در گفتوگو با پانا مطرح شد:
خانوادهام زندگی مرا تباه کردند
جوادآباد(پانا)- بیست و یکم تیرماه روز ازدواج، است. روزی که کمتر کسی به ازدواج دختران کم سن و سال و در واقع ازدواج کودکان فکر میکند یا به رنج و درد آنها رسیدگی میکند.
بهمناسبت این روز، به روستاهای اطراف منطقه جوادآباد رفتیم و با سه نفر از دختران کودکی که در سنین پایین ازدواج کردهاند به گفتوگو پرداختیم.
برخی خانوادهها به تباهشدن زندگی کودکانشان توجه نمیکنند و حتی به آنها حق لذت بردن از دوران نوجوانی و جوانی را هم نمیدهند، همین رفتارهای نادرست و افکار اشتباه اثرات منفی بسیاری روی دختر و پسر میگذارد و زندگی را به کام آنان تلخ میکند. از نظر روانشناسی ازدواج باید در سن مناسب و شرایط ایده آل انجام شود. متاسفانه آداب و رسوم های غلط در ازدواج، چیزی جز تباهی، افسردگی و گاهی متاسفانه طلاق یا خودکشی ندارد.
عطیه جوانمردی، به عنوان کسی که در سن پایین ازدواج کرده به پانا عنوان کرد:«من اکنون ۲۸ ساله هستم و به خاطر این که در روستا زندگی میکردیم، در سن پانزده سالگی که فقط باید به درس و مدرسه فکر میکردم مجبور به ازدواج شدم؛ با وجود مخالفتهای شدیدی که داشتم کسی به نظرم هیچ اهمیتی نمیداد و بعد از پنج ماه اصرار خانواده خواستگار و پدر و مادرم کمی راضی شدم؛ از آنجایی که به تحصیل علاقهمند بودم شرط اصلی ازدواجم را ادامه تحصیل قرار دادم و همه از جمله همسرم این شرط را پذیرفت، اما بعد از چند ماه زندگی مشترک مدام دنبال بهانه بود تا مرا از تحصیل باز دارد، اما با این وجود استقامتهای من هیچ فایدهای نداشت و در آخر اجازه درس خواندن را به من نداد.»
او ادامه داد:« ادامه تحصیل و رفتن دنبال آرزوها و رویاها در این سن، با داشتن سه بچه و زندگی در شهر غریب، بچهداری، همسرداری و هزاران مشکل دیگر که وجود دارد بسیار سخت و شاید ناممکن باشد؛ من اگر حداقل چند سال دیرتر ازدواج میکردم این آرزوها برایم عقده نمیشد و با خیال راحت میتوانستم هر جایگاهی را که سودایش را در سر میپروراندم داشته باشم، البته بدون دغدغه زندگی زناشویی و بچهداری و مشکلات زندگی مشترک. من اصلا ازدواج در سنین پایین را توصیه نمیکنم؛ زیرا بزرگترین آرزوهایم برایم حسرت شده و روز به روز سنم در حال بالا رفتن است و کاری نمیتوانم انجام بدهم.»
فاطمه سرآمدی یکی دیگر از دخترانی است که مجبور به ازدواج زودهنگام شده و در گفتوگو با پانا اظهار کرد: «من دختری ۱۹ ساله هستم که در ظاهر بسیار خوب و آرام به نظر میآیم، اما از درون ویران شدهام؛ به اجبار خانواده سه سال است که ازدواج کردهام و درگیر مشکلاتی با همسرم شدم که مقصر اصلی این مشکلات همسرم و خانواده او هستند، آنها مدام به این بهانه که من از زندگی چیزی نمیفهمم در زندگی زناشویی ما دخالت میکنند و آخر این ماجرا همیشه به کتک زدن من توسط همسرم ختم میشود، اما من تنها به خاطر دو فرزندم این زندگی را تحمل میکنم و میسازم و میسوزم. همسرم به قدری مرا اذیت کرده و به من آسیب رسانده، که فکر کارهایش مدام در ذهنم پخش میشود و هرگز قادر به فراموش کردن آنها نیستم و فقط و فقط به خاطر کودکانم کم نمیآورم و خودم را قوی نشان میدهم.»
مونا محمودی دختری که در سیزده سالگی ازدواج کرده، از وضعیت زندگیش به پانا این چنین گفت:«من با این سنِ کم با پسرعمه ام که بیست سال سن دارد، ازدواج کردم وقتی دلیل این ازدواج را از مادرم پرسیدم گفت که وقتی در گهواره بودم مرا برای پسرعمه ام نشان کرده بودند؛ آنها زندگی مرا تباه کردند.»
او تاکید کرد:«میترسم حتی اسم طلاق را بیاورم، چون مطمئنا از حمایت مادر و پدر برخوردار نمیشوم و شاید همه چیز بدتر شود و شرایط را سختتر کند؛ چند وقت است که افسردگی گرفتم و مدام فکر میکنم که اگر اینجور پیش برود من میمیرم یا خودم را میکشم.»
خبرنگار دانشآموز : زهراشرفینیا
ارسال دیدگاه