داستان یک نسل جانسخت در گفتوگو با کارگردان «بندر بند»
منیژه حکمت: در مقابل جریانی که با پولهای عجیب و غریب به سینما آمدهاند، ایستادهام
تهران (پانا) - منیژه حکمت درباره تفاوت فیلم اول و آخرش که حکایت از دشواریهای زندگی و نفس کشیدن در فضای سینمای اجتماعی و منتقد ایران را برجسته میکند، سخن گفت و توضیح میدهد که جانسختتر از این حرفهاست و اجازه نمیدهد ٤٠ سال کار و اندیشهو دغدغههایش از بین بروند و در مقابل جریانی که با پولهای عجیب و غریب آمدهاند و میخواهند حاکم بر این سینما شوند، ایستاده است.
به گزارش شهروند، «یک گروه کوچک موسیقی: یک زن و شوهر- که زن هم حامله است و البته دوستی که در کنار این زوج است. اینها یک گروه موسیقی کوچک در یکی از شهرهای جنوبی به وجود آوردهاند و دوست دارند دیده شوند. برای دیده شدن اما باید خود را به کافهای برسانند که قرار است آن اتفاق بزرگ آنجا برایشان رخ دهد. پس باید به جاده بزنند و مسیری طولانی بپیمایند- در جادهای که سیل همه جا را فرا گرفته و آنها باید از این جاده و از این سیل بگذرند...»
منیژه حکمت کارگردان فیلم «بندر بند»- که این روزها روی پرده سینماها رفته- داستان فیلمش را با این جملات توضیح میدهد. فیلمی که کارگردانی و نویسندگیاش را خود منیژه حکمت برعهده داشته. محصول سال ۱۳۹۹ با بازی بازیگرانی چون پگاه آهنگرانی، امیرحسین طاهری، مهدیه موسوی و رضا کولغانی- که در حدود دو سالی که از آمادهشدنش میگذرد، در جشنوارههایی چون کلکته، تورنتو، زوریخ، بسفر، هاینان و البته فستیوال فیلمهایی از جنوب به عنوان بهترین فیلم جشنواره دست یافته است.
منیژه حکمت که «بندر بند» را در واکنش به شرایط مالی ناهنجار سینمای ایران در سالهای اخیر جلوی دوربین برده؛ میگوید که «مسیری که گروه موسیقی این فیلم طی میکنند، در نهایت تبدیل به سیر و سلوکی میشود که در کلیتش شرایط نسل جوان را به نمایش میگذارد. امیدها و رویاهایشان را- برای پریدن. و البته این واقعیت را در فیلم میبینیم که تهران چگونه تبدیل به تمام آمال و آرزوهای این جوانان شده است. به این دلیل که تمام امکانات در این شهر جمع شده و اینها برای اینکه پیش بروند، باید به تهران برسند. به هر حال پول در تهران است، امکانات در تهران است، کنسرت در تهران است، و بنابراین بچههای گروه بندر بند به رغم بضاعت مالی بسیار اندکشان، برای دیده شدن باید خودشان را به تهران برسانند. برای این بچهها رسیدن به این شهر چیزی در مایههای تصاحب کره زمین است. و البته اینکه چهقدر موفق خواهند شد یا نه بحث دیگری دارد...»
منیژه حکمت درباره دلایل پرداختن به نسل جوان میگوید که این نسل بسیار سینمایی هستند و داستانهایشان روی پرده سینما به خوبی جواب میدهد. او میگوید: «امیدها، خواستهها و حرکات نسل جوان امروز بسیار متفاوت از خواستههای نسل ماست. نسلی که برخلاف نسل ما خیلی ایدئالیست نیستند و پایشان روی زمین است، اما تلاش میکنند تا اتفاقی را رقم بزنند و در مقاطعی از این تلاش حتی اگر دچار سرخوردگیهایی هم بشوند، ولی باز دنبال راه چارهاند. به همین دلیل هم هست که فکر میکنم این نسل جدید به رغم تمام گرفتاریها و سرخوردگیهایش در نهایت راهش را پیدا خواهد کرد. به این دلیل نه فقط در این فیلم، بلکه در فیلمهای بعدیام هم میخواهم به این نسل و اهداف و آرزوها و رویاهاشان بپردازم- چون این نسل خود خود سینماست...»
