عشق و رستگاری
تهران (پانا) - با دست چهارپایه چوبی گوشه کتابفروشی را نشان میدهد و میگوید: «امام خمینی(ره) روی همین صندلی مینشستند و نمونههای چاپی کتاب کشفالاسرار را تصحیح میکردند.
بهگزارش ایران، با مداد برگههایی را که از حروفچینی میآوردیم، تصحیح میکردیم و میفرستادیم چاپخانه. امام ۴۴ سال داشتند و در حوزه علمیه تدریس میکردند. این کتاب در پاسخ به رساله «اسرار هزار ساله» علی اکبر حکمیزاده به رشته تحریر درآمد. هنوز هم این چهارپایه را نگه داشتهایم؛ گوشهای از خاطرات یک قرن کتابفروشی اسلامیه است.» جایی در قلب بازار تهران، راسته بوذرجمهری و نخستین بورس کتاب تهران با ۳۰ کتابفروشی و خاطرت دوری از کتابهای چاپ سنگی که حالا از آن راسته فقط کتابفروشی اسلامیه باقیمانده است با قدمتی ۱۲۰ ساله.
اگر از چهار راه سیروس وارد خیابان ۱۵خرداد شوید و از میان انبوه موتورسوارانی که به دنبال مسافر چشم میچرخانند عبور کنید، روبهروی اداره پست در چوبی بزرگی میبینید با تابلوی قدیمی «کتابفروشی اسلامیه» و کتب قدیمی و کمیابش که با همان سبک و سیاق ۱۰۰ سال قبل دست نخورده باقی مانده است. پنکه سقفی و تلفنهای قدیمی روی میز بزرگ و دفترهای خاک خورده. قفسههای چوبی با کتابهای چند جلدی پر شده است؛ ناسخ التواریخ، لطایف الحکایات، ملائکه و ابلیس، وقایع الایام و عشق و رستگاری و... چاپ ۷۰۰ عنوان کتاب در انتشارات اسلامیه که بسیاری از آنها کمیاب هستند در کنار ۶۵ جلد قرآن کریم در قطعهای مختلف که یکی از آنها با میناتوری استاد تجویدی در قفسه بالایی خودنمایی میکنند، بخشی از تاریخ بازمانده صنعت نشر در یک قرن گذشته است. سال۱۲۸۰ سید ابوالقاسم شیرازی معروف به کتابچی که کتابهای چاپی را از هندوستان به ایران میآورد انتشارات اسلامیه را بنا نهاد و امروز چهار نسل از خاندان کتابچی چراغ این دفتر نشر و کتابفروشی را روشن نگه داشتهاند.
فرید کتابچی متولد ۱۳۴۰ و فارغالتحصیل مدرسه علوی و دانشگاه شریف و چهارمین نسل از خاندان کتابچی، پشت میز قدیمی کتابفروشی که روزگاری پدربزرگ پشت آن مینشست، به صندلی تکیه داده است. او به قفسههای چوبی کتابفروشی اشاره میکند و میگوید: «اینها چوب معمولی نیستند. چوب درخت جنگلند که از آهن هم محکمتر است. ۸۰ سال است که این قفسهها به همین شکل باقی مانده و وقتی وارد اینجا میشوید، انگار یک قرن به عقب برگشتهاید.
سال ۱۲۸۰ جد بزرگ ما میرزا محمدعلی شیرازی که تاجر بود کتابهای چاپی را از بمبئی هندوستان وارد ایران میکرد. آن سالها در ایران خبری از صنعت چاپ و نشر نبود. هندوستان مستعمره انگلیس بود و انگلیسیها صنعت چاپ را به هند برده بودند. از طرفی آن سالها ایرانیان زیادی به هند مهاجرت کرده بودند و هنوز هم از نسل آنها در شهرهای بمبئی و دهلی زندگی میکنند. آنها کتابهایی به زبان فارسی در هند چاپ میکردند و میرزا محمدعلی این کتابها را میخرید و با کشتی به بندر بوشهر و از آنجا به شیراز میآورد.
زمان قاجار جد ما همراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد و در تیمچه حاجبالدوله مغازه بزرگ کتابفروشی باز کرد. آن سالها این تیمچه مرکز کتابفروشی تهران بود. اما از آنجا که تیمچه یک فضای سربسته است و برق هم نداشته، محیط تاریک بوده و کسی نمیتوانست کتاب بخواند. به همین دلیل بعد از چند وقت مغازه را واگذار کردند و در خیابان ناصر خسرو و در ساختمان فعلی وزارت دارایی مغازه کتابفروشی باز کردند. مغازه بزرگ بود و علاقمندان کتاب برای خرید به آنجا میآمدند. بعد از یک مدت به دستور رضاخان قرار شد آنجا ساختمان وزارت دارایی بنا شود و مغازهها هم تخریب شد. به این ترتیب میرزا محمدعلی سال ۱۳۱۵ این مغازه را که الان در آن هستیم در بازار تهران باز کرد.»
