پدر شهید حامد جوانی:
هر جوان و نوجوانی، یک شهید را به عنوان الگوی زندگی خود انتخاب کند
تبریز (پانا) - پدر شهید مدافع حرم حامد جوانی، خطاب به جوانان و نوجوانان عنوان کرد یک شهید را بهعنوان الگوی زندگی خویش انتخاب کنید.
جعفر جوانی در گفت و گو با پانا گفت: «حامد از زمان کودکی همراه من در هئیتها فعالیت داشت و تقریبا بعد از ۲ سال آشنایی با این هیئت ها من به او پیشنهاد خادم بودن در هیئت را دادم که حامد نیز از این موضوع بسیار استقبال کرد. هنگامی که حامد به سن ۱۵ سالگی رسید و به من و خانواده گفت ای کاش من ۱۴۰۰ سال قبل به دنیا آمده بودم تا در رکاب مولایم امام حسین (ع) جنگ می کردم.»
وی افزود: «منطقه طالقانی یک منطقه کم برخوردار و اکثرا مستضعف نشین است و از آنجایی که حامد دانشآموز بسیار نمونهای بود یک روز به ما گفت که در مدرسه ما کلاس های تقویتی برای دانش آموزانی که ضعیف هستند برگزار میشود و از آنجایی که من میدانم پدرهایشان کارگر هستند اگر اجازه بدهید آنها را جمع کنم و در مسجد به آنها رایگان درس بدهم که ما نیز موافقت کردیم تا اینکه این دانش آموزان در شهریورماه با نمرات عالی قبول شدند و همین کار حامد موجب شد تا بسیج دانش آموزی در مسجد بنیانگذاری شود.»
جوانی خاطرنشان کرد: «بعد از گذشت مدتی بدلیل اینکه برادر حامد در سپاه مشغول به کار بود با کمک برادرش در سال ۸۸ وارد سپاه شد و همزمان با فارغالتحصیلی از دانشگاه امام حسین، از زندگانی نیز فارغالتحصیل شد و جان خود را برای امام حسین (ع) فدا کرد.»
وی افزود: «رهبر کبیر انقلاب اسلامی میفرمایند: پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت شما نرسد. میتوانم بگویم همیشه توصیه حامد نیز به جوانان این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشند و به نظر من هر جوان باید یک شهید برای خود انتخاب کند و الگوی زندگی اش باشد.»
تنها پدر شهیدی هستم که به سوریه رفته و فرزندم را بازگرداندم
این پدر شهید همچنین با اشاره به خاطرهای از شهید حامد جوانی شرح داد: «من تنها پدر شهیدی هستم که به سوریه رفته و فرزندم را بازگرداندهام، در حالی که حامد در حالت کما بود و من حدود ۱۵ روز برای بازگشت حامد به ایران تلاش کردم، اما آوردن حامد بسیار سخت بود، چرا که مکان هایی که قرار بود از آنجا حامد را به ایران بیاوریم در تصرف یا تیررس داعش بود و همین موضوع باعث شد تا من حدود ۶۱۰ کیلومتر با آمبولانس راه را طی کرده و حامد را به دمشق برسانم تا اینکه برای آوردن حامد یک هواپیمای نظامی فرستادند و با آن حامد را به ایران بازگرداندیم.»
وی ادامه داد: «سردار همدانی بعد از ۵ روز به دیدار حامد آمدند و با خود یک انگشتر که توسط مقام معظم رهبری تبرک شده بود آوردند، اما چون حامد نمیتوانست انگشتر را دست کند، آن را به من دادند. شهید سلیمانی نیز برای دیدن حامد آمدند و گریه کنان به من یک جمله بسیار خوب گفتند: گریه من برای خود است که نزدیک به ۴۰ سال حسرت این کاروان را خوردهام، اما این عزیزان دیر آمدند و زود رفتند و من روز به روز یاران خود را از دست می دهم، ولی خودم بازماندهام.»
حامد، طریقه شهادت و محل آن را رسم کرده بود
جعفر جوانی عنوان کرد: «حامد در سال ۸۹ در دانشگاه عکس رزمنده ای را کشیده بود که ۲ دست ندارد و همان عکس را در سال ۹۳ در سوریه در یک دفترچه برای خود دوباره میکشد و در مقابل آن یازینب مینویسد؛ زمانی که حامد شهید شد نیز ترکش به همه جای بدن او اصابت کرده بود اما به آن نوشته آسیبی نرسید حامد حتی قبل از شهادت محل شهادت خود را نیز گفته بود.»
مادر شهید حامد جوانی نیز در ادامه عنوان کرد: «حامد در تاریخ ۱۳۶۹/۸/۲۶ به دنیا آمد و از زمان کودکی علاقه بسیار زیادی به شهادت داشت و هنگامی که در هیئت ها از حضرت ابوالفضل العباس (ع) میگفتند و میخواندند بسیار خوشحال میشد و میگفت« ایکاش همچون حضرت عباس (ع) من نیز برای حضرت زینب (س) فدا میشدم.»
وی افزود: «یکی از خصوصیات بسیار خوب حامد این بود که میگفت: انسان هرچیز را که برای خودش دوست دارد باید همان را نیز برای دوستش بخواهد. به همین دلیل وقتی تازه وارد محیط مدرسه شده بود و پایه اول را میخواند روزی دوستش چون دفترش را نیاورده بود از او تقاضای یک ورق کاغذ میکند، اما حامد به جای یک ورق، دفترش را به دوستش میدهد و این موضوع به همان خصوصیت او بازمیگردد.»
حمیده پادبان اظهار کرد: «یک روزی حامد از من پرسید: چرا خدا دخترها را بیشتر از پسرها دوست دارد؟ من از او علت این سوال را جویا شدم و او پاسخ داد: چرا که دخترها وقتی به سن ۹ سالگی میرسند میتوانند با خدا گفتوگو کنند، اما ما میتوانیم در ۱۵ سالگی با خدا مناجات کنیم. حامد واقعا به احکام علاقهمند بود چرا که عقیده داشت اگر کسی دین را قبول میکند باید همه حکمهای آن را نیز بپذیرد.»
وی افزود: «شغل حامد طوری بود که هر گاه در محل کارش مراسمی برگزار می شد، آنهایی که ازدواج کرده بودند به همراه همسرانشان و افراد مجرد به همراه مادرانشان دعوت میشدند .در آنجا به ما گفته شد که کار و درس این عزیزان به پایان رسیده است، چرا به فکر ازدواج آنها نیستید؟ این موضوع را به خود حامد نیز گفتیم و حامد هم استقبال کرد و قرار بود در سال ۹۴ حامد ازدواج کند، اما اولین بار که برای مرخصی آمد حامد کلا برای ازدواج رضایت نداد.»
این مادر شهید در پایان خاطرنشان کرد: «روزی حامد به من گفت: من میخواهم به سوریه بروم تا مثل حضرت ابوالفضل (ع) برای حضرت زینب (س) فدا شوم که من نیز در پاسخ گفتم. کاش برادری داشتی تا با او به سوریه می رفتی، ولی آنجا حامد از من قولی گرفت تا موقعی که شهید شد، من برای او گریه نکنم، چرا که عقیده داشت که با گریه من، اطرافیان ناراحت خواهند شد، ولی دشمن خوشحال میشود.»
دانشآموز خبرنگار: کوثر حسنی
ارسال دیدگاه