رازهایی که بعد از ۴۲ سال افشا میشوند
تهران (پانا) - «مریمکاظمزاده»، خبرنگار جنگی که در مریوان و کردستان همراه دکتر چمران بودبه مناسبت سالگرد شهادت «مصطفی چمران» در 31 خرداد از خاطرات دوران همکاری اش سخن گفت.
به گزارش روزنامه جام جم، شبیه خود چمران است. در انگلستان، ریاضیفیزیک میخواند که انقلاب شد و برگشت تا مثل بیخیالها، فارغ از تحولات بنیادین کشورش در گوشهای از جهان مشغول تامین رفاه زندگی شخصی نماند. برگشت و مستقیم خبرنگار جنگ شد، آن هم به عنوان یک زن.عدل هم افتاد وسط منطقهای که جنگ، شکل کلاسیک جبهههای جنوب را نداشت. جایی در کردستان که خطر میتوانست پشت در هر خانهای، کمین کرده باشد. شاید به همین بهانهها، دست پنهان تقدیر او را گذاشت کنار دکتر چمران که از آمریکا پس از تحصیلات عالیه در رشته فیزیک به لبنان برای جنگ با اسرائیل تا کردستان آمده بود تا پی تحقق آرزوهایش برای ایران را با جدیت بگیرد. از مریم کاظمزاده درباره بعد هنری شخصیت چمران پرسیدیم و او در میانه خاطرهای سراسر سیاسی-نظامی، توضیحش داد.
شما نقاشیها یا عکسهایی را که خود شهید چمران، عکاسشان بوده در همان دوران دیده بودید؟
در دوره کوتاهی که با ایشان آشنا شدم، اواخر خرداد۵۸ بود. تا زمان شهادت ایشان در سال۶۰، اوج فعالیتهای سیاسی و نظامی دکتر بود و طبیعتا فرصتی برای مواجهه مستقیم با آثارشان پیدا نکردم اما بیشتر از خودشان تعریف کارهایشان را شنیدم و بعد هم که خودم سال ۶۴-۶۳ دانشجوی هنر شدم، بعضی کارهای ایشان را دیدم. بنابراین بعد از شهادت دکتر، موفق شدم آثارشان را ببینم و البته بهطورحتم هم میدانم که فقط همین کارهای ایشان نبوده و در دورهای که لبنان و آمریکا زندگی میکردند کارهای هنری بیشتری داشتند که الان در دسترس نیست.
چطور میشود فردی که به وضوح وجوه سیاسی و نظامی شخصیتش در او مرجح است تا این اندازه اهل هنر باشد که به خلق اثر هم بپردازد؟
این موضوع را باید به پشتوانه ابعاد شخصیتی ایشان توضیح داد که حول مساله «انسانکامل»میگردد اما قبل از آن باید خاطرهای بگویم که روشن شود چطور بعد از نماز مغرب و عشا به بهانه صحبت درباره دوربین من وارد گفتوگو شدند و آنجا با بعد هنرمند ایشان آشنا و از آن آگاه شدم. خوب یادم است که عصر یک روز گرم خردادی در پادگان مریوان بودیم. دکتر با یک کت و یک پیراهن تریکوی نخی و یک شلوار قهوهای به همراه تیمسار فلاحی وارد پادگان شدند. خب باید اشاره کنم آشنایی ما با هم چندان هم دوستانه نبود (لبخند میزند).
چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده بود؟
سرگرد شیبانی، فرمانده پادگان مریوان به استقبال تیمسار فلاحی و دکتر چمران در سمت نماینده نخستوزیر که با بالگرد وارد شده بودند، رفتند. بالگرد که نشست، من به همراه آقای مصطفوی، فرمانده سپاه پاسداران مریوان و آقای گلستانی که ایشان هم از فرماندهان سپاه بودند به استقبال رفتیم اما گزارش نظامی که سرگرد شیبانی به تیمسار فلاحی داد، درباره مداخله پاسدارها در کارهایی بود که به زعم ایشان باید توسط ارتش انجام میشد. از طرفی آقای مصطفوی را هم باید میدیدید. ایشان از آن افسرهای قدر گارد جاوید بود. فقط همین قدر بگویم که گارد جاوید در مسابقات میان ارتشهای جهان، پیش از انقلاب اول شده بود و آقای مصطفوی هم اصلا شباهتی به ظاهر پاسدارهای معمولی نداشت. آقای گلستانی هم همینطور از قَدَرهای سپاه بودند و متاسفانه هیچ وقت شناخته نشدند. آنها به معنای دقیق کلمه، قهرمان بودند و قهرمان رفتند و از افتخارات من است که این آدمها را از نزدیک دیدم و تا روزهای آخر همراهشان بودم و تفاوتها را درک کردم.