فرید کتابچی به دو کتابفروشی خیابان انقلاب که به فلافل فروشی تبدیل شدهاند اشاره میکند و از وضعیت بد این روزهای کتابفروشی و کتابخوانی میگوید: «یک زمانی مردم کتابخوان بودند و بعضی از کتابها به چاپ دهم میرسید. اما الان با گسترش فضای مجازی و بیعلاقه شدن نسل امروز، صنف کتابفروشی از رونق افتاده. البته هنوز هم عاشقان کتاب هستند و ماهم چراغ این کتابفروشی را به عشق آنها روشن نگه داشتهایم وگرنه اگر اینجا را اجاره بدهیم چند برابر بیشتر از الان درآمد داریم. چند سال قبل در اتوبوس و مترو دست مردم روزنامه میدیدی اما الان همه سر در گوشی دارند. چند وقت قبل پسر جوانی وقتی فهمید کتابفروش هستم، با تعجب پرسید مگر کسی هم کتاب میخواند؟
کرونا هم تأثیر منفی زیادی روی کار ما گذاشت. سال گذشته یک ماه و نیم بازار را تعطیل کردند و حق نداشتیم در کتابفروشی را باز کنیم. همه تقویمها و سالنامههایی که برای سال ۹۹ چاپ کرده بودیم برگشت خورد و مجبور شدیم خمیر کنیم. خیلی از کتابهایی که در اختیار کتابفروشیها قرار داده بودیم به دلیل کرونا فروش نرفت و همه برگشت خورد. باور کنید یک زمانی کمترین تیراژ کتابهای ما ۲ هزار جلد بود ولی الان بیشترین تیراژ به ۵۰۰ جلد رسیده. آن سالها جمعیت ایران ۳۶ میلیون نفر بود الان ۸۰ میلیون نفر است. با این رشد جمعیت باید کمترین تیراژ ما لااقل چهار، پنج هزار جلد باشد اما الان چند جلد بیشتر چاپ نمیکنیم چون فروش نداریم.»
کتابچی میگوید: «بیشتر کتابهای ما مذهبی هستند. ناسخالتواریخ یکی از کتابهای تاریخی مذهبی است که در زمان ناصرالدین شاه توسط مورخ الدوله سپهر و پسرش در ۹۷ جلد به رشته تحریر درآمد. این قفسه را ببین! از اینجا تا انتهای قفسه از جلد یک تا ۹۷ چیده شده است. یک بخش از این کتاب توسط پدر و بخش دیگر هم توسط پسرش نوشته شده است. این کتاب از هبوط حضرت آدم تا حضرت عیسی و پیامبر (ص) و... تا قاجاریه را روایت میکند. کتاب به زبان فارسی است و مشتری خاص خودش را دارد. اصل کتاب خطی بود که در اختیار کتابخانه ملی قرار دادیم.
علاوه بر این چندین جلد از کتابهای قدیمی چاپ سنگی را به کتابخانه ملی و کتابخانه مجلس شورای اسلامی هدیه کردیم. قبل از انقلاب توریستها اینجا میآمدند تا این کتابها را بخرند اما چون این کتابها یک نسخه هستند و به نوعی هویت تاریخی دارند آنها را به کتابخانه ملی هدیه کردیم تا حفظ شوند.»
قبل از اینکه خیابان ۱۵ خرداد پیادهراه شود، کتابفروشی اسلامیه مشتری زیادی داشت اما بعد از پیاده راه شدن خیابان مشتری کمتر شد و حالا آن طور که کتابچی میگوید، فقط مشتریهای خاص بخصوص طلبهها و کسانی که علاقه به تاریخ و کتب مذهبی دارند آنجا میروند: «این قرآن را ببین! ۵۰سال پیش چاپ شده. این قرآن به خط طاهر خوشنویس کتابت شده و مینیاتوری آن هم توسط محمدعلی تجویدی کشیده شده. رسمالخط این قرآن ایرانی است و با رسمالخط عثمان طه تفاوت میکند. کتابهای زیادی از علما در انتشارات اسلامیه چاپ شده و ما همه این کتابها را داریم. کتاب کشف الاسرار امام خمینی (ره) که توسط خود ایشان در همین کتابفروشی تصحیح و آماده چاپ شد، کتابهای علامه شعرانی، علامه کمرهای و کتاب سنن النبی علامه طباطبایی را ما چاپ کردیم.»
از بلندگوی مسجد بازار صدای اذان پخش میشود. دختر و پسر جوانی وارد مغازه میشوند و سراغ تاریخ طبری را میگیرند و چاپ قدیم آن را می خواهند. فرید کتابچی با دست گوشهای از قفسه کتابفروشی را نشان میدهد و میگوید این کتاب ۵۰ سال قبل چاپ شده دختر و پسر با شوق آن را برمیدارند و مشغول ورق زدن میشوند. کتابچی با لبخند میگوید: «به قول عمو جلال، ما ریگ ته جوی آب هستیم. هرچقدر هم آب با شدت جریان داشته باشد بازهم ما میمانیم. حکایت کتابفروشی اسلامیه هم همین است.»
ارسال دیدگاه