حسین افضلیان*
دستانِ پاکِ دکتر گنجی
در زندگی زنان و مردان بزرگ، اغلب به نکاتی برمیخوریم که دانستنش انسان را به کرنش در برابر آنان وامیدارد. یکی از این مردان بزرگ، دکتر محمّدحسن گنجی پدر علم جغرافیای نوین ایران، برنده جایزه مردِ سال ۲۰۰۱ سازمان هواشناسی جهانی و از چهرههای ماندگار علم و دانش ایران است. مردی که "زخمیِ هزار دشنه از دست روزگارِ هیچ" بود اما شرافت، پاکی، درستکاری و وطن دوستیاش را به حراج نگذاشت.
آنچه در این یادداشت می آورم، بهره ای ست که از خواندن مقاله آقای دکتر جواد صفی نژاد استاد بازنشسته دانشگاه تهران و از شاگردان زنده یاد دکتر محمّدحسن گنجی و نیز مقاله آقای دکتر محمّدحسین پاپلی یزدی استاد بازنشسته دانشگاه تربیت مدرس و از دوستان و دوستدارانِ وفادارِ دکتر گنجی برده ام. مقاله هایی که در کتابِ "جشن نامه ی یکصد سالگیِ دکتر محمّدحسن گنجی" و به اهتمامِ دکتر سید علی بدری منتشر شده است.
ساده و صمیمی
دکتر جواد صفی نژاد در این کتاب نقل می کند:«اولین روزهای دهه ی مهرماه ۱۳۶۲ بود که دکتر گنجی [پس از شرکت در اجلاسی در خارج از کشور] به ایران بازگشتند. من در یکی از این روزها، صبح برای دیدن آقای دکتر گنجی، به منزل ایشان واقع در پیچ شمیران، کوچه ی شهردار رفتم.
زنگ درب را زده، خود را معرفی کردم. خانم او درب را باز نمونده و پس از احوالپرسی سراغ دکتر را گرفتم. خانم گفتند: «دکتر بالای پشت بام است.» بر روی پشت بام، اتاق نشیمن، دکتر گنجی را دیدم که در آفتاب نشسته است و به دیوار تکیه داده است.
پس از روبوسی و خیرمقدم و احوالپرسی پرسیدم که چرا اینجا نشسته اید؟ فرمودند: «دیشب تا دیر وقت مهمان داشتیم، چراغ نفتی والر هم برای گرم کردن اتاق می سوخت و نفتمان تمام شد، حالا نفت نداریم که چراغ روشن کنیم.(در آن زمان مقارن با اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، نفت کمیاب و به صورت سهمیه ای توضیح می شد). هوا سرد شده است. صبح یخ کردم، به اینجا آمده ام تا در آفتاب نشسته و مقداری گرم شوم.»
دکتر محمّدحسین پاپلی یزدی نیز خاطره ای به همین مضمون داشته و نقل می کنند: «من در سال ۱۳۶۲ که از فرانسه برگشتم، به حضور دکتر گنجی رسیدم. ارادت من به این مرد بزرگ و محبت او به من زیادتر گردید. او در این سالها به دلیل مسائل انقلاب، از سمت هایش کنار گذاشته شده بود و عملاً خانه نشین بود. حتی عده ای تماس با اورا خوب نمی دانستند. من در زمستان ۱۳۶۲ از ایشان وقت گرفتم که به خانه شان بروم.
آن روز، روزی برفی بود. وقتی من وارد کوچه شهردار در نزدیکی پیچ شمیران شدم. دیدم مردی با پیت حلبی نفت در دست، جلوی روی من روی برفها راه می رفت. او همان دکتر گنجی، معاون وزیر راه و بنیانگذار هواشناسیِ علمی کشور، مؤسس دانشگاه بیرجند و پدر علم نوین جغرافیا بود. خانه اش با بخاری نفتی کار می کرد در آن ایام، دکتر گنجی ۶۸ سال سن داشت.
