است به عنوان نماینده ایران در جشنواره تئاتر سنپیترزبورگ به روی صحنه برود. پیشتر در جشنواره بینالمللی تئاتر شبهای مسکو نیز حضور داشت و واکنشهای متعددی پیرامون این نمایش در محافل رسانهای این کشور به دنبال داشت.
یکی از مهمترین این واکنشها از سوی مارینا ورونژسکایا منتقد برجسته و عضو هیات انتخاب آثار جشنواره جهانی تئاتر شبهای مسکو مطرح شد.
در مواجه مخاطب با آثار هنری، گاهی روند و فرآیند اثرگذاری بر مخاطب، موقعیتهایی بوجود میآورد که با واژگان مرسوم و معمول نقد در تئاتر قابل بیان نیستند. درست به مانند مواجهه مخاطبین و منتقدین پس از اجرای نمایش مکبث زار کاری از گروه تئاتر «تیتووک» که نماینده جمهوری اسلامی ایران بود. این گروه ایرانی با اجرای نمایش «مکبثزار» اقتباسی آزاد از نمایشنامه تراژدیک «مکبث» شکسپیر را در قالب آیین «زار» که از جمله رسومات نواحی جنوب ایران است بومیسازی کرده و به گونهای ارائه کرد که برای نقد این نمایش به تعابیری افراطیتر از واژگان مرسوم نقد نمایشهای اقتباسی نیاز داریم.
این نمایش تا اندازهای عجیب بود که یکی از تماشاگران به هنگام خروج از سالن گفت: این حذف مطلق مغز است. البته که منظور او روشن نیست، این عبارت هم بر ارزیابی مثبت و هم منفی اثر دلالت دارد. اگر او طرفدار نمایشهای رئال و ساده باشد، پس از نمایش مکبث زار متنفر است و اگر او عاشق هنر معاصر و آوانگارد باشد، زیستبوم اقوام مختلف و تلفیق و ترکیب و تصویر باشد، پس تماشای این نمایش برای آن یک لذت کامل بود. اما در هر دو صورت «مکبث» از نوع ایرانی و به روایت «ابراهیم پشتکوهی» اثری است است که بهراحتی نمیتوان از آن گذشت.
«مکبث زار» به زبان فارسی و بیهیچ ترجمانی در فستیوال شبهای مسکو به روی صحنه رفت و تمام طول اجرای این اثر که بیش از ۹۰ دقیقه به طول انجامید، مخاطب خود را به نوعی طلسم و جادو کرده بود، چشم گرفتن از نمایش در طول اجرای اثر امکانپذیر نبود. حتی لحظهای از نمایش ایستا و ثابت نبود و تابلویی در پی تابلوی نقاشی دیگری خلق روی صحنه خلق میشد.
در این نمایش همه چیز عجیب بود و غریب! مواجهه نامتعارف مخاطب با مجموعهای شگفت و پرفورمنسهایی شگفتتر؛ کولاژی از متریالهای هنری در چیدمانی «قاعدهمند از بیقاعدهگی»(پسامدرنیسم). نخستین مقولهای که پس از تماشای این اثر در ذهنم نقش بست این مهم بود که این تراژدی مکبث در جهان زارهاست. محصول درخت شکسپیری است که به خاک هرمز و سنت ایرانیانِ کهن زار، ریشه داده.
کنشیاست، نمایشی در جهت ارتباطی جهانی. بازی برد-بردِ آفرینشگر اندیشهای لامکان و ورا زمانی. این صدور فرهنگ ایرانی است. همگان با «مکبث» آشنایی دارند وقتی بر بستر آیین زار روایت میشود، به این معناست که کارگردان میخواهد فرهنگ زادگاه خود را به بیگانه تحمیل کند و میکند.
زار چیست؟
برای مخاطبین غیر ایرانی «مکبث زار»، مهمترین پرسش این است که «زار» چیست؟ ابراهیم پشتکوهی کارگردان اثر با ترکیب و ادݝام کابوکی (تئاتر سنتی ژاپن), کاتاکالی(تئاتر سنتی هند) بتو(نمایش مدرن آسیای شرقی)، کمدیا دلارته (تئاتر سنتی ایتالیا) و حتی شکل مدرنی از سیاهبازی و نمایش تختهحوضی ایرانی با یکدیگر به این پرسش پاسخ میدهد.
زار چیزی است در هالهای از رمز و راز پنهان، آیینی است باستانی خاص مردم جنوب ایران و جزیره هرمز؛ برای بیرون راندن ارواح به مدد رقص و خلسه و جمعی که گرداگرد هم رقصکنان به سوی سقوط پیش میروند. این آفریقا بود که اولبار به عصر زرتشتیان، زادگاه مجلس زار شد و سپس بردگانی که استعمارگران انگلیسی از آفریقا به هرمز تبعید شدند به ایران آمد.