آنچه در پی میآید؛ بقیه صحبتهای منیژه حکمت درباره- و به بهانه- فیلم «بندر بند» است. کارگردانی که با فیلمهای «زندان زنان»، «سه زن»، «جاده قدیم» و همین «بندر بند» نشان داده سینما و مسائل اجتماعی دغدغه اصلیاش در دنیای سینما هستند- و در تمام کارنامهاش در حال تصویر کردن دغدغههای اجتماعیاش بوده است…
دل به دریا باید زد
خانم حکمت عزیز؛ اکران «بندر بند» همزمان با فیلمهای پرتبلیغاتی مانند «قهرمان» و «گشت ٣» و… به نوعی ریسک نمایش فیلمتان در شرایط امروز سینمای ایران را بیشتر میکند. به نظر شما به عنوان کارگردان «بندر بند» این فیلم چه دارد که مخاطب را میتواند مجاب به انتخاب آن کند؟ یعنی چه ویژگی خاصی دارد؟
به جای پاسخ به این پرسش؛ باید به این موضوع اشاره کنم که به هر حال سه سال از ساخت این فیلم میگذشت و با توجه به اینکه حضورهای جشنوارهای فیلم نیز انجام شده و در بیش از ٣٠ فستیوال مهم سینمایی حضور یافته بود، حس کردیم زمان اکران فیلم رسیده- و آن را اکران کردیم.
بیتوجه به ریسکهای موجود؟ مثلا اینکه سینماها عملا همین اخیرا بازگشایی شدهاند و شمار بالای فیلمهای روی پرده هم عامل دیگری در کاهش شانس فیلمها برای یک فروش بالا میتواند به شمار آید؟
به هر حال توی این گرد و غبار و هیاهو و این دیوانسالاری عجیب و غریب سینمای ما بعضی وقتها آدم حس میکند که دیگر چارهای نیست و باید دل به دریا زد. یعنی بدون توجه به ترسها و تردیدها باید وارد میدان شد و صدای خود را به مردم رساند. در چنین شرایطی آدم باید به نوبه خود تلاش کند کار خودش را انجام دهد و راه گریزی برای گذر از این شرایط ناهنجار پیدا کند.
و راه و چاره شما برای عبور از این شرایط ناهنجار ورود به رقابت اکران بود…
متاسفانه شاهد کمترین مدیریتی در اوضاع و شرایط نیستیم- کسی نگران چیزی نیست، کسی دغدغهای درباره چیزی ندارد، و ما هم با علم به اینکه اطلاعرسانی نخواهیم داشت، و تنها امکان ما توییتر و اینستاگرام است که به این معناست که جز مردم حامی دیگری نداریم و تنها و تنها میتوانیم دل به حمایت مردم خوش کنیم، وارد عرصه شدیم. به هر حال باید با شرایط کنار آمد دیگر. اوضاع سینما که جدا از شرایط بقیه جوانب مملکت نیست…
از تصمیمی که گرفتهاید پیداست ظاهرا برای بهبود اوضاع حداقل در کوتاهمدت چندان امیدی هم ندارید. درست است یا دارم بدبینانه به ماجرا نگاه میکنم؟
نه؛ واقعا و از ته دل میگویم که دیگر هیچ امیدی ندارم. به هیچ چیزی امیدی ندارم.
انواع و اقسام صخرهها و دیوارهای سیمانی
ظاهرا «بندر بند» تولید بسیار دشواری هم داشته. درست است؟
بله؛ تولید بسیار دشواری بود. یک تولید لوباجت (کمهزینه)- که به خودی خود دشوار است، و در این فیلم با سختیهای شرایط کاری و سیل هم همراه شده بود.