امرار معاش در درالترجمه
من می فهمیدم این مرد، که به زبان انگلیسی تسلط بسیار بالا دارد، این مرد که صدها دوست در سازمان های هواشناسی دنیا دارد، این مرد که ۵ سال نماینده ی هواشناسی آسیا بوده است و این مرد که دوستان فراوانی در دانشگاههای انگلیس و آمریکا دارد و می تواند پستی و مقامی در یک دانشگاه خارجی یا یک سازمان هواشناسی جهانی برای خود پیدا کند، [به دلیل آنکه پس از انقلاب حقوق بازنشستگی اش را قطع کرده بودند] با کار کردن در یک دارالترجمه امرارِ معاش می کند. مردی که ۱۲ سال به عنوانِ معاون وزیر راه بر مسند ریاست هواشناسی ایران می نشست و در کسوت برجسته ترین استاد دانشگاه تهران بود، حالا با قطعِ حقوق بازنشستگی در یک دارالترجمه، شناسنامه و مدارک تحصیلی ترجمه می کند و با آن پول، نفت می خرد تا خانه اش را گرم کند.
آن روز متوجه شدم این مرد که ۲۵ سال قبل به ما درس وطن دوستی می داد، خودش دارد وطن دوستی و عشق به وطن را به ما نشان می دهد. من برای او چه می توانستم بکنم. مردی که نزدیکترین شاگردانش در ۵٠٠ متری منزل او سکاندار جغرافیای کشور شده بودند و احوالی از او نمی پرسیدند!!
او قبل از هر چیز یک ایرانی است که به این مملکت عشق می ورزد. آدم درست کاری است که نظیر او کم است.
درست در زمانی [سالهای نخستین پس از انقلاب ۵۷] که او را از همه حقوق محروم کرده بودند و برای امرار معاش در دارالترجمه کار میکرد مقدار متنابهی پول (حدود دو میلیون تومان) بابت تنخواه ویژه ی رئیس دانشگاه بیرجند [که طی سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ رئیس آن دانشگاه بود] در اختیار او است. پولی که حساب و کتابی نداشت. پولی که [در آن روز] معادل ۳٠٠ هزار دلار بود. [نزدیک به ۱۵ میلیارد تومان امروز]
دکتر محمّدحسن گنجی که در دارالترجمه کار می کرد و با درآمد آن زندگی اش را می چرخاند راه افتاده بود توی وزارت علوم که من این پول را باید به چه کسی تحویل بدهم؟!
اگر من جای او بودم
شاید اگر من جای او بودم، با آن پول راهی آمریکا می شدم. همین منی که می گویم بخاطر بمباران ایران توسط میراژهای فرانسوی به کشور برگشتم. شاید آن پول را برمی داشتم و از این مملکت می رفتم.
من در سال ۱۳۶۲ به مدّت ۱۶ ماه مدیر گروه جغرافیای دانشگاه مشهد بودم و حقوق ام فقط ماهی ۵ هزار تومان بود. ۲ میلیون تومان آن روز می شد معادل ۴٠٠ ماه یا بعبارتی معادل ۳۳ سال حقوق من! باید روز امتحان پیش آید تا معلوم شود که چقدر درستکار هستیم. دکتر محمّدحسن گنجی آن زمان تحت فشار بود. نه پدری داشت و نه مادری و نه فرزند که مانع رفتنش باشند. خودش بود و زنش. به هر گوشه ی جهان می توانست برود. در مراکز علمیِ اروپا و آمریکا او را خوب می شناختند و در آنجا دوستان زیادی داشت. اما در ایران ماند تا به همه ی ما درسِ وطن دوستی، پاکی و درستکاری بدهد.»
آری در چنین روزهای سخت و دشوار است که می توان راستی و درستیِ مردان بزرگ را شناخت. انسانهای شریف و نجیبی که فرومایگان سبب می شوند آنان تا پایان عمر متأسّف و خون به دل بوده و شکسته باشند.
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد
کارشناس تاریخ*
ارسال دیدگاه