مهدی خانعلیزاده*
چرا سازمان ملل نمیتواند برقرارکننده صلح در جهان باشد
سازمان ملل متحد روی ویرانههای جنگ جهانی دوم تاسیس شد؛ یعنی دقیقا جایی که سازمان سلف آن، یعنی «جامعه ملل» جایگاه خود را در نظام بینالملل از دست داد و به دلیل عدم توانایی در جلوگیری از جنگ میان قدرتهای بزرگ، از بین رفت.
مشکل بنیادین در ساختار «جامعه ملل»، به رسمیت نشناختن و عدم تامین منافع آنها بود؛ مسئلهای که باعث شد تا هیچکدام از کشورهای قدرتمند حاضر به عضویت در این سازمان نشوند و عملا زمانی که منافع آنها ایجاب کرد، وارد یک جنگ بزرگ شدند.
این تجربه، باعث شد تا بنیادِ تبعیضآمیزی در سازمان ملل متحد که حالا قرار بود جایگزین نسخهی شکست خوردهی جامعهی ملل باشد، گذاشته شود: امتیاز ویژه به قدرتهای بزرگ برای مخالفت با تصمیمات بینالمللی که برخلاف منافع آنها بود. اگرچه این مسئله به صورت عملیاتی در «حق وتو» خلاصه و اجرایی شده، اما پشتوانهی نظری این مسئله، بسیار مهمتر و فراگیرتر از سازوکار اجرایی آن در شورای امنیت و حقی است که به اعضای دائم داده شده است.
در واقع، سازمان ملل روی ایدهی «برتری حقوقی چند واحد سیاسی» و «تامین منافع قدرتهای بزرگ» شکل گرفت. پذیرش این واقعیت در نظام بینالملل که «جنگ» قابل حذف نیست و صرفا باید و میتوان ابعاد آن را کنترل کرد، شالودهی استواری سازمان ملل از ۱۹۴۵ میلادی تاکنون است.
این همان ایدهی همیشگی رئالیستها و نظریهپردازان مرتبط با آن بود که با تمسخر ایدهی «توماس وودرو ویلسون»، رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا مبنی بر شکلگیری جامعهی ملل برای تامین صلح و جلوگیری از وقوع جنگ آغاز شد.
ویلسون در پایان جنگ جهانی اول، ایدهی تاسیس یک سازمان جهانی عادلانه با حضور همهی کشورها را مطرح کرد که بتواند با اجماع بینالمللی، جلوی وقوع جنگ را بگیرد؛ ایدهای که نهایتا به شکل «جامعهی ملل» یا همان League of Nations درآمد، اما حتی نتوانست جذابیت لازم را برای عضویت خود آمریکا - به عنوان پیشنهاددهنده - داشته باشد.
راز موفقیت سازمان ملل در برابر ناکامی جامعهی ملل، همین مسئله است: عضویت دائم پنج قدرت بزرگ در شورای امنیت، زمینه را برای تامین کامل منافع آنها فراهم میکند و این مسئله را برای آنها تضمین میکند که این سازمان، هیچوقت تصمیمی علیه منافع آنها نخواهد گرفت.
در چنین شرایطی بود که ایالات متحده آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، جمهوری فرانسه و پادشاهی بریتانیا پذیرفتند تا به عضویت سازمان ملل متحد در بیایند و زمینه را برای شکلگیری نوعی از همگرایی بینالمللی فراهم کنند.
از همان روز تاکنون، سازمان ملل متحد فقط در زمینهی جلوگیری یا پایان جنگهایی موفق بوده که پای قدرتهای بزرگ در میان نبوده باشد، اما هر زمان که منافع یکی از قدرتهای پنجگانهی عضو شورای امنیت در ایجاد یا ادامهی جنگ بوده، سازمان ملل فقط در حکم یک نظارهگر بوده است.
تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق و روسیه به اوکراین، دو نمونهی برجسته از نمایش همین فلسفهی تشکیل سازمان ملل هستند؛ دو جنگی که برخلاف تحلیلهای رایج، نه تنها نماد ناکارآمدی این سازمان بینالمللی نیستند، بلکه اتفاقا نمایشگر عملیاتی شدن ایده و فلسفهی بنیادین آن هستند.
«جرج دبلیو بوش»، رئیسجمهور وقت آمریکا به صراحت، اقدام به نادیده گرفتن مخالفت قاطع شورای امنیت کرد و با همراهی بریتانیا، عملیات نظامی علیه حکومت صدام در عراق را اجرایی کرد. حتی مخالفت جدی فرانسه - یکی دیگر از قدرتهای بزرگ دارای حق وتو - با این جنگ هم نتوانست مانع از وقوع آن شود.
چنین مسئلهای در جنگ اوکراین هم تکرار شد؛ جایی که «ولادیمیر پوتین»، رئیسجمهور روسیه برای تامین منافع ملی و راهبردی این کشور و با وجود مخالفتهای گستردهی جهانی، اقدام به آغاز یک عملیات ویژهی نظامی علیه اوکراین و حدود ۲۰ درصد از خاک این کشور را به سرزمینهای تحت حکمرانی مسکو منضم کرد.
نکتهی جالب توجه در این میان، انتشار برخی اخبار مبنی بر لزوم حذف حق وتوی روسیه در سازمان ملل به دلیل عدم توانایی تصمیمگیری نهایی این سازمان برای جلوگیری از ادامهی جنگ بود؛ اخباری که مشخص بود اساسا امکان اجرایی شدن ندارند و صرفا نوعی ابزار عملیات روانی از سوی کشورهای غربی علیه روسیه بوده است؛ چرا که عملیاتی کردن این مسئله، به معنای زیر سوال رفتن فلسفهی تشکیل سازمان ملل بود که نتیجهای جز تغییر ماهیت در نظام بینالملل نداشت و به همین دلیل حتی واشنگتن هم به دنبال اجرایی کردن آن نبود.
در مجموع و با بررسی تمام موارد ذکر شده، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که کارآیی و کارآمدی سازمان ملل به معنای جلوگیری از جنگ و تحقق صلح پایدار نیست؛ چرا که این سازمان اساسا برای تحقق صلح و جلوگیری از جنگافروزی قدرتهای بزرگ تاسیس نشده، بلکه صرفا قرار است با درنظرگرفتن یک امتیاز ویژه برای آنها، امکان آغاز و ادامهی جنگ را به صورت انحصاری در اختیار آنها قرار دهد.
بر این اساس میتوان به صورت شفاف این گزاره را مورد تایید قرار داد که سازمان ملل نمیخواهد و نمیتواند صلح را در جهان برقرار کند؛ بلکه صرفا قرار است تا ابزار جنگ - به عنوان اصلیترین تهدیدکنندهی صلح جهانی - را در اختیار چند قدرت برتر بینالمللی قرار دهد و بدین طریق سایر احتمالات جنگی را از میان ببرد.
*پژوهشگر روابط بینالملل
منبع: شورای راهبردی روابط خارجی
ارسال دیدگاه