بعد از گزارش سرگرد شیبانی به تیمسار فلاحی چه اتفاقی افتاد؟
البته بگویم به علت خبرنگار بودنم، این خاطره همیشه جزو اسرار حرفهای من بوده و هیچ وقت نگفتم و به قول انگلیسیها الان چون ۳۰سال گذشته دیگر محرمانه بودنش را از دست داده است. خلاصه وقتی سرگرد این گزارش را دادند، تیمسار به شدت عصبانی شدند که من اجازه نمیدهم کسی در کار ارتش دخالت کند و پرستیژ ارتش را پایین بیاورد. این فریادهای تیمسار آن قدر بلند بود که دکتر چمران از اتاق دیگر آن را شنید و من و آقای مصطفوی هم شنیدیم.
شمهای از این اختلافات را در فیلم «چ» آقای حاتمیکیا هم دیدیم.
بله، آن هم مبتنی بر همین روایتها بود و البته واقعا هم این چیزها بود و نمیتوانیم بگوییم نبود چون وجودش هم به علت تازه شکل گرفتن سپاه طبیعی بود اما مهم مدیریتی بود که در این اختلافات باید اعمال میشد و شد. مهم اختلافاتی بود که تعمیق نشد و روحهای بزرگی که این وحدتها را به وجود آوردند مثل شهید صیاد شیرازی، آقای مصطفوی و خود شهید چمران. چمرانی که از بدنه نظام و نماینده دولت بود. به هرحال آقای مصطفوی، عصبانیت تیمسار را برنتابید و با جدیت رفت و در اتاق را باز کرد تا با عتاب و خطاب، ماجرا را فیصله دهد و خب تیمسار هم همکاری کرد و تمام شد. در همین حین دکتر چمران به همراه چند پاسدار در اتاق دیگر ایستاده بودند و من به همراه آقای گلستانی و یک خبرنگار دیگر روی تخت بیرون حیاط نشسته بودیم و صداها را میشنیدم. آن موقع شناختی از دکتر چمران نداشتم و ایشان را فقط به عنوان نماینده دولت میشناختم که البته چون سمپاشیها هم اوایل انقلاب علیه همه افراد زیاد بود شاید تصویرم از ایشان خیلی هم مثبت نبود.
خلاصه آن چند پاسدار به دکتر گفتند دو خبرنگار بیرون نشستهاند. ایشان هم گفتند: «خبرنگارها را از اینجا دور کنید!» این حرف آنچنان به من برخورد و ناراحت شدم که خیلی سریع به آن پاسدارها گفتم به آقای چمران بگویید اگر شما الان وارد منطقه شدهاید، من سه روز پیش آمدهام! بنابراین بیشتر از شما حق دارم که اینجا باشم (میخندیم). پاسدارها هم رفتند به دکتر گفتند و من واکنش ایشان را از پنجره میدیدم اما فاصلهای داشتم که صدا شنیده نمیشد. بههرحال ما همانجا ماندیم و دیگر صدای تیمسار و آقای مصطفوی هم پایین آمده بود و دکتر هم کمی آنطرفتر به صحبتها گوش میداد. این ماجرا گذشت و تیمسار هم برگشت و داستان تمام شد.
اما شما همچنان از دکتر ناراحت بودید.
غروب که شد چون مقر سپاه و ارتش و دولت در جاهای مختلفی بود، آقای مصطفوی و گلستانی به مقر خودشان برگشتند و دکتر چمران هم با پاسدارهایشان وضو گرفتند و روی موکتی که بیرون ستاد بود نماز خواندند و من هم مثل بچهآدم ایستادم و پشت سرشان به ایشان اقتدا کردم. بعد از نماز برگشت پشت سرش را نگاه کرد و فکر میکنم واقعا انتظار نداشت من را ببیند. بعد از نماز برای شام به اتاق اصلی ستاد رفتیم که فقط یک میز وسط آن بود و من دوربینم را روی آن گذاشته بودم. یک دوربین کنون داشتم که چون بهعنوان عکاس از طرف روزنامه انقلاب اسلامی اعزام شده بودم، همیشه همراهم بود. اولین برخورد مستقیم ما با هم، همان شب بود که ایشان دوربینم را برداشت و گفت: «دوربین شماست؟ من هم یک کنون داشتم». من چون خیلی آشنایی با دکتر نداشتم با تعجب گفتم: «شما عکاسی هم میکنی؟» گفت: «بله، من جنوب لبنان خیلی عکاسی میکردم.» من اصلا چشمم گرد شد که شما! لبنان! البته قبل از آن هم میدانستیم اما خب تصویر مثبتی نبود و در سمپاشیها با نام فالانژ، گاهی به ایشان حمله میشد.
