گزارش روایی خبرنگار پانا از پیادهروی اربعین؛
روایت یک سفر؛ از شیراز تا کربلا
شیراز (پانا) - عشق و عاشقی، انسان را به هر کاری وا میدارد و آستانه تحمل عاشق را بالا میبرد تا جاییکه حافظ شیرازی نیز درغزلی میگوید: «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما»؛ مصداق بارز این بیت را میشود در مسیر پیادهروی اربعین به چشم دید.
چند سالی است که زیارت امام حسین (ع) در ماه صفر و در اربعین، به یک گردهمایی بزرگ از مسلمانان جهان تبدیل شده است، مرد و زن، پیر و جوان، کودک و نوجوان، هر کدام رنج سفر را با وجود گرمای هوا، مسافت طولانی و کوله باری که گاهی سبک و گاهی سنگین است را به جان میخرند تا خود را به زیارت معشوق برسانند. در این سالها صحبتهای زیادی در وصف این سفر شنیده بودم تا اینکه امسال تصمیم گرفتم این سفر را تجربه کنم، کوله بارم را بستم و با گروهی از دوستان راهی سفر شدیم، مرز شلمچه را به دلیل نزدیکی به شیراز برای خروج انتخاب و ساعت ۹ شب حرکت کردیم؛ بعد از حدود ۱۲ ساعت به مرز رسیدیم. خوشبختانه مرز نسبتا خلوت بود اما اجازه خروج ندادند؛ گفتند ماشینهای عراقی هنوز به مرز نیامدهاند و معلوم نیست چه مدت طول بکشد، صلاح است که در خاک کشور خود باشید، ما نیز پذیرفتیم و با همسفران خود در سایهای نشستیم؛ با اینکه اواسط شهریور ماه است، اما گرمای هوا طاقت فرسا بود، از شدت گرمازدگی بیرمق شده بودم و به شدت سردرد داشتم و تنها تسکین این درد ذکر صلواتی بود که زمزمه لبهای همه همسفران بود؛ بعد از نماز ظهر مرز باز شد و وارد خاک عراق شدیم.
عراق کشوری با اندک امکانات شهری، به طوریکه از بصره تا نجف و از کوفه تا کربلا خدمات شهری در حداقلترین شرایط ممکن است، بهداشت شهری و پاکیزگی محیطی شهر، شبکه برق شهری و خانگی و شبکه آبرسانی عموما دارای ضعف و کاستی است. اما رفتار مردمان این دیار با ایرانیان به گونهای است که اگر جنگ هشت ساله ایران و عراق را به چشم ندیده باشی و در مورد آن نخوانده باشی باور نمیکنی مردم این دو کشور هشت سال روبروی هم ایستاده بودند. چنان با صداقت و خلوص نیتی خود را در خدمت زائرین حسین (ع) قرار میدهند که شما را شرمنده خود میکنند. از مرز که رد شدیم، ونها و خودروهای بیشماری بودند که عمدتا صرفا به نیت جابهجایی زائران اهل بیت علیهم السلام آمده بودند، ما نیز با یک ون تا بصره آمدیم و از آنجا یک مینی بوس به مقصد نجف کرایه کردیم. سفر به کشور عتبات و عالیات به تعبیر یکی از دوستان در واقع سفر به زمان است، محرومیت و فقر و امکاناتی در حد زندگی اولیه و خانههای این مسیر گاهی شما را به یاد شهرک سینمایی غزالی و صحنههای فیلم امام علی (ع) میاندازد و گاهی نیز شما را به یاد صحنه فیلمهای جنگ ایران و عراق؛ با اشتیاق تمام نسبت به این سفر و با تمام سختی مسیر و بدقلقیهای راننده، نیمه شب به نجف رسیدیم؛ شوق زیارت داشتیم اما تنهای خسته ما را یارای زیارت نبود؛ همگی به استراحت نیاز داشتیم هر کدام اتاقی در یک هتل گرفتیم و چند ساعتی را استراحت کردیم.