درباره سختیهای تولید این فیلم، گذشته از تصاویر فیلم که خودشان گویا هستند و نشان میدهند که چگونه این فیلم در دل سیل ساخته شده است، یکسری شایعات هم شنیدهایم- از جمله این که کل گروه تولید این فیلم انگشتشمار بودهاند. واقعا «بندر بند» این شکلی ساخته شده؟
واقعا سخت و دشوار بود تولید این فیلم. شاید باور نکنید که ما این فیلم را تنها در طول ۱۱ روز ساختیم. با یک گروه کوچک ٩ نفره- که البته همه از هم مراقبت میکردیم و مهم نبود چه کسی کارگردان یا تهیهکننده است. البته اصولا فیلمهای این مدلی را جز این نمیتوان ساخت…
چه انگیزهای شما را به این مسیر دشوار کشاند؟
به هر حال قصد داشتم با این فیلم و البته سه فیلم دیگری که ساختیم، جریان تولید فیلمهای کمهزینه را راه بیندازم. یک جریانسازی در جهت سینمای اندیشه، سینمای اجتماعی، سینمای بهدور از ابتذال و رانت و پولپاشیهای آنچنانی- که در این مسیر خوردیم به صخره…
بهتر است بگوییم که یک بار دیگر خوردیم به صخره…
دقیقا. سالهاست که در مسیر یک سینمای درست میخوریم به انواع و اقسام صخرهها و دیوارهای سیمانی. کاری هم نمیشود کرد ظاهرا…
اما شما به نوبه خودتان کارتان را کردید دیگر…
به هر حال وقتی میبینیم یک عدهای با پولهای عجیب و غریبشان وارد سینما شده و با استفاده از این پولها میخواهند قلاده گردن اهالی سینما بیندازند؛ حس کردم با راهاندازی جریان لوباجت میتوان جلوی این بحران را گرفت. فعالیتی که هم به نفع سینما بود و هم به نفع خودمان- که در آن فضای بحرانی رو به نیستی و نابودی یا باید جریانی به وجود میآوردیم یا اینکه در غار افسردگی که انتهایش مرگ یا خودکشی است گرفتار میماندیم…
و شما اولی را انتخاب کردید…
ببینید؛ خیلی مهم است آدم کدام سمت تاریخ بایستد. یعنی کدام طرفی باشد. ما هم تصمیم گرفتیم یک کاری کنیم، پس با یک گروه کوچک همدل و آرتیست و البته با استفاده از سوژههای اجتماعی شروع به ساخت فیلمهای لوباجت کردیم- که تاکنون فیلمهای «بندر بند»، «نوزده»، «ملخ» و «جاده ۲۰۰۰» در این جریان ساخته شده است.
رویاهای یک نسل واقعگرا
خانم حکمت؛ این سینمای اجتماعی بهدور از ابتذال مدنظر شما یک زمانی فیلمی مانند «زندان زنان» (اولین فیلم منیژه حکمت) بود. فیلمی با بازیگران حرفهای، ساختاری استاندارد و یک تولید کلاسیک استاندارد. آن روزها سینمای لوباجت چریکی بیشتر از سوی جوانانی دنبال میشد که قصد ورود به سینما و معرفی خودشان را داشتند. نه کارگردانی با چندین و چند فیلم تحسینشده مانند منیژه حکمت- که حالا در پنجمین یا ششمین فیلمش با هشت نُه نفر به دل جاده میزند، برای اینکه کار کند و فیلم بسازد. فکر نمیکنید تفاوت فیلم اول و آخر شما به خودی خود دشواریهای زندگی و نفس کشیدن در فضای سینمای اجتماعی و منتقد ایران را برجسته میکند و آشکارا به نمایش میگذارد؟ آیا این امر برای شما هم ناامیدکننده جلوه نمیکند؟
من جانسختتر از این حرفها هستم و اجازه نمیدهم ٤٠ سال کارم و اندیشهام و دغدغههایم از بین بروند و همهچیز را بسپارم به یک عدهای که با پولهای عجیب و غریب آمدهاند و میخواهند حاکم بر این سینما شوند. من تا زمانی که جان در بدن دارم، میایستم و کار خودم را میکنم. حتی اگر اتفاقات ناامیدکننده دهها برابر شوند و بر کل این سینما سیطره پیدا کنند…
از این منظر، به نظر میرسد در این فیلم دارید به نوعی قصه خودتان را میگویید. قصه یک گروه موزیسین که برای انجام کار و اجرای برنامهشان در یک کافه در تهران از دورترین گوشه کشور به دل جاده میزنند و با علم به تمام دشواریهایی که در مسیر منتظرشان است، رویاشان را دنبال میکنند.
