محمد کفیلی*
عشق در «آتابای» کلیشهای نیست
هنر و عشق، با مقایسهای دور میتوانند از یک ریشه سرچشمه بگیرند؛ درد. هنرمند در مقام عاشق میتواند نگاهی عمیق از خود در اثرش به جا بگذارد؛ نگاه عمیقی که از دردها، غمها و دغدغههای او برمیگردد. اما در آخر، عشق و هنر هستند که با تمام سختیها، روح را زنده نگه میدارند.
این خلاصه افکار من در مواجهه با عاشقانهی متفاوتی بود که روی پرده سینما دیدم. فیلمی که در نگاه اول به زندگی مردی میپردازد که طعم عشق را چشیده، عشق او را به دام تنهایی خود انداخته و در این تنهایی، راهی جز تحمل ندارد؛ گویی این غم تا همیشه همراه او است.
آتابای، اثر متفاوت نیکی کریمی، در مقام کارگردانی، بیانگر دنیای عشق است. فیلم سرشار است از رابطههای عاشقانهی سنتی و حتی امروزی، که در بافتی سنتی روایت میشود. زبان فیلم، آذری است؛ اتفاقی که توانسته به خوبی از آب در بیاید و مخاطبی که تسلطی بر زبان آذری ندارد، از خواندن زیرنویسها، خسته نشود. دنیای عشق در آتابای کلیشهای نیست، کاملا واقع بینانه به وجهههایی از آن نگاه میکند که شاید به ذهن مخاطب در مواجهه با عشق نرسد.
فیلم آرام شروع میشود، قابها، دیالوگها و تقابل آدمها با هم، به نحوی در سیر داستانی فیلم روی هم سوار شده اند که اولا مخاطب خسته نمیشود، و لایه لایهای بودن فیلمنامه برایش آزاردهنده نیست، بلکه شفاف شدن هر لایه از داستان، مخاطب را برای کشف لایهی پنهان بعدی ترغیب میکند.
آتابای، در اول برای مخاطب یک عاشقانهی آرام است. طبیعت شهر خوی، موسیقی بینظیر استاد حسین علیزاده، تعلیقها و محتوایی که در لایههای پنهانی فیلمنامه قرار دارد؛ همه و همه برای مخاطب با ارزش است. این ارزش به جایی برمیگردد که نویسنده و کارگردان این اثر، در پلان به پلان این فیلم، سعی دارد به مخاطب احترام بگذارد، که در عمده موارد هم موفق عمل کرده است.
تمام این نقاط مثبتی که درباره اثر کریمی بیان شد، در کنار فیلمنامهی هادی حجازیفر باعث شده که مخاطب پس از تماشای این درام آرامش بخش، توجهش به عشق بیشتر متمرکز شود. بازنگری به نسبت مفهومی که شاید خیلی از افراد که درگیر آن هستند، نتوانند به خوبی آنرا برای خود بازتعریف کنند، ترسی است که فیلم بر جان مخاطب میاندازد که تکلیفش را با خودش و مفهوم عشق مشخص کند.
از ابتدا با شخصیتی رو به رو میشویم که از درون با خود درگیر است. رنجهای بسیاری را به دوش میکشد، اما خود ساخته است و این خودساختگی باعث شده که بار زندگی دیگران را هم به دوش بکشد. روستا به دست کاظم آباد شده و او را با اینکه به تازگی ریش سفید کرده تبدیل به بزرگ این روستا کرده است.
این خودساختگی، از عشق برمیگردد، عشق از او آدمی ساخته که در بزرگترین چالشهای زندگی اش، سربلند بیرون بیاید. او در روند داستان دچار تحولاتی میشود که باز عشق دستان او را رها نمیکند و به او جان تازهای میدهد که در تقابل با غمهایش، در عین اینکه غلبه احساسات بر او بیشتر است، منطقی تصمیم بگیرد.
کاظم در سراسر فیلم درگیر چالشهایی میشود؛ تعلیقهایی که در روایت زندگی او را به نمایش گذاشته شده، کاملا برای مخاطب باور پذیر است. تحول شخصیت کاظم در روند فیلم، به نحوی جلو میرود که هر لحظه مخاطب را درگیر رازی پنهان که دیگر آشکار شده میکند که همه اینها فیلمنامه را پر تعلیق کرده است.
فیلم دارای تعلیقی است که در چهار نقطه تکرار میشود. نقاط عطفی که کاظم، با عزیزان خود در فیلم ایجاد میکند. سیگار، به عنوان موتور محرک این چهار نقطه از داستان است. کارکرد سیگار به گونهای به نمایش کشیده شده که کاظم با هر شخصیت، به تناسب زمان، ارتباطی عاطفی با او برقرار میکند که سیگار بهانهی اصلی آنها است. گویی نویسنده میخواهد ذهنیتی که به نسبت سیگار است را از ذهن مخاطب دور کند؛ اینکه سیگار صرفا در لحظههای سنگین زندگی کارکرد ندارد، بلکه سیگار میتواند بهانهای باشد برای نزدیک شدن افراد به هم و شکل گیری یک عشق و محبتی دو طرفه. بهانهای برای ارتباط بین کاظم با، یحیی، آیدین، سیما و پدرش.
فیلم ادعایی ندارد و کاملا ساده روایت میشود. شخصیتها به خوبی وارد داستان میشوند و به خوبی میتوانند تاثیر خود را بگذارند. آتابای نشان میدهد که افراد حتی با عاشق شدنشان و یک حس درونی، میتوانند بر زندگی اطرافیان و حتی گسترهی بزرگ تری از آن تاثیر بگذارند.
ارسال دیدگاه