سحر شیخی*
با عطوفتی از جنس باران، دستم را بگیر
ملارد(پانا) در روز نیایش با قلبی آکنده از زخم های روزگار و بی عدالتیها به سمت تو آمدم، بدیهای وجودم را ذبح می کنم تا خوبی جای آن را پر کند.
خدای من، خدای بزرگ و بی نهایتم، در روز نیایش به سوی تو آمده ام تا با وسعتی به اندازه آسمانت و عطوفتی از جنس بارانت به دردم گوش کنی.
در روز نیایش با قلبی آکنده از زخم های روزگار و بی عدالتی ها به سمت تو آمدم، بدیهای وجودم را ذبح می کنم تا خوبی جای آن را پر کند.
از بی رحمیها، ستمها، جنگ و ویرانی، بیماری نوظهوری که زمین گیرمان کرده، از درد و رنج انسانهای ستمدیده به ستوه آمدهام. صدایم را بشنو و رحمتی به رنگ زلال باران عشقت برایمان نازل کن.
پروردگارم، تو بی انتهایی از پاکی و زلالی هستی، بیا و به تیرگی جهانم رنگی پاک و سپید بزن، دست مظلومان و بی پناهان را بگیر.
دیرزمانیست قلبم از ظلم و جور زمانه به درد آمده، سلامتی، نعمت فراموش شده این روزها را به مردمم ببخش و از عشق، رحمت و مهربانی بی حد و اندازهات را بر ما ببار.
ارسال دیدگاه