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
غسل زیارت کردیم و از هتل به مقصد زیارت حرم حضرت علیابن ابیطالب (ع) خارج شدیم، بی تاب زیارت بودم، همین طور که در طول مسیر ذکر میگفتم و از میان انبوه جمعیت مراقب بودم تا از همسفرانم جدا نشوم، مسیر هتل تا حرم موجب حیرتم شده بود، باورش برایم سخت بود، حرم حضرت علی (ع) غریبانه در میانه این شهر با اوصافی که از قبل داشتم بود؛ گویی علی (ع) همچنان در سکوت چندساله امامت است، به حرم که رسیدم برعکس بیرون آن، هیبت علی (ع) برایم هویدا شد، زیارت حرم امام علی (ع) برای من شیرین ترین زیارتها تا آن لحظه بود، حسش میکردم، گویی خود به استقبال زائرینش آمده بود و در میان آن خیل عظیم جمعیت چنان آرامشی در حرم مرا گرفته بود که پیش از این تجربه نکرده بودم.
از زیارت که برگشتیم، خانواده سید جعفر از دوستان عراقی ساکن نجف که متوجه حضور ما در شهر شده بودند، منتظرمان بودند تا ما را به خانه خود ببرند. سید جعفر از فرزندان مرحوم سید حسن از سادات بزرگ نجف است، خانواده سید جعفر با وجود تنگدستی که به دلیل شیوع کرونا بر آنان تحمیل شده بود، چنان پذیرای ما بودند و با اعتقاد قلبی به برکت حضور زائر امام حسین (ع) در خانه خود افتخار میکردند که وقتی همسایگان و دوستانشان از ما برای رفتن به منزلشان دعوت میکردند، مثل گنجی که باید از آن محافظت کنند با پافشاری میگفتند نه اینان میهمانان ما هستند؛ با این وجود برادر سید جعفر نیز از ما در نخلستان خود پذیرایی کرد و یکی از همسایگان نیز ما را برای شام به منزل خود دعوت کرد و نکته جالب این میزبانیها، اخلاص و اعتقادی که به برکت قدمهای زائران امام حسین (ع) داشتند، بود؛ علی پسر ۴ ماههای که مشکل مغزی داشت و باید تا ۴ سالگی صبر میکرد تا عمل شود، خواهر زاده همسایه سید جعفر بود که در شبی که ما میهمان او بودیم این نوزاد را به نیت شفا به دست ما میدادند تا زائرین امام حسین (ع) واسطه شفای فرزندشان شوند، در تمام این مدت من مبهوت این همه اخلاص و اعتقاد قلبی بودم؛ مردمی که دائم قطعی برق و آب داشتند و به لحاظ مالی چندان برخوردار نبودند، اما این خیل عظیم جمعیت را مشتاقانه در کشور خود میپذیرند و از آنان نیز پذیرایی میکنند.
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
مولانا چه زیبا سروده است: «اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من، دل من داند و من دانم و دل داند و من»، بعد از دو روز اقامت در نجف و زیارت حرم حضرت علی (ع)، قبرستان وادی السلام و بازدید از مسجد کوفه و خانه امیرالمومنین (ع)، ساعت ۵ صبح کوله بارمان را به مقصد کربلا بستیم و در عمود ۳۱۷ در موکب مرودشتیها اسکان گرفتیم. اینجا فرصتی بود برای من تا با افرادی که پیاده این راه را آمده بودند صحبت کنم، از هدفشان و از حس و حالشان؛ خانم کمالی مادر زهرا و فاطمه که خانوادگی این مسیر را آمده بودند از عشق به حسین (ع) گفتند، «وقتی عاشق باشی، سختی راه را متوجه نمیشوی» خانم کمالی این جمله را در حالی به من میگفت که کل مسیر را پیاده پیموده بود و پاهایش تاول زده بود و در حال خالی کردن آب تاول پاهایش با یک سرنگ بود.
اگر بگویم این مسیر، مسیر عاشقی است زیاده روی نکردهام، تنها یک دل عاشق است که میتواند این همه رنج و سختی را به جان بخرد و با وجود مشکلات و سختی و نبود بهداشت کافی در طول مسیر به شوق رسیدن به وصال این مسیر را عاشقانه طی کند.
قدم به قدم موکب است و هرکس به طریقی در حال خدمتگزاری به زائرین حسین (ع) است، یکی آب توزیع میکند و دیگری چای و قهوه و دیگری کباب به سیخ میکشد و یکی مشغول تدارک پیتزا و کباب ترکی است و یکی پلو خورش میپزد؛ دیگری کوله مسافران را دوخت میزند و آن یکی کفشها را برای ادامه سفر بررسی و تعمیر میکند و گروهی از پرستاران و پزشکان نیز در چادرهای درمانگاهی مشغول مداوای افرادی هستند که دچار گرمازدگی یا مسمومیت غذایی و یا مشکلات قبلی خود هستند.
برخی از موکبها نیز مثل موکب امام زمان (ع) کار فرهنگی میکردند و کارگاههای معرفتی برای زائرین به پا کرده بودند و مشغول آگاهی بخشی بودند. تقریبا همه نوع خدمتی در این مسیر برای زائرین مهیا است و هرکس متناسب با نیاز خود از آن برداشت میکند.
مسیر نجف تا کربلا مسیری کمتر از ۸۰ کیلومتر است که در دو مسیر موازی زائرین را به سمت کربلا هدایت میکند یکی خیابان اصلی است که به واسطه حضور زائرین و خیل عظیم مشتاقان حسین (ع) چنان پر ازدحام است که برداشتن هر قدم منوط به برداشتن قدم افراد جلویی است، موکبها نیز در مسیر موازی و حاشیهای این مسیر برپا شدهاند و موج جمعیت در هردو مسیر به طرز شگفتانگیزی حضور دارد. عدهای خسته در گوشه موکبی نشستهاند و مشغول استراحت هستند و عدهای کوله بار خود را در سبدی گذاشتهاند و با بند در زمین میکشند، یکی ویلچر مادر و دیگری ویلچر فرزند معلول خود را هل میدهد، هرکس به نیتی پا در این مسیر گذاشته است و در این بین خواسته واحد همه آنها تعجیل در فرج و ظهور آقا امام زمان (ع) است.
آنچه در مسیر این پیاده روی و گردهمایی بزرگ بیش از هر چیزی مشهود است، همدلی و مهربانی از جنس اهل بیت علیهم السلام است که در میان این جماعت اپیدمی است، کسی چیزی برای خود نمیخواهد، به طرز شگفتی بدون اینکه یکدیگر را بشناسند، به هم مهربانی میکنند.
میثم از کراچی پاکستان یکی از افراد حاضر در این راهپیمایی بود که به همراه سما از اسلامآباد سه روز مسیر را پیموده بود تا به عمود ۱۱۲۵ برسند، با او به انگلیسی گفتوگو کردم و از آنها پرسیدم چندمین بارشان است که به این سفر میآیند، سما برای بار چهارم بود و میثم بار اولش بود، هر دو به عشق زیارت اباعبداله (ع) این مسیر را میپیمودند.
در حال گفتوگو با آنها بودم که دانشآموزی به سمتم آمد و گفت «خانم لطفا با من هم مصاحبه کن»، اسمش علی اصغر بود و به گفته خودش دو هفته پیش از این با کاروان برای بار اول آمده بود و الان امام حسین (ع) در فاصله کوتاهی برای بار دوم او را دعوت کرده بود؛ « مادرم تازه فوت شده است و از شیر پاکی که مادرم با عشق به اهل بیت علیهم السلام به من داده است در این راه قرار گرفتهام و این سفر شیرین است و برای همه دوستانم حضور در این راه را آرزو میکنم» علی اصغر ۱۵ ساله که از کرمان آمده بود چنان با اشتیاق از مادرش و شیر پاکی که به او خورانده و عشق اهل بیت صحبت میکرد که به حال و هوای پاک و معنوی او غبطه خوردم و یاد گفتوگو با عارفه افتادم دختری ۱۱ سالهای که توصیفش از این مسیر قدم گذاشتن در مسیر بهشت بود؛ در همین حین از امام حسین (ع) خواستم تا اجازه ندهد در گیر و دار کشمکشهای این دنیا، علی اصغرها و عارفههای این مملکت از اهل بیت فاصله بگیرند.