شاید بشود قضیه را اینجور هم دید، اما به نظر خود من کاراکترهایی که در فیلم میبینیم، بیشتر شبیه نسل جوان امروزمان هستند. نسلی که با امید حرکت میکنند؛ امیدشان را تبدیل به رویا میکنند و البته کاری هم ندارند که این امیدها و رویاها تا چه حد عملی شوند. آنها کار خودشان را میکنند و به شرایط کاری ندارند…
رویای خود شما در حال حاضر چیست؟
من رویای خودم را در حد مقدور و ممکن سعی کردهام دنبال کنم. یعنی با توجه به شرایط هجوی که بر سینما، تئاتر، رسانه و در کل هنر ما حاکم است، در این فضای هجوآمیز من همیشه سعی کردهام راه خودم را پیدا و در مسیر اهداف و آرزوهایم حرکت کنم. باید هم حرکت کرد و جز این چارهای نیست!
شما با فیلمهای اجتماعی که مهمترینشان «زندان زنان» بوده، نقش غیر قابل انکاری در سینمای اجتماعی ٢٠ سال اخیر داشتهاید. درباره فیلم «بندر بند» میتوانید بگویید آن نقطه عزیمت اجتماعی کار چه بوده؟ چیزی، اتفاقی، موضوعی که به خودتان بگویید باید در این مورد فیلم بسازم…
یک بار هم در این مورد گفتهام که پیش از این فیلم، یک تحقیق جذابی در کافههای تهران انجام میدادم که درباره خانمهایی بود که با همسرانشان به یکسری از کافهها میآمدند و آوازشان داوری میشد و مرحله به مرحله بالا میآمدند. حتی خانوادههایی هم بودند که از شهرهای دور میآمدند. وقتی این کافهها را بستند، این ایده به ذهنم رسید که درباره یک گروه کوچک موسیقی جنوبی که میخواهند خودشان را به یک کافیشاپ در تهران رسانده و وارد رقابت در زمینه موسیقی شوند، فیلمی بسازم- که بعد هم آن سیل پیش آمد و این دو در کنار هم وارد این فیلم شدند…
کار و کار و حرکت
خانم حکمت عزیز؛ این نوع سینمای کمهزینه در کنار امکاناتی که برای ادامه کار در شرایط دشوار ایجاد میکند، به شکل پارادوکسیکالی حاوی نوعی محدودیت نیز هست- و در حقیقت دست هنرمند را هم در جوانبی میبندد. مثلا در زمینه استفاده از بازیگران حرفهای و به اصطلاح چهره- که خودشان میتوانند باعث جلب تماشاگر و جلب توجه مخاطبان به این نوع سینما شوند. شما در زمان ساخت «بندر بند» با چنین دشواریهایی چگونه مقابله کردید؟
من چون قائل نیستم به این موضوعاتی که متاسفانه به اشتباه در سینمای ایران اصل شده، پس توجهی هم به این مسائل نمیکنم و کار خودم را دنبال میکنم.
تاکنون بازتابهای کار برایتان راضیکننده بوده؟
به هر حال هر کسی که فیلم را دیده از آن راضی بوده است. این خیلی مهم است. و البته مهمتر از آن هم اینکه فیلم دیده شود. وگرنه نمیشود «بندر بند» را از نظر شرایط اکران با فیلمهای دیگر مقایسه کرد. بگذارید رک و صریح بگویم: ما کلا ٢٢ سانس در کل ایران داریم که بیشترش هم سانسهای بدوقت است. اما اینکه فیلم در فستیوالهای جهانی خیلی مطرح بوده و در ایران هم هر کسی که فیلم را دیده از آن خوشش آمده، برایم خوشحالکننده است. بیشتر از این دیگر ادعایی ندارم…
و حرف آخر؟
فقط امیدوارم مردم تشخیص دهند. تمییز دهند و به این آگاهی برسند که ما و امثال ما در چه شرایطی داریم کار میکنیم و فیلم میسازیم. این را هم به خود خود شما میگویم که میدانم چند سالی است فرصت کار نداشتهاید: کار کنید، حتی اگر شده با دوربین موبایلتان فیلمتان را بسازید. چون دوربین یا عوامل پرتعداد یک فیلم چندان اهمیتی ندارند. مهم قصه و اندیشهای است که باید در کار باشد. و البته آن گروه کوچکی که باید به حرکت درآید. حرکت امثال ما به معنای حرکت سینمای ایران خواهد بود…
ارسال دیدگاه