گفتوگو با دانشجوی ارشد عمران که از کودکی کولبری میکند
میخواهم دکتر شوم
تهران (پانا) - سختی راه و کوهستان را به جان خرید تا به جاده آرزوهایش نزدیک شود. با پشتکار و زحمت، نردبان ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد. در کنار کولبری، تحصیلات دانشگاهی خود را به اتمام رساند، اما آرزوهایش مانند ستاره دنبالهدار ادامه داشت تا جایی که دانشجوی ارشد عمران در یکی از دانشگاههای دولتی است.
بهگزارش شهروند، در دل روستای لنگریز شهرستان سنندج بزرگ شد. پدرش کشاورز بود و در کنار شغل کشاورزی کارهای ساختمانی انجام میداد. مادرش خیاطی میکند تا بتواند کمک هزینه تحصیل فرزندانش باشد. برادر بزرگترش رشته ریاضی کاربردی را در مقطع کارشناسی به اتمام رساند و برادر دیگرش در مقطع کارشناسی رشته IT فارغالتحصیل شد. خواهرش به دلیل نبود مدرسه در دوره دبیرستان به دوره راهنمایی اکتفا و مانند تمام دختران روستا در سن پایین ازدواج کرد. آزاد فتحی، فرزند آخر این خانواده شش نفره روستایی، بیستوهفت سال دارد.
با کولبری هزینه دانشگاهم را کنار گذاشتم
با صدایی خشدار اما پرافتخار، کلمات را به هدفهایش گره میزند. «از بچگی کنار پدرم، کشاورزی و دامداری کردم. پدرم برای امرار معاش، کارهای ساختمانی هم انجام میداد. در کارهای ساختمانی هم کنارش بودم. هم درس میخواندم و هم کار میکردم، اما کار کردن مانع از علاقه شدید من به درس نشد. این علاقه هرسال پررنگتر میشد. تا جایی که دیگر برای ادامه تحصیل به کار کولبری مشغول شدم.» کلمات را به همان محکمی که در کوهستان قدم برمیدارد در میان جملاتش نشاند. «بار اول فقط برایم سخت بود. زمستان بود و مسیر ناهموار. تصویر اهدافم درون ذهنم، راه را هموار کرد. با کولبری و کارهای ساختمانی هزینه تحصیلم را جفتوجور میکردم. گاهی شش بار در ماه از مرزهای عراق تا سنندج به سختی عبور میکردم تا بتوانم مبلغ بیشتری برای تحصیلم جمع کنم. مدرک کارشناسی را در رشته مدیریت دانشگاه پیام نور گذراندم، اما علاقه به کارهای ساختمانی باعث شد دوباره در همان دانشگاه با مدرک کارشناسی رشته عمران فارغالتحصیل شوم.» خوشحالی در کلماتش جوانه زد. «سال گذشته در کنکور سراسری ارشد با رتبه ۱۰۰۰ در دانشگاه صنعتی شیراز قبول شدم. کرونا و شرایط موجود باعث شد شنبه تا
سهشنبه به سنندج بروم. کلاسها آنلاین است.
روستایی که در آن زندگی میکنم اینترنت ندارد. چهارشنبه تا جمعه به روستایمان برمیگردم و به پدرومادرم کمک میکنم.» دو دلی و تردید در صدایش کلمات را نامفهوم کرد. «با توجه به رشته دانشگاهیام و داشتن کاری مناسب، به شرکتهای ساختمانی رزومه ارسال کردم.» تردید از ادامه صحبت صدایش را لرزاند. «چند شرکت مرا قبول نکردند.» با غمی عمیق وقفه بر کلماتش انداخت. «یکی از اساتید دانشگاهم تا متوجه شد سنی هستم دست رد به سینهام زد و قبول نکرد استاد راهنمایم باشد.» زنجیر کلمات را به حرفه اجباریاش آویزان کرد. «به غیراز کولبری، کشاورزی و دامداری در روستای ما شغل دیگری نیست. کولبری را از سر اجبار انجام میدهم، اما نه بهطور دائم. میان کولبران افراد بالای ۶۰سال هم هستند که غیر از این کار حرفه دیگری ندارند. برای اهداف و آرزوهایم بسیار تلاش کردم. از هیچ کاری برای کمک به اهدافم دریغ نکردم.» آیندهاش را با کلمات امیدوارکننده به تصویر کشید. «قصد دارم در مقطع دکترا تحصیلاتم را به پایان برسانم. تمام سعی خود را میکنم کار مناسبی پیدا کنم تا روزبهروز به اهدافم نزدیک شوم. دو برادر دیگرم ازدواج کردند. به ازدواج فکر نمیکنم. بودجهاش را هم ندارم. ادامه تحصیل اولویت زندگی من است. حتی حاضرم زمینی برای ساختوساز در اختیارم بگذارند تا ثمره تلاش و علاقهام را نشان دهم. ساختوساز ساختمان آرزوی دیگرم است. زندگی به من آموخت برای خواستههایم تلاش کنم و صفر را به صد برسانم. ساختوساز در یک زمین خالی برایم حکم همان صفر و صد را دارد.»
ارسال دیدگاه