فضایی که کارگردان برای مخاطب پدید میآورد، اتمسفری شگفتانگیز است، محشر و این سرتاسر اجرا جریان دارد. همان آغاز نمایش مخاطب میبیند که از شکسپیر و کلیشه مکبث خبری نیست، همهچیز رنگ و بوی تالیف به خود میگیرد و احتمالا کار روایتگرِ مکبثِ زار، مختصاتِ دیگریست البته که چنین ترکیب و تلفیقی ناهمگون نیست و هر چه پیشتر میرود توجیه دراماتیک آن هویدا میشود.
حالا قهرمانان شکسپیر در لباسهای بریتانیایی نیستند، لباسهایی بیسابقه و ماسکهای(برقعهای) آیینی به چهره دارند. جالب اینکه هرگز لباس شخصیتها اگزتیو و ناهمگون به نظر نمیآید، برعکس، در این شکل، قصه پادشاهان اسکاتلند به بُعدِ دیگری وارد میشود به مکانی که نه کشورها اهمیت دارند و نه ملیتها مهم هستند.
غریب اما آشنا
طراحی، ترکیببندی و تصاویر مختلفی که از پس یکدیگر خلق میشوند. هر صحنهای بومهای عظیم نقاشی است که از پی یکدیگر میآیند و رقص دود بر رنگ و نور، چه تماشایی است.
گاهی صحنهها آشناست، آشناتر از آشناست، در نخستین اجرای این نمایش مخاطب احساس میکند آن را دیده است، اما روایت و قصه از تازهگی خبر میدهد و همین آشنایی و غربت همین تردید و احتمال و تضاد، تصاویر آشنا اما غریبه، مطمئن میشوم که صحنهای از نمایش مکبثزار را دیدهام. من قبل از تماشای این نمایش این تصاویر را دیدهام. باید زیرکی و حافظهی خوبی داشته باشید تا کشف کنید چه شکوهمند فرهنگ ایرانی در دل مکبث زار شما را درمینوردد. چگونه؟
ببینید، این صحنهای از نمایش مکبث زار است و این یکی از مشهورترین آثار نقاش بزرگ هلندی، رامبراند است. ببینید در این بازآفرینی، و تحمیل فرهنگ خود به بیانی جهانی، چقدر هوشمندی به کار رفته. این مکبث ایرانی در اوج بیگانگی و غربت، بیجهت نیست که این میزان آشناست…!
معجزه پارچه قرمز
اعجاز کارگردان و بازیگرانش با پارچه قرمز چون فرود آمدن عصای موسی بر رود نیل است. تمام طول و عرض صحنه، به مانند یک شخصیت، یک پارچه قرمز رنگ نقش بازی میکند.
بازیگران خود را در این پارچه میپیچند:
- زیر این پارچه قرمز پنهان میشوند:
- مردهها را روی آن حمل میکنند:
آن را به جای پرده آویزان می کنند:
وقتی «مکداف» کشته می شود، قاتل ناگهان چنین از یقه او «پارچه قرمزی» را بیرون میآورد - شروع به کشیدن میکند و چندین متر بیرون میآورد و با وحشت از مرده دور میشود:
چه موجز استعاره میکنند، همینقدر ساده!
در اوج سادگی اما در ارتفاع شکوهناک پیچیدگی.
تکنیکی که سخت از کار درآمده و بر جان نشسته.
در صحنهای دیگر، مادر و کودکی شش ساله با کمک این پارچه به تصویر کشیده شدهاند. پارچه قرمز به مثابه بندناف آنها را به هم متصل میکند و به این شکل در صحنه حرکت میکنند. هر مادری، تا زمانی که کودکاش بزرگ شود، این ارتباط و انرژی نامرئی را احساس میکند. هیچ کس او را نمیبیند، اما او آنجاست.
پارچه قرمز
و وقتی پارچه از کودک جدا میشود مرگش فرا می رسد.
رمزگذاری در موسیقی
اما نکته مهم دیگر اثر موسیقیِ زنده و شگفتانگیز آن است. که از پشت صحنه به صدا در میآید و نقش سازهای محلیِ نایاب گوشنوازی میکند. کوتو، طبل دو طرفه ایرانی، سنج، کنگا، دیجیریدو. نوای این سازها در تمام اجرا وجود دارد و حتی موسیقی فراتر میرود تا جایی که در انتقال مفهوم موثر است و اطلاعات در آن رمزگذاری میشود. به طور مثال گاهی اوقات صدای "دیجیریدو" شبیه پارس سگ است و به قولی، جملات قصار شکسپیر را به عنوان متن نمایشنامه میخواند: «فقط سگ اول میداند چرا پارس میکند». اتفاقاً همین سگ در سر شخصیت اصلی - لرد مکبث ، مدام مثل یک حیوان زیر لب خرخر میکند.