وصال عشاق در بین الحرمین
از وقتی پا در این مسیر گذاشته بودم کربلا برایم معنای دیگری یافت، در میانه راه اخباری که از کربلا میشنیدیم شلوغی و ازدحام جمعیتی بود که ورود به حرمین را غیر ممکن کرده بود، با شنیدن این اخبار حسرتی به دلم میافتاد که یعنی باید از دور سلام کنم؛ بیشتر برای زیارت و ورود به حرمین سیدالشهدا و باب الحوائج (ع) حریصتر میشدم؛ نیمه شب بود وارد کربلا شدیم، مسیر اطراف حرم تا محل اسکان را با بیتابی برای دیدن گنبد و بینالحرمین میپیمودیم، خوشحال بودیم از خلوتی مسیر برخلاف آنچه که شنیده بودیم، گویی مسیر را برای ورود ما باز کرده بودند؛ در حال و هوای خودم بودم که ناگاه یکی از همسفرانم گفت گنبدنما بده، روبروی گنبد سیدالشهدا (ع) ایستاده بودیم، باید این لحظه را تجربه کرده باشی تا بدانی چقدر شیرین و لذت بخش است و الحق که مولانا چه زیبا سروده است: «در هوایت بی قرارم روز و شب، سر ز پایت بر ندارم روز و شب، روز و شب را همچو خود مجنون کنم، روز و شب را کی گذارم روز و شب».
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
وقتی در شهر کربلا قدم میزنی و در کنار کانالهای رود فرات به سمت حرمین در حرکتی، ناگاه فراموش میکنی که در قرن ۲۱ هستی چرا که کمتر نشانی از مدرنیته در این شهر و خصوصا در اطراف حرمین وجود دارد تا توجه تو را جلب کند، سفر به زمان به معنای واقعی در اینجا دیده میشود، به محل اسکان رسیدیم، خسته بودیم و باید غسل زیارت میکردیم، چند ساعتی را استراحت کردیم و بعد به سمت حرمین حرکت کردیم، اینبار نیز مسیر کاملا برای ما باز بود و از شلوغی مسیر خبری نبود به راحتی وارد حرمین شدیم و زیارت کردیم، زیارتی شیرین و دلنشین که شاید کسی باور نکند در آن ازدحام و شلوغی ما توانسته باشیم این چنین زیارت کنیم؛ به تعبیری میتوان گفت بین الحرمین جایگاه وصال عشاق است، و زیارت حرم اباعبدالهالحسین (ع) و بابالحوائج را در بینالحرمین باید تجربه کرده باشی تا بتوانی با تمام وجود عبارت «دوباره مرغ دلم میل کربلا دارد» را درک کنی و «ابکی من فراق الحسین» را از اعماق وجود فریاد بزنی.
پروازمان ساعت ۱۰ صبح بود و گفته شده بود که ۵ ساعت قبل از پرواز در فرودگاه باشیم، و ما باید کربلا را به مقصد نجف ترک میکردیم تا به موقع در فرودگاه باشیم و اینگونه بود که مسیری را که یک هفته و لحظه به لحظه طی کرده بودیم را در عرض چند ساعت برگشتیم و این سفر برایمان به خاطره تبدیل شد و از آن علاوه بر فیض معنوی، دوستانی به یادگار ماند که ارزش والایی دارند. «مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/ جرس فریاد میدارد که بربندید محملها/شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها».
گزارش: سیده مریم ترابی
ارسال دیدگاه