فاطمه خدامرادی*
مدرسه و یکسال دلتنگی
تقویم را که نگاه میکنم دلم تنگ میشود برای لحظههای خوش مدرسه، هیاهو و بازی با دوستان، خندههای ریز و درگوشیهای سرکلاس، بوی کتاب و دفترهای نو و مداد رنگیهایی که هر رنگش ذوق مینشاند بر دل آدم.
دلتنگ روزهایی که بزرگترین مشغله فکریام دیکته فردا، انشای هفته بعد و حل مسئلههای ریاضی بود. برای روزهایی که گذر زمان را فقط با صدا درآمدن زنگ تفریح و یا به پایان رسیدن جمعه و آغاز شنبه متوجه میشدیم.
دلتنگ شیطنتهایی که همه ما حداقل یکبار انجام دادهایم. از خیار و نارنگی خوردنهای بیموقع سر کلاس تا تقلب کردنهای ریز سر امتحان، از ایستادن کنار سطل آشغال برای تراشیدن مدادمان تا فرار کردنهای یواشکی از کلاس و مدرسه.
دلم تنگ شده، برای چنین ایامی که هرچه به عید نوروز نزدیکتر میشدیم، شلوغی خیابانها چشمگیرتر میشد و به قول قدیمیها جای سوزن انداختن نبود، ولی حالا به هر کجای خیابانها که می نگرم سکوت آن دلهرهآور و نگران کننده است. چند نفری هم که در خیابانها تردد دارند از ترس کرونا اکثرا ماسک به صورت زدهاند.
یادش بخیر؛ هر سال چنین روزهایی با بچهها صحبتمان این بود که چه کسانی موافق هستند دو هفته آخر اسفند را نیاییم مدرسه و نقشه کشیدنهای دسته جمعیمان با هم.
برای میزهایی که قبل از امتحان با فاصله مرتب میکردیم؛ چقدر خوشحال میشدیم وقتی که میگفتند معلمها جلسه دارند و این زنگ معلم ندارید. یادش بخیر چه لذتی داشت خوابیدن با لباس مدرسه از ساعت ۷ تا ۷:۱۵ و بعد با عجله مسیر مدرسه را پیمودن تا در مدرسه بسته نشده خود را به مدرسه برسانیم.
دلتنگ اینکه همیشه سر کلاس تند تند بچهها را میشمردیم که ببینیم کدام پاراگراف از درس به ما میرسد و بعد آن را کلی تمرین میکردیم.
کجاست آن روزهایی که سر صف مدرسه پاهای خود را ۱۸۰ درجه باز میکردیم تا برای دوستانمان جا بگیریم. قدر لحظههای بی دغدغه و شاد کنار دوستانم را حالا میفهمم.
زیباترین لحظاتمان را این مهمان ناخوانده از ما گرفت و شادترین دلخوشیهایمان را از بین برد، ولی این روزها هم میگذرد و روزی میرسد که دوباره دور هم جمع میشویم، بدون هیچ گونه ماسک، دستکش و محلول ضد عفونی کنندهای، بدون هیچ گونه دلهره و نگرانی، باز هم دلهایمان یکی میشود و باز هم مانند گذشته در کنار هم خاطرات خوبی را در دفتر زندگی ثبت میکنیم.
در خواب هم نمیدیدم که انجام کارهای کوچک روزمره برایم تبدیل به آرزوهای بزرگ شود، اما کرونا این کابوس را تعبیر کرد. خدای مهربانم کاری کن تا دوباره هوایمان هوایی پاک و پر از مهربانی شود. کاری کن دوباره به آغوش پر مهر معلمهایمان برگردیم و هر روز صبح صدای دلانگیز مدیران برای ورزش صبحگاهی در حیاط مدرسه بپیچد و هوای مدرسه پُر شود از صدا و همهمه بچهها.
گذشتن از این روزها خیلی برایم سخت است وقتی که پر شده از دلتنگی؛ ولی وقتی که میدانم دوباره بعد از مدتی، همه مشکلات و بیماریها ریشه کن میشود این دلتنگیها را به هر سختی که باشد با جان و دل تحمل میکنم.
در آخر از خداوند بزرگ خواهانم هرچه سریعتر این ویروس را در تمامی جهان نابود سازد تا تمامی پرسنل زحمتکش، کادر درمان و همه مردم بتوانند سال جدید را با خاطرات زیبا شروع کنند.
دانشآموز خبرنگار پایه نهم ناحیه یک شیراز*
ارسال دیدگاه