انرژی مغناطیسی بازیگران
ایرانیها بسیار درخشان بازی میکنند، هرچند به شکل کاملاً متفاوتی که ما به آن عادت نداریم. نشانی از سیستم استانیسلاوسکی پیدا نیست. در عین حال، انرژی مغناطیسی از آنها میآید. سالن اجرا، تحت تاثیر آنهاست و انرژی بازیگران به اندازهای بالاست که به سختی میتوان تحت تاثیر قرار نگرفت. گاهی به نظر می رسید که لیدیمکبث با نگاهش دیوار را سوراخ میکند. شاید این نیز بخشی از قصد کارگردان باشد. به نظر میرسد همه شخصیتهای شکسپیر را باز تولید کردهاست. اما در عین حال آنقدر طبیعی و ارگانیک هستند که این فرآیند صناعی جلوه نمیکند. آنها ارگانیک هستند، مانند حیوانات، مانند کودکان، یا حتی مانند دیوانگان. آنها بر فراز آشیانه فاخته پرواز میکنند، بر عرشه صحنه ویراژ میدهند و میتازند بر بلندای هستی.
بازیگران ایرانی به نوعی موفق میشوند که هم تراژدی و هم کمدی را همزمان بازی کنند. همه این توطئهها و قتلها به گونهای اجرا میشود که گویی هیچ اتفاق غمانگیزی روی صحنه نمیافتد. فقط زندگی. وقتی لیدیمکبث دیوانه میشود و میمیرد، خدمتکار او بلافاصله میآید و یک مینی اجرای کمیک با این موضوع به نمایش میگذارد حالا من کفشهای سفید فوقالعادهاش را خواهم گرفت.
یا دو نگهبان، شرکتکنندگان در توطئه، بسیار خندهدار هستند اما تابوهای جنسی در کارشان نیست، از فرهنگ و سنت خاص خود خارج نمیشوند. برای ساعتی در چارچوب فاجعه، تعداد زیادی از احساسات مختلف از پیش روی مخاطب میگذرد. همه چیز به قدری پویا اتفاق میافتد که شما حتی وقت ندارید، بفهمید که آیا با تجربیات و احساسات شخصیتها درآمیختهآید یا نه؟ بمباران اطلاعات و ساختارها و گونههایی که هر یک از فلسفهای حکایت دارد همگون و یکدست آنچنان در ذهن و جان مخاطب میپیچد که فرصت همذاتپنداری نمییابد.
مثل این است که شما واقعاً بدون هیچ رقصی در حالت خلسه قرار گرفتهاید. نشانهها و نمادها یکی دیگر از «ترفندهای» اجرا هستند. مجموعهای از نمادهای گوناگون که به طرزی جادویی همزیستی میکنند. حتی اگر معنای آنها را کاملاً درک نکنید. هیچ چیز اینجا بیدلیل نیست - جزئیات لباس، رنگ آن، و همه چیزهای اندکی که روی صحنه ظاهر میشود - یک کوزه، یک شمعدان از تنه درخت،، صندلیهای گرد بافته شده ملی ایران «زیرپاییهای حصیری جنوب»، مهرههای مروارید.
«این یک نمایش آوانگارد است؟»
اگر این اثر آوانگارد است، پس نوع ویژهای از آن است با چهرهای انسانی. آوانگاردی که فاقد آرامشی است که اغلب در آثار هنر معاصر یافت میشود. جمله دیگری از میان تماشاگران به هنگام خروج از سالن بهگوشم میرسد :«میخواهم فورا به ایران بروم!» چه خوشبخت است کارگردان اثری که مخاطبش را به اقلیم و جغرافیا و زادگاهش میکشاند و این از هر دستاورد و مقام و عنوان و جایزهای مهمتراست.
بیجهت نیست که ابراهیم پشتکوهی کارگردان ایرانی میگوید: «تئاتر غذای روح انسان است و کارگردان آشپز آن.» پس غذا حاضر است و پیشنهاد سرآشپز «مکبثِ پشتکوهی» است.
منتقد روسی و عضو هیات انتخاب آثار فستیوال جهانی تئاتر شبهای مسکو
ارسال دیدگاه