بالاخره جزو جبهه ملی هم بودند و شاید این وجوه در ایجاد تصویر نهچندان مثبت در انقلابیها، مزید بر علت شده باشد.
آفرین! بالاخره این حرفها بود و از بهمن ۵۷ هم تا زمانی که دارم میگویم یعنی خرداد ۵۸ فاصلهای نبود که این روایتها و تصویرها ترمیم شود و شناخت درستتری پیدا کنیم. البته من بنیصدر را میشناختم که واقعا در حدی نبود که بعدا به آن رسید اما مثلا آقای یزدی هم خیلی خاکی بود و قطبزاده هم تقریبا با دانشجوها میجوشید اما درباره دکتر چمران واقعا اطلاعات زیادی نداشتم.
ماجرای گفتوگویتان سر دوربین کنون به کجا رسید؟
آن شب خیلی با هم حرف زدیم و دوربین بهانهای شد تا ایشان از جنوب لبنان، از عکاسیهایش و همه تجربهها و کارهای هنریاش تا دکتر شریعتی که نزدیک سالگردشان بود، با من صحبت کند. صبح فردای آن روز قرار بود دکتر چمران با گروههای دموکرات که در مریوان بودند مستقیم وارد مذاکره شود. صبح آن روز من دیدم دکتر چمران، کتوشلواری را که با آن وارد مریوان شده بود عوض کرده و یونیفرم پلنگی نظامی پوشیده است. باز خیلی تعجب کردم. حالا الان نگاه میکنم به نظر خودم هم بعضی کارهایم عجیب میآید (میخندیم) اما رفتم جلو و به ایشان گفتم: «چه شد آقای دکتر؟! شما دیشب از شمع گفتید، از هنر گفتید، از نقاشی گفتید، حالا رفتهاید لباس نظامی پوشیدهاید؟!» دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: «حالا شب جوابت را میدهم.» و رفت. من هم در آن دیدار که در ستاد با گروههای مختلف فدایی و دموکرات صورت گرفت حضور داشتم که بماند چون اگر بخواهم بگویم طولانی میشود و موضوع بحث نیست. البته این خاطرات را در کتاب «خبرنگار جنگ» نوشتهام.
شب آن روز دکتر، پاسخ سوال شما را چطور داد؟
رفتم گفتم «الوعده وفا!» جواب سوال من چیست؟ صحبتش را اینطور شروع کرد که انسان کامل مثل حضرتعلی(ع) است. همه وجوه انسانی باید در انسان کامل باشد. انسان کامل تکبعدی نیست که مثلا فقط به یک بعد سیاسی یا نظامی برسد و ابعاد دیگر انسانی را نادیده بگیرد. این حرف برای من، بسیار جذاب و تاثیرگذار بود خصوصا که در تمام این صحبت شاخص را مدام از حضرتعلی(ع) میآوردند. تاکید داشتند که انسان کامل باید روح لطیفی داشته باشد. نمیشود در زندگی خشن روزمره، سیاست خشن روزمره، اقتصاد خشن روزمره، تکنولوژی و علم خشن روزمره غرقه شود، وگرنه انسان به بیراهه میرود و همان شخصیت تکبعدی میشود که جز خشونت چیزی را نمیبیند و برای لطافت روح هم لازم است که هنر در زندگی انسان حضور داشته باشد. البته هنر نه به منزله هر اثری بلکه هنر به آن معنای اصیلش یعنی عاطفه و احساس و خلاقیت. به همین علت هم بود که خود ایشان هم دستی در خلق آثار داشت و داستان تابلوی شمع ایشان و نقش آن در رابطه با همسرشان، غاده جابر مشهور است. من فکر میکنم دکتر چمران چون انسان کامل بود، هنرمند بود و کسانی هم که زندگی خشکی دارند و در عین حال مدعی مسلمانی هستند باید در این
مورد بازتعریفی از انسانیت و نسبت آن با لطافت روح و هنر برای خودشان داشته باشند چون انسان کامل انسان تکبعدی نیست که فقط به سیاست یا فقط به اقتصاد یا فقط به علم برسد. چون هیچکدام اینها بدون هنر نمیتوانند آن لطافت و اثرگذاری را داشته باشند. این هم که مشخصههای انسانی شهید چمران بسیار بارز و ماندگار شده به دلیل هنر خوب زیستن ایشان بوده است.
ارسال دیدگاه