اذان گفتن جزئی از زندگی من است

بیرجند(پانا)-پیرمرد ۸۰ ساله روستایی در بیرجند که ۵۵ سال است اذان می‌گو‌ید تاکید می‌کند اذان گفتن جزئی از زندگی‌اش است و تا لحظه پایان زندگی‌ این کار را ادامه خواهد داد، چراکه این کار را برای رضای خداوند انجام می‌دهد.

کد مطلب: ۱۲۲۳۲۹۱
لینک کوتاه کپی شد
اذان گفتن جزئی از زندگی من است

می‌خواهم از زندگی ساده بنویسم، زندگی که در کوچه‌های پر پیچ و خم تجمل‌گرایی و مدگرایی امروزی گم نشده است و شاید فرسنگ‌ها از دنیای امروز بسیاری از انسان‌های امروزی دور باشد.
برای دیدن پیرمردی که وصفش را شنیده بودم و می‌گفتند با انسان‌های دیگر بسیار متفاوت است، راهی روستای چهکند روشناوند شدم. روستای چهکند روشناوند، روستایی در دهستان باقران از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند است.
وارد روستا که می‌شوی از هر کسی که راجع به زندگی این مرد بزرگ می‌پرسی برایت ساعت‌ها حرف دارند از زندگی‌اش، از اخلاصش، از مردانگی‌اش، از دستگیری‌اش و از تمام صفاتی که او را مرد اول روستا کرده بود.
مردم نشانی خانه‌اش را به من دادند، خانه‌اش ساده بود، با حیاطی کوچک و بی آلایش و پله‌هایی که به صحن و پشت بامی می‌رسید و سال‌هاست که با صدای اذان آشناست.
رحمت الله شبان، مؤذنی است که ۵۵ سال است اذان حلقومی را در صحرا و مزرعه، مسجد و منزل هیچ گاه ترک نکرده است و در سال ۹۵ به عنوان موذن نمونه از سوی ستاد اقامه نماز استان انتخاب شد و انگشتری از طرف مقام معظم رهبری دریافت کرد.
با مهربانی مرا به خانه‌اش دعوت می‌کند، برایم از روزهای زندگی‌اش می‌گوید، او مانند همه آدم‌های این روستا زندگی ساده‌ای دارد. با کشاورزی از جمله کاشت و برداشت گندم و محصولات دیگر روزگار می‌گذارند و زندگی ساده‌ای به شیرینی رزق حلال و زحمت دارد.
از ۲۰ سالگی که مردم روستا خواستند برایشان قبل از نماز اذان بگوید تاکنون که۸۰ سال دارد هیچ گاه اذان گفتن را ترک نکرده است.
می‌گوید ۱۰ فرزند دارد و آنان را با رزق حلال تربیت کرده است و نگذاشته ذره‌ای از اصول اسلامی دور شوند. پسران و دخترانش حال بزرگ شده‌اند، خانواده تشکیل داده و در شهر بیرجند روزگار می‌گذرانند.

او می‌گوید: فرزندانم به نماز اول وقت مقید هستند و هر طور که شده و هر کاری که داشته باشند، نماز خود را در اول وقت می‌خوانند.
با لحن شیرینیش که به مهربانی یک پدر است برایم از زندگی‌اش در این روستا می‌گوید، از روزهایی که موذن نبود و یا موذن به دلایلی در شهر بود و او وظیفه اذان گفتن را برعهده داشت. از روزهایی گفت که بلندگویی در مسجد نبود و او با همان حال اذان می‌گفت تا امروز که موذنی در مسجد اذان می‌گوید، پیرمرد این روستا باز هم دست از اذان گفتن برنداشته است.
این پیرمرد عنوان می کند: در روزهای جوانی‌ام روزی اهالی روستا در مسجد به من گفتند که اذان بگو و من هم گفتم سواد ندارم، اما آن‌ها اصرار کردند و گفتند که لحن خوبی داری و از همان سال دیگر اذان گفتن را ترک نکردم.
پیرمرد ساده دل روستا برایم از روزهای بیماری‌اش می‌گوید و روزهایی که قرار بود تحت عمل جراحی قرار گیرد اما با زیارت امام رضا(ع) بهبودی‌اش را به دست آورد و نیازی به عمل پیدا نکرد.
او اذان گفتن را هدیه‌ای از سوی خداوند عنوان می‌کند و ادامه می‌دهد: با این کار و حسی که هنگام اذان گفتن دارم حاجت‌هایم را از خداوند متعال می‌گیرم و در طول این سال‌ها خداوند همواره هوایم را داشته است.
از او می پرسم با این سن و پیری برایت سخت نیست که اذان می‌گویی، در حالی که وظیفه‌ای نداری و مجبور نیستی، اما او لبخند شیرینی می زند و می گوید: اذان گفتن جزئی از زندگی من است و تا پایان زندگی‌ام این کار را ادامه خواهم داد، چرا که این کار را برای رضای خداوند انجام می‌دهم.
صحبت‌هایم با او به پایان رسید که او نگاه به ساعتش انداخت و گفت وقت نماز است، پله‌های خانه را به سختی بالا رفت تا به پشت بام رسید و با لحن زیبایش شروع به اذان دادن کرد.
من غرق در صدای خوش اذان و صدایی که نشان از پیری این پیرمرد داشت، از پشت بام آن خانه ساده به روستا می‌نگریستم و مردمی که با صدای اذان به سمت مسجد می‌رفتند و به روستایی که گوشش سال‌هاست با این صدا آشناست، به آسمان می‌نگریستم و به صدایی گوش فرا می‌دادم که می‌گفت خداوند بزرگ است و به ندایی که تو را به بهترین کار دعوت می‌کرد.
پس از اقامه نماز در مسجد روستا، با او خداحافظی کردم و با خود فکر می‌کردم که آری خداوند بزرگ است. وقتی بندگانی اینقدر با اخلاص دارد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار